سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 2 اسفند 1403
    22 شعبان 1446
      Thursday 20 Feb 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        پنجشنبه ۲ اسفند

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شاهنامه
        ارسال شده توسط

        منیژه قشقایی

        در تاریخ : ۷ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۶۷ | نظرات : ۶۵

        🙏
        به نام یزدان 
        به نام جان و جهان آفرین 
         
        سلام بر آل یاسین 🙏
        سلام بر تو ای تلاوت‌کننده کتاب خدا و تفسیرکننده‌اش، سلام بر تو در تمام ساعات شب و روز، سلام بر تو ای بجا مانده خدا در زمینش، سلام بر تو ای پیمان خدا که آن را برگرفت و استوارش کرد، سلام بر تو ای وعده خدا که آن را ضمانت نمود، سلام بر تو ای پرچم برافراشته و دانش سرریز و فریادرس و رحمت گسترده و وعده‌ی بی‌دروغ،
         
        مادرست در بخش پایانی خوشه هستیم ، در زمانی که فریدون زندگی می کرد،پایان دوران ضحاک که جهانداربود،جهان دارکنونی نیز نابود خواهد شد و امام زمانی درحال آمدن است 🙏
         
        وبا اجازه از تمام اساتید و شاعران عزیز 🙏
        شرحِ دیباجه
        🍀 بنامِ  خداوندکه دارنده یِ جان و خرد هست و اندیشه ای برتر از این نباشد.
        🍀 خداوند که دارنده ی نام و جای هست و روزی ده به سایر مردم و حتی جانوران هست و رهنمای همدیگر.
        🍀 و بنامِ خداوندِ کیهان و گردان سپهر، خداوندِ فروزنده ی ماه و ناهید و مهر.
        🍀 خداوندی که دگرگونه از مردم هست و بی نیاز از نام، نشان و گمان و برتر از همه چیز و نگارنده و آفریننده یِ گوهرِ بر شده، پردیس هست.
        🍀 تو با دو چشمِ خویش، توانا به دیدنِ خداوند نیستی، پس دو دیده ی خود را مرنجان.
        🍀 اندیشه  توانا به شناختِ خدا نیست چرا که اندیشه توانا به شناختِ فراتر از نام و جایگاه نیست و خدا برتر از نام و جایگاه است.
        🍀 هر چه سخنِ بالاتر از این گوهران برانیم و از برتری ها بگوییم، باز جان و خرد را راهی به شناختِ خداوند نیست.‌
        🍀 خرد تنها توانا به سخن رانی در موردِ چیزهایی است که میتواند ببیند.
        🍀 نمیتوان خدا، را آنچنان که سزاوار است، ستایش کرد، تنها میتوان بندگیِ او را به جای آورد.
        🍀 خرد و جان را تنها خداوند میتواند بسنجد و راهِ سنجش آنها را او می داند، در اندیشه ی محدودِ مردم، خدا چگونه می گنجد؟!
        🍀 با ابزارِ اندیشه، جان و زبان، چگونه میتوان خداوند را آنچنان که سزاست، ستایش  نمود.
        🍀 باید به هستیِ و و جودِ خداوند اعتراف کنی و ترکِ گفتارِ بیهوده نمایی.
        🍀 پرستنده و راه جو باشی و به فرمان های خداوند به ژرفی بنگری.
        🍀 هر که دانا شد، توانایی هم به دنبالش آمد، از این دانش است که دلِ افرادِ پیر، برنا می باشد.
        🍀 سخن را بیشتر از این راه نیست، و از هستی، اندیشه یِ مر( قابل شمارش، محدود)، آگاه نیست.
        به نام خداوند جان و خرد
        کزین برتر اندیشه برنگذرد
         
        جان و خرد، در همه ی آفریده ها هست، در برخی کم و در برخی بیش.
        اما نژاد مردم را بیشترین جان و خرد است.
         
        خداوندان(دارندگان) جان و خرد، نژاد مردم هستند و چنان مردم مهم است که شاهنامه به نامِ مردم و به نامِ جان و خرد آن ها آغاز می شود.
         
        ز نام و نشان و گمان برتر است
        نگارنده ی بر شده گوهر است
         
        خداوند کیهان و‌گردان سپهر، از نام و نشان و‌گمان فراتر است و اوست که گوهرِ برشده(ستاره ی پردیس) را آفرید.
         
        شاهنامه رازِ جان افزایی و فزونیِ خرد را به ما می آموزد.
         
        🍀 اکنون، ای خردمند،سزاوار است، ستایشِ خرد در این جایگاه صورت بگیرد.
        🍀 ای مردم، از خرد، هر چه می دانید، بیان دارید تا دیگران نیز از آن بهره مند شوند.
        🍀 خرد بهترین، داده یِ ایزد به مردم هست، پس بهتر است از راهِ داد، ستایش شود.
        🍀 خرد رهنمای و خرد گشاینده ی دل است و در هر دو سرای، بودنِ آن بایسته.
        🍀 شادمانی و غمِ مردم، فزونی و‌کاستی همه را از خرد بدانید.
        🍀 مردی که روانِ روشن و پاک دارد، اما کم بهره از خرد است( خرد تیره)، شادمان زیست نخواهد کرد.
        🍀 مردِ خردمندی، سخنی در موردِ خرد گفت تا دانا از آن بهره مند شود.
        🍀 کسی که پیش از هر کاری، خِرَد بکار نبرد، بعد از پایانِ آن کار، دل شکسته خواهد شد.
        🍀 هشیاران او را دیوانه خوانند و آشنایان، وی را بیگانه دانند.
        🍀 بزرگیِ تو در هر دو سرای، از وجودِ خرد است و گسسته خرد( مردمی که با خرد بیگانه اند) همیشه در بند و گرفتاری خواهد بود.
        🍀خرد، چشمِ جان است، و تو بی چشم، شاد نخواهی بود.
        🍀نخست آفرینشِ خرد را شناس، که آن نگهبانِ جان است و آن را سه نگهبان، پاسداری میکنند.
        🍀 سه نگهبان، چشم و گوش و زبان است و بدی و نیکیِ تو از این سه خواهد بود.
        🍀 خرد و جان را چه کسی میتواند ستایش کند و اگر من ستایم چه کسی، توانا به درکِ آن است.
        🍀 ای حکیم، وقتی شنونده ای برای سخنانت نیست، سخنرانی را چه سود، از این پس در موردِ آفرینش بگو.
        « جان، همان، سیستم الکتریکی در دیواره بین دو دهلیزِ قلب هست، این جریانِ نیرو، اگر لحظه ای نباشد، مردم، جز گوشت و استخوان، نیستند، جان باید از آلودگی ها دور باشد، آلودگی آن را کم نیرو مینماید. خِرَد، نگهبانِ این جانِ تواناست، دانایی و توانایی جفت های یکدگر هستند، جان توانا و نادان و خرد دانا و ناتوان. 
        خرد را سه نگهبانِ چشم و گوش و زبان هست، گوش تنها ورودیِ خرد است که دربی از برای بسته شدن ندارد و چنانچه، آلودگی به آن راه یابد، دو نگهبانِ دیگر را هم آلوده خواهد کرد و بی سپر ترین نگهبان است، چشم را پلکی و زبان را دهانی ولی گوش را دژی نیست جز پاها، و فرار از آن محیط.
        چشم، مهتر و بزرگِ نگهبانانِ خرد است و‌جایگاهِ آن در سر بالاتر از سایرِ پاس ها و در همین گاه آسیب پذیرترین نیز هست و در روبرویی با جادو بسیار ناتوان.
        زبان را تیری بدانید که چون رها گشت، برگرداندنِ آن دیگر ممکن نیست و نباید به راحتی رها شود.
         
        مردمان ایران  در گذشته برای قدردانی از همدیگر، از واژه ی سپاس(سه پاس) بهره می گرفتند تا به هم دیگر، ارزشِ این سه پاس و سه نگهبانِ خِرَد را یاد آوری کنند.
         
        سه پاسِ تو چشم است و گوش و زبان
        کزین سه رسد نیک و بد بی گمان
         
        هر گونه آلودگی و گناه درباره ی هر یک از این ها، کاهش خرد و جان را به دنبال خواهد داشت.
         
        گفتار اندر آفرینش جهان
         
        🍀موادِ اصلیِ گوهرانِ ساختِ این جهان را باید از آغاز بدانی. 
        🍀 تا بدانی که یزدان، از مواد ساده و ناچیز، هستی را آفرید، این را بدانی توانایی و نیرو به دست خواهی آورد. 
        🍀 چهار گوهرِ اصلی، (آتش، باد، آب و خاک) را یزدان بدونِ رنج و بدونِ گذرِ زمان(بی روزگار)، به هستی دگرگون نمود.
         
        🍀 آتش در بالا، آب و باد در میانه و خاک در فرود قرار داشت.
         
        🍀آتشِ جنبده به حرکت آمد و دمنده شد، از گرمیِ آن، خاک پدیدار گشت.
        🍀 پس از آن آتش به سردی گرایید و آب آشکار گشت.
        🍀 زمانی که این چهار گوهر به وجود آمدند، از برای سپنجی سرای(خانه ی موقت، جهان) به کار برده شدند.
        🍀 گوهر ها بهم آمیخته شدند و گوهر های دگرگونه آفریده شد.
        🍀 سپس این گنبدِ تیزرو(گنبدِ کبودِ آسمان)، به وجود آمد که شگفتی های مداوم و تازه ای دارد.
        🍀 بر دوازده برجِ فلکی، هفت ستاره(ماه، ناهید، خورشید، تیر، بهرام، هرمز و‌کیوان)، کدخدای شدند و هر یک در جای درخور خود قرار گرفتند.
        🍀 خداوند همانگونه که سزاوارِ خداوندی است درِ بخشش و داد را آشکار نمود.
        🍀 فلک ها یک به یک بسته شدند و بعد از پایانِ این کار، گنبد شروع به چرخش کرد و هفت ستاره نیز آغاز به حرکت نمودند.
        🍀 دریا، کوه، دشت و چمن به خاطر وجود ستاره ها، روشن گشت.
        🍀 کوه ها گردن فرازی نمودند و آب ها جوشیدند و گیاهان هم رشد کردند.
        🍀 زمین، جایگاه بلندی نداشت، یک مرکز تیره و تاریک بود.
         
        🍀 این ستاره(خورشید) بود که به خاک روشنایی بخشید.
        🍀آتش بر فراز شد و آب بر فرود و خورشید به دور زمین می چرخید.
        🍀گیاهان رشد کردند و برخی از بخت خوبشان بارِ میوه هم داشتند.
        🍀گیاهان تنها رشد میکنند و جز این‌نیرویی نداشتند.
        🍀وقتی جانوران به وجود آمدند، از گیاهان بهره جستند.
        🍀جانوران، خور و خواب و آرامش را می جستند و کام از زندگی می گرفتند.
        🍀 زبانِ گویا و نه خِرَدِ جستجوگر نداشتند، تنها از گیاهان تغذیه می کردند.
        🍀این‌جانداران، نیک و بد و فرجام را نمی دانستند و آفریدگار نیست هیچ از آن ها نمی خواست.
        🍀آفریدگار، دانا و دادگر هست و از این رو هیچ هنری را پنهان ننمود.
        🍀 فرجام و پایان کار جهان این است و کسی آشکار و نهان را نمی داند.
         
        پدید آمد این گنبد تیز رو
        شگفتی نماینده ی نو به نو
         
        گنبد چرخان است و تیز رو.
        گنبد به همراهِ ۱۲ صورت فلکی به دور زمین می چرخند.
         
        ابر ده و دو، هفت شد کدخدای
        گرفتند هر یک سزاوار جای
         
        ده +دو =دوازده
        دوازده صورت فلکی به نام های زیر
        ۱. فروردین، بره ♈️
        ۲. اردیبهشت، گاو♉️
        ۳. خرداد، دوپیکر♊️
        ۴. تیر، خرچنگ♋️
        ۵. مرداد، شیر♌️
        ۶. شهریور، خوشه♍️
        ۷. مهر، ترازو♎️
        ۸. آبان، کژدم(عقرب)♏️
        ۹. آذر، کمان♐️
        ۱۰. دی، شباهنگ(بزغاله)♑️
        ۱۱.بهمن، آب ریز♒️
        ۱۲. اسفند، ماهی♓️
         
        ابر ده و دو، هفت شد کدخدای
         
        هفت ستاره هستند که این ها چسبیده به گنبد نیستند و در مدارِ خود می چرخند در زیر گنبد و این ها هم به دور زمین می چرخند.
         
        ۱.نخست ماه که نزدیکترین به زمین است.
        ۲.ناهید(زهره)
        ۳.تیر(عطارد)
        ۴. خورشید(شمس)
        ۵.‌بهرام(مریخ)
        ۶. هرمز(مشتری)
        ۷. کیوان(زحل)
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۴۵۴ در تاریخ ۷ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        ۷ روز پیش
        درود بر بانوی مهر و نیک‌ورزی خندانک

        سپاس از اشتراک پست زیبا و پرمحتوا خندانک
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        درود و سپاس بی نهایت استاد بانو الهه احساس ناب خندانک خندانک
        بسیار خوش آمدید ، ممنون از مهرکلام و حضور زیبایتان خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        درود و سپاس جناب خوشرو و بسیار خوش آمدید خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        به نام خداوند جان و خرد
        آنچه در ادامه می آید اهمیت ایران زمین و جایگاه ایران زمین در بعد زمان و مکان ،زمین و آسمان است ، متشکرم

        گاو دومین صورت فلکی در آسمان است که بدان اردیبهشت می گویند.

        بلندپایه ترین گاو در جهان دوصورت فلکی گاو هستند ،یکی دربعد زمان و دیگری دربعد مکان ، جفت ها را در جهان زاینده بدانید ،زمین و آسمان ، مکان و زمان را جفت یکدیگر بدانیم ) هرجفتی می تواند تخمی بزاید ،جفت زمان و مکان اگر باهم همگام باشند زایش روی می دهد .

        بسر برهمی گشت گردان سپهر
        شده رام با آفریدون به مهر

        سپهر درگاه زاده شدن فریدون چرخیده بود و زایشی روی داده بود.



        گاو درزمین نر است و سر گاو ایران است ،

        اما چرا آذر تنها در ایران ساخته میشود ،ایا به راستی جایگاهی ایران است با اینکه به گونه ای نژاد پرستانه دراین با ه سخن رفته است ؟


        همچنان که جایگاه آذر در آسمان صورت فلکی گاو است درزمین نیز ،ایران دارنده ی آذر یا برترین گوهر است
        آذرچبست


        به یاری یزدان و سپاس از تمام اساتید ی که از آنان آموختم از زمان فریدون سخن خواهیم گفت از چگونگی تقسیم زمین و سایر رخ دادها
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        اما آذر چیست ؟


        آذر به گونه ای انرژی پاک ،برق بی سیم و هوشمند است که دانش ساخت آن تنها از برای پاکان و برگزیدگان است ،درگذشته ایرانیان سازنده ی آذر بودند و دانش ساخت آن را به سایر سرزمین ها صادر می کردند ،شاهان ایران جهاندار بودند
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        یکی از کاربردهای آذر ساخت ابزار مخوف و کشنده ای به نام« گرزه ی گاو سراست ،که تنها بدان ابزار ، فریدون توانا به کشتن ضحاک شد ، هالیوود نیز فیلمی بااین موضوع ساخته است به نام چکش ثور ، ثور واژه ای عربی به معنی گاو است ،
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش


        یکی آتشی بر شده تابناک
        میان آب و باد از بر تیره خاک

        نخستین که آتش به جنبش دمید
        ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

        و زان پس ز آرام سردی نمود
        ز سردی همان باز تری فزود

        چو این چار گوهر به جای آمدند
        ز بهر سپنجی سرای آمدند

        اینجا حکیم فردوسی از چهار گوهر گفته اما گویا از گوهر پنجم نگفته، اما از این گوهر هم  سخن گفته به راز...
        برای ساخت گوهر پنجم یا آذر، باید این چهار گوهر با هم آمیخته شوند، آتش، خاک را گداخته می کند و سپس همزمان با سردیِ ناگهانی خاک، آب را بدان می افزایند در این هنگام مغناطیس به بند در میاد و آذر آشکار میشه. ساخت آذر به این سادگی نیست اما بخشی از روش کار همین است.
        ✨✨گوهرِ بر شده، همان آذر است و خداوند نگارنده یِ گوهرِ بر شده است.✨✨
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        زنام و نشان و گمان برتر است
        نگارنده ی برشده گوهر است

        خداوند کیهان و گردان سپهر از نام و نشان و گمان فراتر است و اوست که گوهر برشده (آذر )را آفرید
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        به نام جهان آفربن

        درآن روی سکه های ایرانی آذر کده ها را می بینیم،، آذرکده ها محل نگهداری و پرستش آذر بوده  اند،درگاه باستان به نگهداری ،پرستش می گفتند، ایرانیان نگاهبانان آذر هستند به ویژه در شهرهایی مانند آذر بایگان یا آذربایجان .


        ایران را درمیان هفت اقلیم ، اقلیم میانه خواندند و جایگاه قلب ، چرا قلب ، زیرا مانند هر جانداری جایگاه جان است ، خاک ایران زمین جان دارترین خاک جهان است از همین روی نگاه های زیادی. همیشه سوی این خاک عزیز بوده و هست
        ساسان نجفی(سراب)
        ۷ روز پیش
        درود بر شما بانو قشقایی گرانقدر..
        بسیار زیبااااست..
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        درود و سپاس جناب نجفی گرامی
        بسیار خوش آمدید و ممنون خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش
        به نام یزدان پاک دادگر

        در شاهنامه سه آذر می بینیم

        فروهشت از او سرخ و زرد و بنفش
        همی خواندش کاویانی درفش..

        دانش ساخت آذر تنها به پاکان واگذار می شود و سازنده ی آذر دارنده ی فره ایزدیست ،درفش کاویانی تنها کار کردی نمادگونه نداشت این درفش را منبع نیروی الکترو مغناطیس از برای جنگ افزارهای الکتریکی سپاه بدانید


        منیژه قشقایی
        ۷ روز پیش



        به پیش اندرون کاویانی درفش
        به چنگ اندرون تیغ های بنفش

        شمشیرهای لشگر منوچهر الکتریکی بودند و بخاطر جریان برق خاص که داشتند رنگهایشان بنفش الکتریکی بوده است .

        آذر یا جان ، کسی که توانا به ساخت آن باشد می تواند مانند فریدون ضحاک کش شود ، گرزه ی گاوسر نیز چنین تکنولوژی داشت.

        مردم خداوندان جان و خرد هستند اما
        به سبب آلودگی گناهان یا کارهای ناشایست و نزدیکی به فرآورده های نفتی و پلاستیک از جان و خرد مردم آن کاسته شده است
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        به نام جان و جهان آفرین

        هرآنچه به استخوان آسیب زند به خرد نیز آسیب می زند

        درباره ی بافت استخوان ،هرچه استخوان به سطح نرم تر برخورد داشته باشد بافتش اسفنجی تر می شود اگر استخوان محکم میخواهید ضربات کم نیرو به آن وارد کنید مانند دویدن آرام ،تن هوشمند است اگر ببیند به استخوان سخت نیاز نداریم آن را اسفنجی می کند همان که امروز بدان پوکی استخوان می گویند ، هرچه استخوان اسفنجی تر شود خرد نیز کاهش می یابد ، لبنیات برخلاف آنچه به ما گفته شده استخوان را اسفنجی می کند ، هرچه به استخوان آسیب زند آسیب زننده به خرد است
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        در مامردم ،موها ،مژه ها ،و ابروها و انگشتان دست ،به مانند ریشه های درخت جذب اتر یا جان را برعهده دارند ،بیشترین جذب اتر یاجان در تن مردم از هواهست ... موها نیز آنتن های بدن ماهستند
        برای جذب جان .
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        شاهنامه علاوه بر اینکه به تکنولوژی پیشرفته ی آن دوران اشاره می کنند ، قسمت باشد به یاری یزدان خواهیم پرداخت به اینموضوع نیز ، کتاب جفت شناسی نیز می باشد ...‌

        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        درضمن متشکرم از سه عزیز بزرگوار که آمدند و همراهی نمودند
        و دوستی دیگر که با خواندن همراهی نمودند بی شک در جریان یافتن این آگاهی ، جان افزایی و خرد مندی شما نیز سهیم شدید ، متشکرم

        خرد با روانتان جفت و جانتان پرفروزش باد 🙏💐💫
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        یکی از زیباترین نیایش ها در شاهنامه ، نیایش کیخسرو که در بخش جنگ با افراسیاب سروده شده است ،

        ز بهر پرستش سر و تن بشست
        به شمع خرد راه یزدان بجست

        بپوشید پس جامهٔ نو سپید
        نیایش کنان رفت دل پر امید

        بیامد خرامان به جای نماز
        همی گفت با داور پاک راز

        همی گفت کای برتر از جان پاک
        برآرندهٔ آتش از تیره خاک

        مرا بین و چندی خرد ده مرا
        هم اندیشهٔ نیک و بد ده مرا

        ترا تا بباشم نیایش کنم
        بدین نیکویها فزایش کنم

        بیامرز رفته گناه مرا
        ز کژی بکش دستگاه مرا

        بگردان ز جانم بد روزگار
        همان چارهٔ دیو آموزگار

        بدان تا چو کاووس و ضحاک و جم
        نگیرد هوا بر روانم ستم

        چو بر من بپوشد در راستی
        به نیرو شود کژی و کاستی

        بگردان ز من دیو را دستگاه
        بدان تا ندارد روانم تباه

        نگه‌دار بر من همین راه و سان
        روانم بدان جای نیکان رسان

        چونین باد🙏💐



        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        🌼 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
        وَّ آلِ محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼


        السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللّهِ فِی أَرْضِهِ،
        السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ اللّهِ فِی خَلْقِهِ،
        السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللّهِ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ،
        وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ،
        السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ،
        السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ،
        السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَفِینَةَ النَّجَاةِ،
        السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ الْحَیَاةِ


        🌼 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
        وَّ آلِ محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼


        خندانک خندانک

        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        درود بر شما بانوی نیک‌اندیشه و باسواد خندانک خندانک خندانک

        اشتراک نیایشی آرامش‌بخش از شاهنامه، به مناسبت نام قشنگتان و نیز پست زیبا و پرمحتوای جاری:

        بفرمود بیژن که آتش فروز
        که رستیم هر دو ز تاریک روز

        سوی کردگار جهان کرد سر
        که ای پاک و بخشنده و دادگر

        ز هر بد تو باشی مرا دستگیر
        تو زن بر دل و جان بدخواه تیر

        بده داد من زآنکه بیداد کرد
        تو دانی غمان من و داغ و درد

        مگر بازیابم بر و بوم را
        نمانم به ننگ اختر شوم را

        فردوسی (شاهنامه_داستان بیژن و منیژه)

        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        درود استاد بانو طاهره جان خندانک خندانک
        عیدتان مبارک و ممنون از مهر حضورتان خندانک
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        درود و سپاس، می آموزم از محضرتان استاد بانو الهه احساس شعر ناب، به به، بسیار عالی، ممنون از انتخابتان،

        داستان بیژن و منیژه را حکیم فردوسی بعد از خوابی که می بینند که قیامت شده واینچنین سرودند،

        شبی چون شبه روی شسته به قیر
        نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
        دگرگونه آرایشی کرد ماه
        بسیچِ گذر کرد بر پیشگاه
        شده تیره اندر سرای درنگ
        میان کرده باریک و دل کرده تنگ...

        وادامه می یابد تا...

        بدان تنگی اندر بجستم ز جای.
        یکی مهربان بودم اندر سرای

        خروشیدم و خواستم زو چراغ
        درآمد بت مهربانم به باغ

        مرا گفت شمعت چه باید همی
        شبِ تیره خوابد نیاید همی

        بدو گفتم ای بت نیم مردِ خواب
        بیاور یکی شمع چون آفتاب

        بنه پیشم و بزم را ساز کن
        به چنگ آر چنگ و می آغاز کن

        برفت آن بتِ مهربانم ز باغ
        بیاورد رخشنده شمع و چراغ

        می آورد و نار و ترنج و بهی
        زدوده یکی جامِ شاهنشهی
        درنهایت سروده شدن این بخش و داستان عشق منیژه شاهزاده خانوم تورانی و دختر افراسیاب دشمن ایران.... که به سبب عشق به ایران زمین نیز عا‌شق شد....

        ممنون خندانک

        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        درود استاد بانو الهه احساس، یاد این بیت از جناب حکیم فردوسی درخاطرم آمد که رودابه هنکام دیدار با سام در کاخ پدرخود... مهراب کابلی برای سام می خواند

        درود جهان آفرین بر تو باد
        خم چرخ گردان زمین تو باد

        پیاده بدین سان ز پرده سرای
        برنجیدت این خسروانی دو پای

        خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        درودی دوباره از سر جان
        بر شما بانوی مهربان خندانک

        بسیار عالی خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        به نام جهان آفرین
        (نیایش ایرانیان قسمتی از شعر هفت خوان اسفندیار)

        نیایش ز اندازه بگذاشتند
        همه در زمان دست برداشتند

        همانگه بیامد یکی باد خوش
        ببرد ابر و روی هوا گشت کش

        چو ایرانیان را دل آمد به جای
        ببودند بر پیش یزدان به پای
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        به نام خداوند بخشنده مهربان

        ضحاک
        آیا در زمان ضحاک، جهان هستی خرسند به کارهای ناشایست او بود؟
        چرا ضحاک باید چند صد سال  حکومت می کرد

        افکار جمعی به دلیل نیروی بالای  ترس همراه ضحاک بود


        شاه و مردم به هم پیوند دارند شاه چون گوهری برسر هرمی است که انرژی از آن جا به لایه های پایین تر تراوش می کند، هرگونه که بیندیشد مردمان نیز همانگونه خواهندبود

        حکیم توس می گویند :

        نهان گشت آیین فرزانگان
        پراکنده شدکام دیوانگان
        هنر خوارشد، جادویی  ارجمند
        نهان، راستی، آشکارا گزند


        این از نشانه های روزگاری است که جهاندارش ضحاک باشد،. رفتن به سراغ دعانویسان از آیین فرزانگان نباشد آیین جادو پرستان است.

        یکی از راه هایی که موجودات ادیگر را وارد بعدی که انسان هازندگی می کنند توسط ضحاکیون باز شد دعا نویسی یا فال ها بود ، فال ورق ،قهوه ،تاروت ...توسط بر مردم ایران یا دیگر ...‌
        به هیچ وقت سراغ دعانویسان ...یا فالگیران نرویم ....چنانچه احساس می کنید از این بابت صدمه دیده اید می توانید آیه ی ۳۳سوره ی مبارک الرحمن را هفت مرتبه بر لیوانی آب بخوانید جوری که نفسهایتان با آب برخورد کند ...و به مدت چهل روز ادامه دهید و همچنین خواندن نمازها در ساعت مقرر است به یاری خداوند
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا ۚ لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ


        ای گروه جن و انس! اگر می توانید از کرانه ها و نواحی آسمان ها و زمین بیرون روید، پس بیرون روید؛ نمی توانید بیرون روید مگر با نوعی توانایی و قدرت.(سلطان)

        آیه ۳۳ سوره مبارک الرحمن 🙏
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش

        ضحاک پنجمین داستانِ پادشاهان و پنجمین پادشاهی در میان پیشدادیان که فردوسی در شاهنامه دورانِ هزارساله پادشاهیِ ضحاک را داستان می‌کند.
        ضحاک پادشاهی بیگانه در میان پیشدادیان است
        نام پدر ضحاک مرداس بود..


        \"گرانمایه هم شاه و هم نیکمرد
        ز ترس جهاندار با باد سرد\"

        مرداس، پادشاه و بزرگ سرزمین عرب (تازی)، مردی پاک و دادگر بود.


        \"بز و اشتر و میش را همچنین
        به دوشندگان داده بد پاکدین\"

        او هزاران گاو و اسب و بز و میش داشت. هرکسی هم که نیازمند بود، می‌توانست به رایگان از او لبنیات دریافت کند


        \"که مرداس نام گرانمایه بود
        به داد و دهش برترین پایه بود\"

        مرداس، بهترین داد و دهش کننده بود و از او با نام دارای برترین پایه در داد و دهش در شاهنامه یاد شده است.

        \"پس بود مر آن پاکدل را یکی
        کش از مهر بهره نبود اندکی\"

        دل ضحاک از مهر، کم بهره بود.


        \"که فرزند بد گر بود نره شیر
        به خون پدر هم نباشد دلیر

        اگر در نهانی سخن دیگر است
        پژوهنده را، راز با مادر است\"

        فردوسی با پاک زبانی همیشه سخن می راند.
        اگر در نهانی سخن دیگر است
        پژوهنده را راز با مادر است
        ضحاک حلال زاده نیست.

        🙏
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        رازسترگی که فردوسی از آن می گوید،
        دادو دهش است، که مردم را آفریدون بسازد. آفریدونی که توانا به آفرینش است، آفریدن خوبی ها و‌

        درها را جزبه دادو دهش نگشاید.

        دادو دهش
        به چه چمی (معنی )است؟
        داد هرآنچه بیداد نباشد راگویندو
        دهش، به چم(معنی ) بخشش هست.

        دادو دهش تنها باید از خوبی ها و نیکی ها باشد، ازدانشی که مطمئن هستیدناب است و آلودگی ندارد. ازمال ی که می‌دانید پاک است و ازنیروی بازو و هرآنچه که نیک می پندارید

        فریدونِ فرّخ، فرشته نبود

        ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

        ز «داد» و «دَهِش» یافت او نیکویی

        تو داد و دهش کن، فریدون تویی

        به ساده‌ترین و شیواترین زبان
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش
        به نام خداوند جان و خرد

        در شاهنامه نام دوگونه عرب آمده است ، عرب های نیزه ور و عرب های نیزه گذار ،نیزه وران را برای نمونه عرب های یمن بدانید و نیزه گذارها عرب های عراق ،ضحاک نخست پسر شاه عرب های نیزه گذار است ،اما فردوسی پاک زبان در ادامه می گوید پسر هرچقدر دلیرو نیرومند باشد خون پدر نخواهد ریخت و اینجا رازی با مادر ضحاک است

        سکوت دربرابر گناه را همداستانی با آن بدانیم ضحاک تنها دربرابر ریخته شدن خون پدر سکوت کرد ، ضحاک می توانست شکیبایی کند ودرزمان مناسب پس از پدر بر تخت بنشیند دیو همیشه دعوت به شتاب می کند ،.
        منیژه قشقایی
        ۶ روز پیش


        برای مارهای ضحاک، روزانه مغز سر دو‌ مرد جوان نیاز بود و هر روز دو مرد کشته می شد.

        ارمایل و‌گرمایل دو مردِ خردمند و میانه رو بودند،
        شبی در گاهِ خفقان و بیداد ضحاک،
        با هم نقشه ای بکشیدند تا بتوانند دست کم هر روز یک مرد را از سلاخ خانه ی ضحاک نجات دهند.

        با این کار در ماه می توانستند ۳۰ مرد را نجات دهند و اما این مردان دیگر به شهر باز نمی گشتند تا سربازان ضحاک آگاه به این نقشه ی بی عیب نشوند.
        به گفته ی فردوسی نژاد کرد از این مردان نجات یافته است.
        منیژه قشقایی
        ۵ روز پیش
        خواب دیدن ضحاک فریدون را


        "چنان ديد کز کاخ شاهنشهان
        سه جنگي پديد آمدي ناگهان

        دو مهتر يکي کهتر اندر ميان
        به بالاي سرو و به فر کيان"

        اما از آنجا که سیاهی را نیز پایانی ست،
        در چهل سال آخر حکومتش خوابی می‌بیند
        که او را بسیار آشفته می کند.

        اَرنَواز که در کنارش خوابیده بود
        دلیل آشفتگی ش رو می پرسه،
        و با شنیدن خواب ضحاک
        با زیرکی به او میگه
        تا از خوابگزاران بخواد
        خوابش رو تعبیر کنند،
        تا ضحاک بتونه
        چاره ای بیاندیشه.



        زیرکی از این خاطر که،
        با آشکار شدن خواب ضحاک، امید و نوری در دل درباریان و مردم برای آمدن نجاتگری روشن می‌شد.



        خوابگزاران جمع شدند،
        اما هیچ کدام آنقدر بی باک نبودند که ضحاک را از تعبیر خواب ش آگاه کنند.
        تا روز چهارم که ضحاک برآنها خشم گرفت و تعبیر خوابش را خواست.



        یکی از آنان که شجاع تر بود پا پیش گذاشت و به ضحاک گفت:
        "کسي را بود زين سپس تخت تو
        به خاک اندر آرد سر و بخت تو

        کجا نام او آفريدون بود
        زمين را سپهري همايون بود"



        وقتی ضحاک دلیل کینه ی فریدون از خودش رو از خوابگزار می‌پرسه،
        او بهش میگه که:
        "برآيد به دست تو هوش پدرش
        از آن درد گردد پر از کينه سرش

        يکي گاو بَرمايه خواهد بدن
        جهانجوي را دايه خواهد بدن"



        پس یکی از دلایل خشم فریدون از ضحاک کشتن گاوی بود که دایه ی او بوده است


        از واژه ی "گاو" باید پرستاری کرد.
        گاو نماد "ایران" است
        و
        در آیین های کهن و باستانی ایران بسیار مقدس است.

        "مريزيد هم خون گاوان ورز
        که ننگست در گاو کشتن به مرز

        ز پيري مگر گاو بيکار شد
        به چشم خداوند خود خوار شد

        نبايد ز بن کشت گاو زهي
        که از مرز بيرون شود فرهي"

        فردوسی در شاهنامه گاو کشی را نکوهش می کند، و آن را موجب دور شدن فره از کشور(ایران) می داند.



        پیش از این گفته شد که گوشت خواری از زمان ضحاک آغاز شد.
        خوردن گوشت سایر حیوانات DNA ما را دگرگون می کند.
        گاو و گو
        منیژه قشقایی
        ۵ روز پیش
        خواب ديدن ضحاک فريدون را

        🍀اينک بنگر كه چون از روزگار ضحاک چهل سال باقى مانده بود،
        يزدان چه بر سرش آورْد.
        شبى در ايوان شاهى با ارنواز خفته بود.
        در خواب ديد كه ناگهان سه مرد جنگى بلند بالا، با چهره كيان پديدار گشتند كه يكى كوچكتر و آن دو بزرگتر بودند و در دست، گرز گاوسار داشتند.
        پس به شتاب به جنگ او رفتند و با آن گرز بر سرش كوبيدند.
        آن يک كه كهتر بود ضحاک را بند كرد و دو دستش ببست و بر گردنش پالهنگ (كمند و ريسمانى كه مجرمان را بدان محكم بندند) نهاد و بدين خوارى و زارى او را كشان كشان و خاک آلوده به كوه دماوند بردند و مردم نيز از پى ايشان روان بودند.
        ناگهان ضحاک بيدادگر بانگى بزد و هراسان از خواب جست و از آن فرياد گويى لرزه بر آن كاخ صد ستون افتاد.
        ارنواز از جاى بجست و به ضحاک گفت: اى شاه هفت كشور كه گيتى سراسر گوش به فرمان توست و ديوان و ددان و مردمان، تو را نگاهبانند، بازگوى كه در خواب چه ديدى كه بدانسان هراسان گشتى.
        ضحاک گفت: اين خواب را بايد نهان دارم كه اگر بشنويد، از جانم نااميد گرديد.
        ليک ارنواز او را گفت: اين راز را بايد بر ما بگشايى تا مگر چاره‏اى انديشيم.
        🍀پس ضحاک، خواب را براى او باز گفت.
        ارنواز به ضحاک گفت: تو شاهى هستى كه گيتى به زير انگشترى توست و همه از دد و دام و ديو و مرغ و پرى و مردمان، تو را سر به فرمانند.
        پس از هر كشورى موبدان و اختر شناسان و دانايان را گِرد كن و چاره كار خود از ايشان بخواه تا دريابى كه مرگ تو بر دست كه خواهد بود، آيا از مردمان است يا از ديو و پرى. و چون دريافتى، آنگاه با او بستيز.

        ضحاک را اين سخنان، خوش آمد و گيتى پيش چشمش روشن گشت.
        پس موبدان را از جاى جاى كشور فرا خواند و آن خواب خود را براى ايشان بگفت و از ايشان خواست تا بگويند پادشاهى او چه زمان به سر می ‏آيد و اين تاج و تخت، كه را خواهد شدن.
        موبدان را گرچه سخنهاى بسيار بود، اما از بيم جان، ياراى سخن گفتن نبود.
        سه روز موبدان با خود می‏انديشيدند كه اگر ضحاک از سخن ايشان خشمگين گردد، بايد دست از جان خود بشويند.
        اما سرانجام به چهارم روز، شاه برآشفته گشت و بديشان گفت: اينک زمان آن رسيده كه سخن راست را بگوييد.
        ليكن همه موبدان سرها را به زير انداخته و سخن نمی گفتند.

        🍀تا اين كه سرانجام يكى از ميان ايشان كه بسيار خردمند بود، بی ‏باک گشته، زبان بگشود و گفت:
        باد (خیره سری) از سر بيرون ساز و بدان كه سرانجام هر كسى مرگ است و پيش از تو شاهان بسيارى بوده‏اند كه چون روز فرجامشان سر رسيد، بمردند.
        پس آگاه باش كه اين تاج و تخت تو به كسى خواهد رسيد كه نامش آفريدون است ليكن هنوز زاده نشده است.
        ولى چون از مادر زاده شود و به مردى رسد، خواهد كه به شاهى رسد.
        پس بر تو بشورد و با گرز پولادين گاونشان بر سرت كوبد و تو را بند كرده، از كاخت به بيرون بَرَد .
        ضحاک كه اين سخنان را بشنيد، او را پرسيد: او از چه روى مرا بند خواهد كرد و كينه ‏اش با من از سر چيست؟
        پس موبد به ضحاک گفت: تو اگر خردمند باشى دانى كه كسى بيهوده بد نكند.
        او نيز چنين باشد، چون پدرش بدست تو كشته گردد، دلش پر از كينه تو شود و آن زمان كه گاوى بنام پر مايه- كه او را چون دايه ‏اى باشد- نيز به دست تو كشته گردد، بدين كينه، گرز گاوسار را خواهد كشيد.
        با شنيدن اين سخنان، ضحاک از هوش برفت و از تخت به زير افتاد.
        چون به هوش آمد، باز بر تخت نشست، اما ديگر او را آرامش و خواب و خوردى نبود و روز روشن بر او تيره گشته بود.
        پس تمامى توان خود را از براى يافتن فريدون در گيتى بكار گرفت.
        منیژه قشقایی
        ۵ روز پیش


        فریدون از آبتین و فرانک زاده شد.
        آبتین از ضحاک گریزان بود اما در نهایت به دست نگهبانان وی افتاد و مغز سرش خوراک ماران شد.
        آبتین از نواده های تهمورث بود و خون پادشاهان داشت

        فرانک،
        زنی که در شاهنامه با ویژگی هایی چون «فرخنده»، «پر هنر»، «خردمند» و «پاک مغز» ستوده می شود.



        "اندیشه ای در دلم ایزدی
        فراز آمدست از رهِ بخری"

        فرانک زنی بسیار هوشمند
        که همیشه، چند گام پیشتر از ضحاک است، روانِ روشنی دارد
        و از رویداد های آینده، با خبر می شود، کارهای او، نجاتِ فریدون و کشته شدنِ ضحاک را در پی داشت.

        فرانک، کسی است که رویداد های آینده به صورتِ اندیشه های ایزدی بر دلش می آید. این اندیشه های ایزدی، از خرد بالای وی بوده است.


        فرانک که دید بر آبتین چنان گذشته است،
        با فرزندش به سوی مرغزارى گریخت.
        آنجا فریدون را به نگهبان مرغزار سپرد تا برایش پدری کند و از شیر گاوی که آنجا بود به فریدون بدهد


        "ز مادر جدا شد چو طاووس نر
        بهر موی بر تازه رنگی دگر

        شده انجمن بر سرش بخردان
        ستاره شناسان و هم موبدان

        که کس در جهان گاو چون آن ندید
        نه از پیر سر کار دانان شنید"

        اما این گاو، ی گاو معمولی نبود.

        گاوِ برمايه(یا پرمایه) گاوی رنگارنگ بود،
        گاوی بود در دشتِ هند که مانند طاووس هر مویش به رنگی بود.

        گاوی بسیار اسرار آمیز، که برای فریدون شدنِ پسرِ فرانک و آبتین، بودنش بایسته بود.



        قانونی، جهانی هست به این گونه که هر آنچه در آسمان روی می دهد در زمین نیز روی می دهد، آسمان و زمین آینه و‌جفت هم هستند.

        رویداد به جهان آمدن گاوی رنگارنگ در زمین همزمان بود با رویدادی رنگارنگ در آسمان، رویداد تولد ستاره ای.

        وگرنه برای زاده شدن گاوی در زمین ستاره شناسان انجمن گرد نمی کنند


        فریدون تا سه سالگی در مرغزار بود
        تا اینکه خبر به گوش نگهبانان ضحاک رسید
        و انان راهی مرغزار شدند.
        اما
        فرانک زودتر به مرغزار رسید و فریدون را با خود به البرز کوه برد و آنجا به مرد پارسایی
        سپرد.


        ضحاک در جستجوی فریدون
        توانست کاخ پدری فریدون
        و
        مرغزاری را که فریدون در آن بزرگ شده بود را نابود کند.

        اما چرا درگاهی که فریدون به البرز کوه رفت
        ضحاک دیگر نتوانست ردی از او بیابد؟



        ضحاک جادو می دانست.
        البرز گویا کوهی بود که جادو راهی بدان نداشت.
        پس ضحاک نتوانست فریدون را در آنجا بیابد.
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش
        به نام جهان آفربن خلاصه از آنچه گفته شد


        "به نام خداوند جان و خرد
        کزین برتر اندیشه بر نگذرد"

        جان و خرد در همه آفریده‌ها هست .
        در برخی کم و در برخی بیشتر

        اما در نژاد مردم بیشترین جان و خرد است.


        "ز نام و نشان و گمان برتر است
        نگارنده بر شده گوهر است"

        خداوندِ کیهان و گردان سپهر،
        از نام و نشان و گمان فراتر است
        و اوست که گوهر بر شده (آذر) را آفرید.


        اما آذر چیست؟
        جان یا آذر یا انرژی رایگانِ اتری یکسان هستند.
        آنچه که ما را از تکه گوشتی منجمد به مردمی توانا دگرگونه می‌کند، همین جان هست.
        در مردم جایگاه جان در دل یا قلب است، تن و روح ما به نیروی جان توانا هست.
        تا هر زمان که در قلبِ مردم، پالس الکتریکی ایجاد شود زندگی ادامه دارد.

        آذر گونه‌ای انرژی پاک برق بی‌سیم و هوشمند است
        که دانش ساخت آن تنها از برای پاکان و برگزیدگان است
        در گذشته ایرانیان سازنده آذر بودند و دانش ساختش در دست پادشاهان بوده
        که آن را به سایر سرزمین‌ها نیز صادر می‌کردند.
        شاهان ایرانی جهاندار بودند.


        امروزه آذر را با آنچه که تسلا ساخته بود مقایسه می‌کنند.
        اما آذر بسیار نیرومندتر از برق تسلا است.
        این آذر در تن ما نیز وجود دارد و
        جایگاهش در "قلب" است که بدان "جان" می‌گویند.

        برای جذب آذر (اتر) در گذشته چنین سازه‌هایی را برای خانه‌ها به کار می‌بستند.



        اما چرا آذر تنها در ایران ساخته می‌شود؟
        آیا به راستی جایگاهش ایران است؟
        یا
        اینکه به گونه‌ای نژادپرستانه در این باره سخن می گوییم؟


        یکی از کاربردهای آذر ساخت ابزار مخوف و کشنده‌ای به نام گرز گاوسر است که
        تنها با آن ابزار فریدون توانا به کشتن ضحاک شد.

        هالیوود نیز فیلمی با این موضوع ساخته به نام چکش ثور

        ثور واژه‌ای عربی و به معنی گاو است.

        اکنون یک پرسش دیگر که چرا "گاو"؟


        گاو دومین صورت فلکی در آسمان است
        که بدان اردیبهشت نیز می‌گویند.


        گاو در آسمان ماده است با شکمی برآمده.

        گویی آبستن رویدادهایی است.

        پیشتر گفتیم آسمان و زمین جفت یکدیگر هستند و هر آنچه در آسمان هست بر روی زمین نیز هست.

        حال، گاوِ در زمین چگونه است؟
        به نقشه‌های هوایی نیازمندیم.که البته در نقشه ی هوایی کاملا مشخص است


        گاو در زمین نر است
        و سر گاو ایران است.
        همچنان که جایگاهِ آذر در آسمان صورت فلکی گاو است، در زمین نیز ایران دارنده آذر (برترین گوهر) است.

        تایلند را آلوده کرده اند تا گاو را رنج دهند.
        اما روزی خواهد آمد که آلودگی های محیط را از کنار گاو بزدایند.



        دیو سخن می‌گوید
        نیمی از فریب و نیمی از راستی
        کار او بافتن راست و دروغ به هم است.

        امان از این دیوهای واژونه خوی

        گرزه گاوسر، گاوسر است
        و این شکل گرزه که مستطیل شکل است از فریب های هالیوود


        واژه گاو ناسزا نیست
        خواننده این برگ در این زمان آگاه بدان شده که بداند گاو مقدس است و نباید به عنوان ناسزا به کار رود

        اما این به معنای پرستش گاو نیست.

        دیو واژونه خوی برخی مردم را به پرستش گاو فرا می‌خواند، آنچنان که در هند انجام می‌شود.

        تنها خدای کیهان و گردان سپه سزاوار پرستش است.


        در آتشکده‌ها این آذر بود که پرستش می‌شد(در زمان باستان به نگهداری پرستش می گفتند)
        در ساخت قلعه‌ها و سازه‌ها بازالت به کار می‌رفت.
        بدانید که این قلعه‌ها از برای در پناه ماندن از دشمن نبود.
        این سازه‌ها برای نگهداری مواد غذایی با بهره گری از آذر(جان/اتر) بود.
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش

        کسی کو هوای فریدون کند
        سراز بند ضحاک بیرون کند

        داستان به اینجا رسید ضحاک در جستجوی فریدون ناکام بود.


        ضحاک از پادشاهیِ خود بیمناک است، از اینکه فریدون به سراغش بیاید.
        روزی تاج پیروزه بر سر نهاد و بزرگانِ هر سرزمین را به کاخش فرا بخواند تا از آن ها گواهیِ کتبی بگیرد که ضحاک پادشاهی دادگر است.(گواهیِ بزرگان و مهتران، مشروعیت و مقبولیت به پادشاهی می دهد).

        در آن زمان ستمدیده ای، فریاد داد خواهی در کاخ ضحاک سر داد و ضحاک او را به نزدش فراخواند که:
        بدو گفت مهتر به رویِ دژم
        که بر گوی تا از که دیدی ستم

        ضحاک چون بزرگان را فراخوانده که به راستیِ او گواهی دهند، دارند وانمود به خوب بودن می کند.
        کاوه آزادیِ فرزندش  که اسیر سربازان ضحاک شده بود از برای خوراک مارها، را می خواهد.

        میان مهتران و بزرگان آن مجلس، ستمدیده ای فریاد داد خواهی در کاخ ضحاک سر داد و ضحاک او را به نزدش فراخواند که:
        "بدو گفت مهتر به رویِ دژم
        که بر گوی تا از که دیدی ستم"

        ضحاک فرزندِ کاوه را به ناچار وی بازگرداند و بدو گفت تا بر آن نامه، او نیز گواه باشد.
        همه ی بزرگان از ضحاک اژدها پیکر ترسیده اند، روی ها زرد است و قلب ها در تپش، کاوه نگاهی به نامه می اندازد حتی نجات پسر هم مانعی برای دلیریِ او نیست، او باورمند است...
        نامه را می خواند و می گوید:
        خروشید و برجست لرزان ز جای
        بدرّید و بسپرد محضر به پای
        کاوه ترس از ضحاک ندارد، نامه را پاره می کند.



        چه اندازه کاوه دلیر است.
        بارها به تجربه فشار افکار جمعی را دیده ایم.
        در آن مجلس ضحاک، بزرگان ِ سرزمین ها گرد آمده اند، همه از ترس، روی زرد شده اند و یک به یک به راستیِ ضحاک گواهی می دهند، گواهیِ دروغ.

        نه ترس و نه فشار افکار آن بزرگان، هیچ کدام سدی در برابرِ کاوه نیست، گویی سربازانی از زمین تا به آسمان دارد چنان دلیرانه و با نیرومندی نامه و گواهی بزرگان را پاره می کند که ضحاک خود شگفت زده و میخکوب است.
        کاوه آزمون بزرگی داد او حتی به دوباره از دست دادنِ فرزندش نیز نیندیشید.
        تنها اندیشه اش این بود که اگر آن نامه وجود داشته باشد فریدون دیگر کاری ازش ساخته نیست.
        زمین و مردمانش چه اندازه به کاوه بدهکار است.

        کاوه آزمون بزرگی داد او حتی به دوباره از دست دادنِ فرزندش نیز نیندیشید.
        تنها اندیشه اش این بود که اگر آن نامه وجود داشته باشد فریدون دیگر کاری ازش ساخته نیست.
        زمین و مردمانش چه اندازه به کاوه بدهکار است.


        چو کاوه برون شد از پیشِ شاه
        برو انجمن گشت بازارگاه

        کاوه از کاخ ضحاک برون آمد و در بازار بخروشید و مردم به دورش گرد آمدند.
        چرمی که در زمان آهنگری کردن به خود می بست را بگشود و آن را بر سر نیزه کرد


        خروشان همی رفت نیزه به دست
        که ای نامدارانِ یزدان پرست
        کسی کو هوای فریدون کند
        سر از بند ضحاک بیرون کند
        پوست چرمیِ کاوه از پوست پلنگ بود، فریدون آن را بدید و به نشانِ نیک بگرفت و بر آن دیبای رومی و‌چند گونه گوهر بیاویخت


        کاوه نشانیِ فریدون را می دانست، مردم همه به نزد او برفتند، پوست چرمیِ کاوه از پوست پلنگ بود، فریدون آن را بدید و به نشانِ نیک بگرفت و بر آن دیبای رومی و‌چند گونه گوهر بیاویخت.
        فروهشت از او سرخ و زرد و بنفش
        همی خواندش کاویانی درفش

        فریدون پیش از هر کاری، نخست به نزدِ مادر می رود و از وی می خواهد برایش نیایش کند و از او می خواهد برای هر کاری نخست نیایش به درگاه خدا داشته باشد.
        پس از آن فریدون، سازِ رفتن گرفت.
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش
        تفاوت افسون و جادو

        در جادویی ها به افسون ببست
        برو سالیان انجمن شد دو شست


        فسون در شاهنامه نیروییست که از مردم دانا بر می آید و مقابل جادو ست .

        در داستان فریدون نیز سروش فرشته ی آسمانی نهانی  بر فریدون آمدو افسون به او آموخت هم در مقابل دو برادر خود ، و دیگر اینکه بدون جنگ و خونریزی در نبرد با ضحاک به افسون پیروز گشت.

        پس جادو و افسون از یکدیگر دگرگونه اند،افسون راه رودررویی با جادوست که شاهان فره دار دادگر جهاندار از آن توانمند هستند

        جادو از سوی اهریمن و اهریمنان است
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش
        آیینه و جادو

        آیا آنچه که در آیینه دیده می شود تنها بازتاب تصویر خود ماست ؟

        چرا در گذشته ،روی آیینه ی مرد یازن بیمار را می پوشاندند ،؟
        چرا گذشتگان مادر شب به آیینه نگاه نمی کردند ؟

        چرا برای یافتن افراد یا اشیا گمشده از آیینه ، کاسه ی آب یا هرچه بازتاب تصویر داشته باشد بهره می گیرند ؟

        چرا نیرومندترین آیینه جادوگرها سیاه هست ؟

        چرا گوشی های موبایل و‌برگ تلویزیون سیاه هستند
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش
        به نام جان و جهان آفرین

        در داستان حضرت موسی و جادوگران چوب به مار دگرگون نشده بود تنها مردمی که درآن جا بودند بدین گونه می‌دیدند این چیست که به آن مسخ می گویند ،جادوگران به چشم و نیروی بینایی برای دگرگونی بینش نیاز دارند .

        در زبان پهلوی به آیینن آونگ یا آبگینک می گفتند پدر ایران باستان بدان ادینک،دی به معنی دیدن و ادینک به معنی دیدن اشیا پرویزی است .

        در شاهنامه آیینن ای میبینیم که از آن زوده از رنگ و زنگ ساخته شده است که مردم باستان به آن آهینه نیز می گفتند

        درگذشته آینه ، نمادی از جان مرد یا زن پاک بود و آیینه ی گیتی نما را جان پاک مردم زلال می دانستند

        از سویی برخی شومی ها را نیز پیوندی با آیینه است

        آیینه دق را شنیده ایم ،آیینه اگر کج نشان دهد آیینه دق است ، کارکرد آیینه نشان دادن هر آنچه که هست ، است

        درخواب روح برای دریافت برخی درسها از تن جدا می شود و با رشته ی سیمین با تن در ارتباط هست ،حمله ی اهریمن در خواب ممکن هست ،در هنگام خواب اگر در اطرافتان آیینه ای هست آن را با پارچه ای سپید و پاک بپوشانید (اگر نمی توانید آن را خارج کنید)
        اگر تمایل دارید فقط هنگام نیاز از آییینه بهره مند شوید و در زمانهای دیگر روی آیینه را بپوشانید ، تا می توانید در اطاق یا محل خواب فرزندان و کودکان خود آیینه قرار ندهید یا بپوشانید

        از نگاه کردن به آیینه درشب خودداری کنید و فرتور یا عکس خود را در هیچ فضای مجازی یا دیواری بهره نگیرید ،برای سخن گفتن درباره ی برخی پدیده ها می توان آن ها را در برادرهای ریاضی کشید ،بردار xوyدر آیینه های جیوه ای بردار xواژونه یا برعکس می شود که از صفات دیو یکی همین واژونه خوییست بسته به فلز که از آن ساخته شده واژه خویی آیینه ها نیز دگرگون است ...
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش
        بیا تا جهان را بد نسپریم

        به کوشش همه دست نیکی بریم

        نباشد همی نیک و بد پایدار

        همان به که نیکی بود یادگار

        همان گنج دینار و کاخ بلند

        نخواهد بدن مر ترا سودمند

        سخن ماند از تو همی یادگار

        سخن را چنین خوار مایه مدار

        سخن را سخندان ز گوهر گزید

        ز گوهر ورا پایه برتر سزید

        تو ای آنکه گیتی بجویی همی

        چنان کن که برداد پویی همی

        چونین باد خندانک 🙏
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش
        به نام یزدان

        رفتن فريدون به جنگ ضحاک
        🍀فریدون، خروشید و و به سر زدو به کین خواهیِ پدر، کمر بست.
        🍀در خرداد روز (روز ششم از هر ماه)فريدون، با فالِ نیک،...
        🍀 با سپاهيان بسيار و بختی که با او همراه بود...
        🍀و با پيلان گردنكش و گاوميش هايى كه بارِ ِ سپاه را با خود مى بردند،
        🍀و دو برادرش كيانوش و پر مايه که نیک خواهِ وی بودند..‌.
        🍀  با سرى پر از كينه و دلى پر از داد، همچون باد، برفتند.
        🍀 تا به نوند، به جايى كه يزدان پرستان در آنجاى بودند، رسيدند.
        🍀پس در آن مکانِ نیک فرود آمدند و ايشان را درودها گفتند.

        🍀چون شب گشت، یک مردِ نیک خواهی، خرامان از آن جایگاه بیامد.
        🍀 موهای مشکین، که تا پا می رسید و به کردارِ حورِ بهشتی، زیبا بود.
        🍀سروشی از بهشت آمده بود تا به فریدون، بد و خوب را بگوید.
        🍀سروش، بسانِ پری، نهانی بیامد تا افسون گری بدو بیاموزد.
        🍀 تا  بدان ها بند ها را گشاينده باشد.
        🍀فريدون دانست كه او از سوى يزدان بيامده، نه اهريمن.
        🍀پس شادمان گشت و گونه هایش گل انداخت و بخت را با خود یار دید.
        🍀 و بفرمود تا خواليگران، از سفره ی پاکِ وی، خورشها بياراستند.
        🍀 چون باده خورده شد، فريدون، چشم هایش سنگین شو و او را خواب در بر گرفت.
        🍀برادرانش كه آمدن آن سروش را آگه شدند، به او رشک(حسادت) ورزیدند.
        🍀و آهنگ تباه ساختن او نمودند.
        🍀در آن نزديكى كوهى بود كه آن دو برادر، به طور پنهانی به برِ آن کوه برفتند.
        🍀 دو برادر،  بر آن شدند که پادشاه را که در پایین خفته بود را بکشند.
        🍀 و سنگى از آن بِكَندند تا با آن بر سر فريدون كوبند.
        🍀 پس آن سنگ را از كوه غلتاندند و پنداشتند كه سنگ بر سر فريدون افتاد و او كشته گرديد.
        🍀به فرمان يزدان، فريدون از صدایِ غلتیدنِ سنگ، بيدار گشت.
        🍀 پس فريدون، با افسونى، سنگ را بر جاى خويش نگه داشت.
        🍀برادرانش دانستند كه فريدون اين افسون از راه ايزدى بود نه اهريمنى.
        🍀 فريدون به برادران، هیچ سخنى نگفت.
        🍀 پس فريدون به نزدِ كاوه، رفت و کاوه نيز در پيشاپيش سپاه، درفش كاويانى را برافراشته بود.
        🍀 بدين سان فریدون، به سبکِ شاهی جویان، سوى اروند رود، رفت.
        🍀 اروند، نام آن رود به پهلوى است و تازيان، آن را دجله می دانند.
        🍀 منزل و مقصدِ دیگرِ شاه، در لب دجله و شهر بغداد بود.

        🍀چون فريدون به نزديک اروند رود آمد، رودبانان تازى را درود گفت،
        🍀 🍀و از ايشان خواست تا به شتاب، او و همه سپاهيانش را با كشتى بدانسوى رود رسانند.
        🍀 اما نگهبان رود نپذيرفت و كشتى نياورد.
        🍀🍀و فريدون را گفت: كه شاه گيتى پنهانی، به من گفته تا گذرنامه اى كه مُهر شاه بر آن باشد نبينم، كسى را پروانه ی گذشتن ندهم.
        🍀فريدون چون اين سخنان بشنيد، خشمناک گشت و از ژرفی دریا نترسید.
        🍀 و بر اسب شیر دل خود بنشست.
        🍀 فریدون، کینه جو‌گشت و اسبش گلرنگ را به آب انداخت.
        🍀 سپاهيانش نيز چنين كردند.
        🍀اسبانِ بادپای خود را همگی به آب انداختند.
        🍀سپاه را بر رویِ اسبان، خواب فرا گرفت.
        🍀فریدون و سپاهش، به خشکی نزدیک شدند.
        🍀چون به خشكى رسيدند، رو سوى بيت المقدس نهادند.
        🍀بيت المقدس را به پهلوى آن را گنگ دژ هوخت می نامند.
        🍀آن مکان را خانه ی پاکان در تازی می نامند و کاخ ضحاک بدان جا بود.
        🍀از دشت، نزديک شهر آمدند و شرایط را سنجش نمودند.
        🍀و فريدون از يک میل، مانده نگاه كرد، پس در آن شهر كاخى ديد،
        🍀 كه از كيوان نيز بلندتر بود، گويى مى خواست ستاره بربايد.
        🍀 و چون هرمز بر آسمان، فروزنده بود، و جای شادی و آرام و‌مهر بود.
        🍀دانست كه آن كاخ اژدها است و جای بزرگی است.
        🍀🍀 يارانش را گفت: ضحاک كه چنين كاخ بلندى را از اين خاک تيره پديد آورده، و من بیم دارم از این که او نیرویی در نهان دارد.
        🍀 پس همان به كه بجاى درنگ، جنگ را آغاز کنیم.

        🍀🍀اين بگفت و دست به گرز گران برد و سوار بر اسب تيزتک همچون آتشى، به ایوان ضحاک شد.
        🍀 🍀🍀در برابر نگاهبانان كاخ ضحاک جهيد و نام جهان آفرین را به زبان آورد و سپس با گرزِگران، نگاهبانان كاخ را نابود ساخت.
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش


        در راه رفتن فریدون به کاخ ضحاک فرشته‌ای از بهشت به نزد فریدون آمد، تا به او افسونگری بیاموزد که بتواند بر جادوی ضحاک چیره شود.
        فریدون با دیدن آن زیبارو فهمید که او پری ای ست از سمت ایزد و نه اهریمن.




        "فروهشته از مشک تا پا موی
        به کردار حور بهشتیش روی

        سروشی بدو آمده از بهشت
        که تا باز گوید بد و خوب و زشت"


        آنچه که فریدون از پری آموخته بود، پیش از رسیدن به کاخ ضحاک به کارش آمد.

        کیانوش و پرمایه دو برادر بزرگتر فریدون،
        اسیر دیو حسادت بودند
        پس با غلتاندن سنگی از بالای کوه، قصد جان فریدون را که در پایین کوه در خواب بود را کردند.

        به فرمان ایزد فریدون از خواب بیدار شد و با کمک افسونی ک آموخته بود، سنگ را در جای خودش نگه داشت.

        فریدون پاک نهاد، از این کار هیچ سخنی به برادرانش نگفت.





        "بر افراشته کاویانی درفش
        همایون همان خسروانی درفش

        به اروند رود اندر آورد روی
        چنان چون بود مرد دیهیم جوی

        اگر پهلوانی ندانی زبان
        به تازی تو اروند را دجله خوان"

        فریدون به نزد کاوه و سپاهش رفت،
        در پیشاپیش سپاه درفش کاویانی افراشته بود.


        برای رسیدن به کاخ ضحاک،
        فریدون و سپاهش باید از اروند گذر می کردند.
        اما رودبانان تازی به فریدون گفتند که ضحاک به آنان گفته است تا کسی مهر و امضای او را نشان نداده، به او اجازه عبور از رود را ندهند.
        فریدون خشمناک شد.
        از ژرفای آب نهراسید،
        اسبش گلرنگ را به آب زد.
        سپاهیان نیز در پس او روان شدند.


        "اگر پهلوانی ندانی زبان
        به تازی تو اروند را دجله خوان"
        نام دیگر اروند دجله است.


        دجله با نژاد ترک و فرات با نژاد عرب پیوند دارد.
        سرزمين بین این دو را میان رودان گویند.


        میان رودان سرزمینی است بسیار کهن و دارای پرتال های مهمی است.

        فریدون و سپاهش با اسپان بادپایشان از اروند گذر کردند.
        فریدون چون به نزدیکی شهر رسید، کاخی را دید که بسیار بلند بود، گویی میخواست از آسمان ستاره بچیند.


        فریدون چون آن کاخ بلند را دید، به همراهانش گفت، بیم آن دارم که ضحاک نیرویی در نهان داشته باشد،
        پس جای درنگ نیست.
        جنگ را آغاز می کنیم
        منیژه قشقایی
        ۴ روز پیش
        ديدن فريدون دختران جمشيد را

        🍀پس فريدون، آن جادويي را كه ضحاک ساخته و سرش را به آسمان برافراشته بود، از بالا به زير كشيد، زيرا كه آن جز به نام پروردگار بود.

        🍀🍀آنگاه از آن نرهّ ديوان و جادوان كاخ، هر كه به پيش او آمد، سرش را با گرز گران در هم كوبيد و ايشان را بكشت و بر تخت ضحاک جادو پرست بنشست.

        🍀اما هر چه گشتند، نشاني از ضحاک نيافتند.

        🍀🍀آنگاه از شبستان ضحاک، زنان سياه چشم خورشيد رويي را بيرون آوردند.
        و از آن روي كه ضحاک بت پرست، ايشان را همچون خود، به راه بدي ها بپرورانده بود، نخست ايشان را بفرمود تا بدن هايشان را بشستند، آنگاه به پالودن روان هايشان از آلودگي ها بپرداخت و ايشان را به سوي خداوند يگانه خواند.

        🍀پس آن دختران جمشيد كه چنين ديدند،
        خون گريستند و فريدون را درود كرده، گفتند: اي نيكبخت، اين چه اختري بود و تو از شاخ كدامين درختي كه اين چنين دليرانه به بالين شير آمدي.
        چه مايه از اين اهريمن كيشِ اژدها دوش، رنج كشيديم و از كردار اين جادوگر كم خِرَد، گيتي بر ما به بد بگذشت و تا كنون نديديم كسي چون تو دلير باشد.

        🍀🍀شايد كه تو آرزوي رسيدن به جاه او را در سر داري؟
        فريدون ايشان را گفت: بدانيد كه نه پادشاهي و نه بخت، جاودانه براي كس نخواهد ماند. من پسر آن آبتينم كه ضحاک او را در ايران زمين بگرفت و به زاري بكشت و آن گاو پر مايه را- كه براي من همچون دايه اي بود- نابود ساخت.

        🍀من نيز به ناچار كمر به جنگ ضحاک بسته و از ايران بدينسوي روي آوردم تا با اين گرز گاوسار بر سرش كوبم و هيچ بخشايش و مهري بر او نياورم.

        🍀🍀ارنواز كه سخنان فريدون بشنيد او را گفت: شاها براستي كه تو فريدون هستي كه بر نيرنگ و جادو پيروز مي شوي و مرگ ضحاک بر دست تو خواهد بود.
        ما دو نفر كه از تخمه كيان هستيم، از بيم جان با او رام شديم، اما تو خود، بگوي كه چگونه توان با جفت مار خفت و خاست.

        🍀فريدون ايشان را گفت: اگر يزدان ياريم كند، اژدها را نابود و گيتي را از هر آنچه ناپاكي، پاک سازم.


        🍀فريدون ايشان را گفت: اگر يزدان ياريم كند، اژدها را نابود و گيتي را از هر آنچه ناپاكي، پاک سازم.
        🍀🍀اكنون شمايان بايد راست گوييد كه ضحاک اژدهافش كجاست.
        پس آن دو بر فريدون راز بگشاده، گفتند:
        ضحاک به سوي هندوستان رفت تا مگر جادويي سازد و اين پريشاني و هراس او از پيش گويي اختر شناسان است كه او را گفته بودند كسي آيد كه تخت پادشاهي تو را واژگون سازد .
        🍀ضحاک نيز براي اين كه گفتِ اخترشناسان راست نيايد زن و مرد و جانوران بسياري را كشته، خونشان در آبزن كند و سر و تن با آن بشويد.
        🍀🍀ديگر رنج او از آن دو مار سياهي است كه بر دوش دارد. و از آن رو او را آسايشي نيست و از كشوري به كشور ديگر شود و اکنون نیز زمانِ آمدنِ وی فرا رسیده.

        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش


        به نام جهان آفرین


        داستان فريدون با كارگزار ضحاک
        🍀در آن گاه كه ضحاک از كشور بيرون شد، بنده ای داشت كه بسيار توانگر بود.
        🍀او نگهبان ِتخت و گنج و‌سرای ضحاک و دلسوزِ وی بود.
        🍀نامش كندرو بود، چرا که در نزد ضحاک به کندی گام بر می داشت.
        🍀 روزى كندرو به كاخ شد و بر تختِ پادشاهی تاجوری نو دید.
        🍀دید شاهی نو به آرامی در پیشگاه نشسته، چو سروی بلند که به دورش ماه باشد.
        🍀بر یک سو، سروِ بلند بالا، شهرناز وبر دست دگر، ماه روی ارنواز.
        🍀 لشگريانش نيز همه شهر را پر كرده اند و مردمی کمر بسته در خدمتِ وی.
        🍀 🍀كندرو به روى خويشتن نياورده، نه آسیمه شد و نه پرسشى كرد، فريدون را نیایش کنان نماز برده، درود كرد و گفت جاوید باشی.
        🍀 او را سزاوار شاهنشاهى بر هفت كشور خوانده، آرزوى پايندگى پادشاهىِ او را نمود.
        🍀 فريدون او را پيش خوانده و رویدادهایی را که روی داده بود را بدو گفت.
        🍀 سپس او را فرمود تا ابزارِ بزمِ شاهی را فراهم نماید.
        🍀 نبيذ (شرابِ خرما) و رامشگران بياورد و جام و خوان(سفره) را آراسته و فراهم نماید.
        🍀فریدون به کندرو گفت کسانی که رامش ورزند بیاور تا دلگشایِ من باشند.
        🍀رامشگران را برِ تختِ من بیار، چنانچه در خورِ بختِ بالای من باشد.
        🍀 كندرو از براى فريدون چنین نمود.
        🍀 میِ روشن آورد و رامشگران را بخواند چنانچه سزاوار فریدون و مهترانِ همراهش بود.
        🍀 فریدون، می خورد و رامش(موسیقی) گزید و جشنی سزاوار برگزار نمود.
        🍀بامدادان كندرو، از نزدِ فریدون برفت.

        🍀کندرو، بر اسپِ راه جوی خويش بنشست و به سوى ضحاک روى نهاد.
        🍀چون به نزدِ ضحاک رسید، هر آنچه دید و شنید را به وی باز گفت.
        🍀وی را گفت، ای شاهِ گردنکشان، باید به کاخ برگردی.
        🍀 سه مردِ سرافراز با لشکر، از سرزمینی دیگر به کاخت آمده اند.
        🍀 و  از اين سه يكى به سال كوچكتر است اما چهره ای كيانى دارد.
        🍀گرچه به سال، کمتر از آن دو‌ مرد است، اما او مهتر، بر آن هاست.
        🍀او با گرز گران همچو كوه دارد و در میانِ گروه، می درخشد.
        🍀سوار بر اسپ، به همراهِ آن دو مرد(برادرانِ فریدون) به كاخ تو اندر شد.
        🍀او بیامد و بر تختِ پادشاهی برنشست و بند و نیرنگ های تو را نابود ساخت.
        🍀 🍀و مردانی که به ایوانت بودند را بکشت.
        🍀ضحاک بدو گفت: شايد كه او مهمان باشد، پس شاد بايد بود.
        🍀 کندروپاسخش گفت: آيا مهمان با گرز گاوسار مى آيد.
        🍀🍀و بر تخت تو مى نشيند و نام تو از تاج و كمر شاهى مى زداید؟ اگر تو اين را مهمان مى دانى، پس بدان.
        🍀 ضحاک او را گفت: چندين منال، زيرا  که مهمان گستاخ بیشتر به فال نیک هست.
        🍀🍀كندرو گفت: سخن تو را شنيدم، اينک پاسخم را بشنو: اگر اين نامور مهمان توست، او را با شبستان تو چه كار؟
        🍀🍀🍀که با دخترانِ جمشید، از بیش و‌ کم سخن می گوید، به یک دست، رخِ شهرناز و به دیگر دست، عقیقِ لبِ ارنواز. شب ها بدتر از این نیز کند و آن ها را به شبستان برد.
        🍀ضحاک اين چون بشنيد همچون گَرگى بر آشفت و آرزوى مرگ نمود.
        🍀🍀و كندرو را دشنام هاى زشت بداده، بدو گفت: از اين پس ديگر هرگز خوانِ مرا نگاهبان نخواهى بود.

        🍀🍀پس پيش كار، او را گفت: اكنون اى شهريار، گمان من بر اين است كه ديگر از بخت بهره اى نيابى و پادشاه نخواهى بودن.
        🍀 در گاهی که تو مهتر نباشی، چگونه مرا، سازندگی دهی.
        🍀از گاه بزرگى چو موى از خمير، برون شدی، مهترا، بزرگا، چاره ای کن.
        🍀چاره ای ساز، که تا کنون، چنین کاری دیده نشده بود.
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        بند كردن فريدون ضحاک را

        🍀🍀ضحاک از اين گفتگو به جوش آمد و بفرمود تا بر اسپانِ(راه پویان) باهوش(باریک بین) زين بر نهادند.
        🍀 🍀پس آنگاه با سپاهى گران از نرهّ ديوان و جنگ آوران از بيراهه، رو سوى كاخ نهاد.
        🍀سپاهيان فريدون چون آگاه گشتند، به جنگ ايشان شتافتند.
        🍀 چون دو سپاه روياروى شدند، از اسپان، پیاده شدند و بهم برآويختند.
        🍀🍀🍀🍀 مردم شهر نيز به پشتيبانى فريدون  و در کینِ ضحاک، از پشت بامها و فراز ديوارها خشت و سنگ بر سپاه ضحاک باراندند و در کوی هم تیغ و تیر و‌خدنگ بود که بر سپاهِ وی فرود می آمد، گویی از آسمان بر ایشان می بارید و جایی برای کسی نمانده بود.
        🍀 🍀و از پير و جوان، هر كه جنگاورى دانست، از جادوی ِ ضحاک رها شده به سپاه فريدون می پيوست.
        🍀از غوغای لشکریان، گویی کوه نیز می غرید و زمین از ضرباتِ نعل اسپان، به ستوه در آمده بود.
        🍀🍀🍀در همين زمان موبدان نيز از آتشكده، به پشتيبانىِ فریدون بگفتند كه: ازين پس ديگر ضحاک اژدها دوش ناپاک را شاه نمى دانيم و همه از برنا و پير به فرمان فريدون باشيم.
        🍀🍀سپاهی و شهری به مانندِ کوه، همه به جنگ با ضحاک شتافتند. از آن شهرِ روشن، گردِ تیره ای از آن رزم به آسمان برخاست.
        🍀ضحاک از فزونى رشک، به سمتِ کاخ، روی نهاد.
        🍀🍀همه تن به زره آهنين بپوشانيد تا كس او را نشناسد آنگاه راهى كاخ گشت.  پس كمندى انداخته، بر كاخ، فراز آمد.(یاز، واحدِ طول بوده، کمندی که اندازه اش شست یاز بود به دست داشت.)
        🍀🍀 آنگاه شهرناز را در كنار فريدون، پر از جادو و ناز  بديد، شهرنازی که دو رخسارش مانندِ روز درخشان و دو زلفش به مانندِ شب سیاه،  و دو لبش گشوده به نفرینِ ضحاک.
        🍀ضحاک بدانست، آن كارى ايزدى است و او را از آن بدی رهايى نخواهد بود.
        🍀🍀 آتش رشک، او را بر افراخته کرد، پس با كمند از بام به ایوان جست  و از دست دادنِ جان و تخت نهراسید.
        🍀🍀 ضحاک با دشنه ای به دست بیامد تا آن پرى چهرگان را بكشد.
        🍀🍀🍀 در همين گاه فريدون همچون باد بيامد و با گرزه ی گاو سرش بر سر ضحاک زد و كلاه خود او را بشكست كه ناگاه سروشى ايزدى آمده، بدو گفت: مزن، كه هنوز زمان مرگ او فرا نرسيده است.
        🍀 پس او را به همين سان، با سر شکسته به مانندِ سنگ، در بند كن و با خود ببر تا به جایی برسی که دو كوه چنان بهم برسند که راه تنگ شود .
        🍀پس او را در آنجا به بندساز تا خويشان و هم پیمانانِ او نيز نتوانند به كنارش آيند.
        🍀🍀چون فريدون اين سخنان بشنيد، بى درنگ كمندى از چرم شير آورده، دو دست و كمر او را چنان بند كرد كه پيل ژيان نيز نتواند آن را بگشاید.
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        اسب در شاهنامه


        راه پویان باریک بین ،راه پویان هوشمند ، ضحاک و سپاهش ،بر ربات هوایی هوشمند سوار می شدند،

        باریک بین ،واژه ایست که سزاوار موجودی باهوش و هوشمند است ،فردوسی برای اسب هوشمند ضحاک واژه های باره آهنین به کار میبرد

        موبد به ضحاک گفت ،


        اگر باره ی آهنینی به پای
        سپهرت بسایدنمانی به جای

        ضحاک باره (اسب)آهنین داشت ،این اسبها که در شاهنامه از آنها بیشتر میبینیم ،تک سرنشینه بودند،رخش و اسب پادشاهان و پهلوانان اینگونه بودند .

        در مورد تاریخ بسیار فریب شنیده ایم ،این اسب ها توان پرواز شناکردن در آب،بیداری در تمام شب و نگهبانی از صاحب خود ،توانا به دیدن مورچه بر روی پارچه مشکی درشب از فاصله دور بودند...دوربین های حرارتی و دید در شب هم بودند

        هوش مصنوعی ، تکنولوژی برق رایگان و رباتیک و صنعت پرواز همگی درگاه باستان بسیار پیشرفته بودند

        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش



        فریدون چو بشنید نیاسود دیر
        کمندی بیاراست از چرمِ شیر

        فریدون ضحاک را با چرمِ شیر ببست.

        در کتیبه ی میترا، شیر را دشمنِ گاو می بینیم.

        پادشاه تابستانی بسیار بهره گیری از چرم گاو را دوست دارد، او دشمنِ گاو است.

        اما فریدون از چرم شیر بهره می گیرد تا زبون شدن گاهِ ضحاک و کم نیرو شدنِ صورت فلکیِ اسد(شیر) را آشکارا بگوید.


        قبلاً گفته شد
        فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
        ز مشک و به عنبر سرشته نبود
        به داد و دهش یافت او نیکویی
        تو داد و دهش کن، فریدون تویی

        رازی سترگ که فردوسی از آن می گوید، داد و دهش است، که مردم را آفریدون، بسازد. آفریدونی که توانا به آفرینش است، آفریدن خوبی ها.

        درها را جز به داد و دهش نگشایند.

        داد و دهش تنها باید از خوبی ها و نیکی ها باشد، از دانشی که مطمئن هستید ناب است و الودگی ندارد، از مالی که می دانید پاک است و از نیروی بازو و هر آنچه که نیک میپندارید.

        سخن، مانَد از تو همی یادگار
        سخن را چنین، خوار مایه مدار

        تن ها بمیرد و خاک و خاکستر شود، تخت ها از برای دیگران مانَد و گنج و دینار و کاخ هم که یارانِ همیشگی نیستند.

        تنها سخن است که در این جهان، یادگار بماند و سخن را نباید، خوار شمرد.

        پاسدارِ آنچه که از دهان به جهان، روان می شود باشیم.
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        «
        پادشاهي فريدون پانصد سال بود
        بر تخت نشستن فريدون
        🍀فریدون که جهاندار شد، جز خویشتن کسی را شهریار ندانست.
        🍀به رسمِ کیانی، تاج گذاری نمود.
        🍀به روز نخست از مهر ماه، فريدون بر تخت نشست و کلاه کیانی،بر سر نهاد.
        🍀 زمانه از بدی ها، پالوده گشت و هر کس، ره ایزدی را در پی گرفت.
        🍀همه دیگر به جنگ نیندیشیدند، جشني بزرگ بپاشد.
        🍀 به میِ روشن و چهره ی شاه نو، جهان، روشن گشت.
        🍀فريدون بفرمود تا آتش بيفروختند و بر آن عنبر و زعفران سوختند.
        🍀جشن مهرگان و تن آسانی و خوردن، آیینِ فریدون بود.
        🍀اكنون اين جشن از او به يادگار مانده است. در این جهان، بکوش، اما از رنج، دور باش.
        🍀 فريدون از اين پس پانصد سال پادشاهي كرد و در اين زمان هيچ بنيادي بر بدي ننهاد.
        🍀فریدون با وجود پانصد سال پادشاهی، جهان بر وی وفادار نماند، تو نیز دیوِ آز را مپرست و اندوه در زندگی مخور.
        🍀این جهان بر کسی نمانده، شادکامی نیز در آن دیری نمی پاید.
        🍀🍀تا اين گاه، فرانک را آگاهي نبود كه فرزندش فريدون بر تخت شاهي نشسته و جهان از ضحاک تهی گشته.
        🍀 اما  پس از زمانی او از تاجور شدنِ پسر آگاه گشت.
        🍀 پس نخست نيايش كنان سرو تن بشست و به نزدِ پسر آمد.
        🍀 در پيشگاه يزدان پاک، سر بر خاک ساييد و ضحاک را نفرين كرد.
        🍀و كردگار را از براي آن روزگار شادمانه  آفرين خواند.

        🍀🍀🍀آنگاه يک هفته، پنهانی،  بر تهيدستان و درويشان، خواسته بسيار بخشيد، چنانكه درويشي نمانْد كه توانگر نشده باشد.
        🍀🍀هفته اي ديگر جشن بزرگي بپا ساخته، همه بزرگانِ گردن فراز را ميهمان خويش ساخت و خانِ خویش را چون بوستان، بیاراست.
        🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 آنگاه گنجهاي بسيار بگشود و چیزهای بسیار بخشید، در گاهی که فرزند را شاه دید، ثروت در نزدِ او، خوار گشت.
        جامه و گوهرهاي شاهوار و اسپان تازي با افسارِ طلا و جوشن و خود و زوبين و شمشير و كلاه و كمر،  همه را بار شتران بكرد و  با زبانی پر از آفرین به سوي فرزند روانه گردانيد.
        🍀چون فريدون آن همه خواسته بديد، پذيرفت و بر مادر درود فرستاد.
        🍀بزرگان لشگرش نيز كه چنين ديدند، به نزد وی رفتند و زر و گوهرهاي بسيار بر او ريختند.
        🍀🍀🍀🍀مهتران به شادی بر در کاخ وی صف زده بودند و از یزدان، بر آن تاج و تخت و‌کلاه و نگین، درودهاي فراوان گفته، دست به سوي آسمان برداشتند و آرزوهای نیک نمودند، که شهریار، جاوید باشد و این روزگار، برومند بماند.
        🍀🍀پس از آن فريدون به گشتن به گرد گيتي پرداخت و از نزديک به جهان، سامان داد.
        🍀🍀🍀🍀فریدون به رسمِ شهریاران، دستِ بد ها را از بدی، دور کرد و گيتي را بسان بهشتي بيآراست و در همه جا بجای گیاهان، سرو گلبن بکشت. آنگاه از آمل به بيشه تميشه  رفت، که آنجا را جهان کوس می خوانند  و پايتخت خويشتن را آنجا بساخت.
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش



        دارو و درمان در شاهنامه
        دارو از واژه دار برگرفته شده است
        دار به معنی درخت است.
        در ترکیب "دار و درخت" بارها این واژه را دیده‌ایم.

        نگه کن بدین گنبد تیزگرد
        که درمان ازویست و زویست درد

        نخستین بار در شاهنامه واژه‌های درد و درمان از برای گنبد گردان به کار می‌رود
        آسیب‌ها و گزندها و راه‌های گریختن از آنها گویا در این گنبد نهفته است.
        نگهداری از "جان" نخست با شناخت آسمان انجام می‌شود.

        اینکه روزی شاد هستید و روز دیگر رنجیده اید ،
        روزی همه کارها بر میل و خواسته شماست و روزی در کارهایتان گره افتاده است،
        همه را از گنبد بدانید.
        با شناخت گنبد دردها و راه درمان را خواهید دانست.

        در شاهنامه نخستین بار واژه پزشکی در داستان جمشید به کار رفته است.

        "دگر بوهای خوش آورد باز
        که دارند مردم به بویش نیاز

        چو بان و چو کافور و چو مشک ناب
        چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب

        پزشکی و درمان هر دردمند
        درِ تندرستی و راهِ گزند"

        بیشتر بیماری‌های امروز از ترس و اضطراب ناشی می‌شود،
        بیشتر این گیاهان که در شعر فردوسی بزرگ آمده آرامش را به مردم پیشکش می‌کند.
        بو و مواد فرار آن به شتاب در مغز و اعصاب اثرگذاری دارند.
        به اطراف خود بنگرید تن و خانه‌های ما را با بوهای شیمیایی مسموم کرده اند.
        (شوینده ها، اسپری ها)

        آیا ظرف‌های ما نیاز به بو دارند؟
        چرا باید در شستشوی ظرف‌ها از مواد شیمیایی بودار بهره ببریم؟

        شاهنامه ما را با برخی از بوهای طبیعی و روح افزا که خاصیت درمان دارند آشنا می کند.

        "چو بان و چو کافور و چو مشک ناب
        چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب"
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        به نام خداوند جان و خرد
        یهود در شاهنامه
        هرچند دیدگاه فردوسی به رویدادها بدون سو گیری است ،امادیدی ناخوب به جهود در شاهنامه موج می زند ودر داستان کسری با نوش زاد از آنها با نام کشندگان انبیا یاد میشود

        از یهود چند ویژگی در شاهنامه گفته شده ،ربادادن و جادوگری ،هرجا ربا هست ردپایی از یهود هست هرجا جادوگری هست ....


        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        به بهرام گور گزارش ازیک ثروتمند خسیس می رسد ،بهرام خود به نزد او می رودتا با چشم براهام جهود را ببیندو‌به وی می گوید که سربازی دور مانده از سپاه است می خواهد یک شب رادرخانه ی وی بماند.

        این شخص نخست نمی پذیرداماباپافشاریبسیار بهرام می پذیرد به شرطی که هیچ چیز نخواهدو صبح که میرود سرگین اسبش راپاک کند

        این فرد پیش چشم مهمان سفره می گشایدوشام می خورد و می گوید هرکس دارنده است می خوردو به ناداری و بینوایان کاری ندارد.

        بدین سان ،بهرام گرسنه و تشنه به خواب می‌رود بامدادان که آهنگ رفتن می کنداز رفتناو جلوگیری می‌شود تا بهرام سرگین اسب را دستارحریر ریخته و سپس ازسرای خارج شود.
        بهرام پس از رسیدن به کاخ اورا فرامی خواند و دارایی بسیار هنگفت اورا به مردی بخشنده به نام لنبک آبکش می بخشد
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        به نام یکتای بی جفت
        به نام جان و جهان آفرین

        ادامه پادشاهی فریدون🙏💐

        فرستادن فريدون جندل را به يمن

        🍀فريدون را در پنجاه سالگى، سه فرزند پسر، به جهان آمد.
        🍀از بختِ جهاندار، هر سه پسر بودند.
        🍀بلند بالا و خوش چهره، بسیار مانندهِ فریدون بودند،
        🍀 از این سه، دو بزرگتر از شهرناز و فرزند كوچكتر از ارنواز بود.
        🍀 اما فريدون، نامى بر ايشان ننهاده بود، تا زمانی که پیشِ فیلان، گام نهادند.
        🍀🍀🍀🍀 در گاهی که  زيبنده تخت و تاج شدند، فريدون يكى از بزرگان را كه دلسوزِ پادشاه بود و نامش جَنْدَل، فرا خواند.
        🍀🍀🍀🍀🍀و به او گفت: بر گِرد گيتى بگرد و سه دختر از نژاد بزرگان كه سزاوار همسرى پسران من باشند و پدرشان بر ايشان نامى ننهاده باشد تا كسى نام آنها را بر زبان رانَد و هر سه از يک پدر و مادر و زيبا روى و پاک تن و خسرو نژاد باشند و چنان مانندِذهم باشند که نتوان اندک تفاوتی در آن ها دید.
        🍀🍀🍀🍀🍀🍀پس جندل، سخنِ پادشاه را شنید و اندیشه ای بکرد چرا که بيدار دل و پاکیزه مغز و  چرب زبان و شایسته ی کارِ نغز بود. با چند تن از مردانِ نیکخواه، سراسر ايران را پژوهيدن گرفت و در هر جايى كه شنيد بزرگى را در پرده، دخترى است، بدانجا شتافت.

        🍀 از ایران، کسی را که  سزاوارِ پسرانِ آفریدون نیافت.
        🍀تا رسید به یمن و نزدِ سرو، پادشاهِ یمن.
        🍀سه دختر را نزد ِ سرو یافت، چنانچه فریدون گفته بود.
        🍀پس خرامان به نزدِ سرو رفت.
        🍀 🍀زمين را بوسه داد و سرو را آفرين گفت که جاوید باشی، شاهِ سرافراز و همیشه فروزنده ی تاج و گاه باشی.
        🍀🍀سرو، او را گفت: دهانت همیشه پر آفرین باد، چه کسی هستی، پیام اور یا فرمان آور، آيا فرستاده اى هستی، یا مهمانى؟
        🍀🍀🍀جندل گفت: اى شاه يمن، خرم باشی، دستِ بدی از تو دور باشد، من كهترى هستم از ايران زمين كه برايت از سوى فريدون درود و پيامى آورده ام، هر پرسشی بنمایی، پاسخ دهم.
        🍀از فریدونِ پهلوان، بر تو آفرین باد، بزرگ باد کسی که سخنِ او را خوار و‌کوچک نشمارد.
        🍀فريدون، تو را گفت، همیشه جاوید باشی و بختمند، تنت از رنج آزاد باشد و گنجت، فراوان.
        🍀🍀🍀🍀🍀تو را گفت: ای بزرگِ تازیان، که جاویدان و بی گزند باشی، دانى كه نزد آدمى، فرزند از ديدگان نيز گرامى تر است و فرزند از جانِ آدمى شيرين تر است و  از فرزند و پیوندِ فرزند پسندیده تر چیزی نیست. مرا در جهان، سه فرزند هست و دیده ام، به دیدارِ آنان، روشن است.
        🍀 🍀🍀🍀🍀🍀آن خردمند پاكيزه مغز، چه زیبا گفت که با کسی خواهانِ پیوند هستم که او را بهتر از خود دانستم، مردِ نیک، دوستِ خوب را بر می گزیند، چرا که مرد، با داشتنِ دوست خوب، روزگارِ نیک دارد و مردمِ بدونِ یار و دوست شهریار بی سپاه را مانند باشد.
        سه فرزندِ شایسته یِ تاج و‌گاه دارم که خردمند هستند.

        🍀پسرانِ من، از هر آرزویی، بی نیازند و به هر چه خواستند، رسیدند و در این گاه، نیازمندِ سه جفت هستند.
        🍀🍀از کارآگاهان، مرا آگهى رسيد كه تو نيز در پرده، سه پاکیزه یِ پوشیده روی دارى.
        🍀 كه بر آن هر سه، هنوز نامى ننهاده اى. چون اين بشنيدم، بسيار شادمان گشتم.
        🍀ما نيز هنوز بر آن سه پسر، نامى در خور ننهاده ايم.
        🍀اكنون اى گرامى، شايسته است كه، اين دو گونه گوهر را با يكدگر بيآميزيم.
        🍀سه پوشیده روی را با سه دیهیم جوی، بی گفت و‌گو،پیوند دهیم
        🍀 جندل به سرو گفت: آرى پيام فريدون شنيدى، اينک آماده شنيدن پاسخ تو هستم.
        🍀🍀🍀شاه يمن كه پيام را بشنيد، چون گل ياسمن كه از آبش بيرون آورده باشند، بپژمرد و با خود انديشيد: اگر چشمانم این سه دختر را نبیندروز روشن برايم همچون شب تيره خواهد گشت، .
        🍀🍀اكنون كه ايشان از همه چيز من آگاهند، نبايد در پاسخ دادن شتاب سازم. پس بفرمود تا جندل را جايگاهى شايسته بدادند و درِ بار دادن را ببست و خود، با اندوه در گوشه اى به اندیشه بنشست.
        🍀آنگاه بزرگان دشت نيزه وران را نزد خويش فرا خواند.
        🍀🍀 و از نهانىِ دل خويش، ايشان را آگه ساخت.
        🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 و گفت: دانيد كه مرا در همه گيتى سه دختر است كه ديدگان من به ديدار ايشان، روشن است. اكنون فريدون پيامى براى من فرستاده و دامى در پيشم گسترده و  می خواهد تا آنها را از من جدا سازد و به همسرى سه پسرش كه آنها را زيبنده تخت و تاج مى خوانَد - در آورد. اگر نه بگویم که دروغ گفته ام و دروغ و فریب با پادشاهی،‌ سازگار نیست و اگر بر این کار خرسند شوم، دلم پر آتش و چهره ام پر اشک می شود.

        🍀و اگر سر از فرمان او بپيچم، از آزار او بیمناکم.
        🍀چرا كه او شهريار همه زمين است و با او نبایست سرکشی.
        🍀و همگان را از آنچه كه او با ضحاک بكرد، آگاهیم.
        🍀🍀🍀🍀🍀اينک اى بزرگان، مرا در این کار یاری کنید پس بزرگان، او را گفتند: ما بر تو نمى پسنديم كه تو به هر بادى از جاى بجنبى، اگر فريدون آن چنان شاهى است كه گفتى ولى ما بندگان فرمانبردار او نيستيم و سخن رانی و بخشش آیینِ ماست و جنگیدن دینِ ماست.
        🍀🍀🍀ما را توانِ آن است که با شمشيرهامان زمين را مِيستان و با نيزه هامان، هوا را نِيستان مى كنيم. و تو اگر سه فرزندت نزد تو اين چنين ارجمندند، پس بر تو است كه در گنج را بگشايى و لب را ببندى. اما اگر از فريدون در هراسى و مى خواهى كه چاره اى بسازى پس از او چيزهايى بخواه كه او را ياراى برآوردنش نباشد. شاه يمن چون به ايشان گوش فرا داد، سخنانشان را بى پايه  و بُن ديد.


        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        پاسخ دادنِ شاهِ یمن، جندل را

        🍀شاهِ يمن، فرستاده فريدون را پيش خواند و  او را سخنان فراوانى بخوبى  گفت، که من در برابر شهريار تو كهترم و هر چه بفرمايد، فرمانبردارم.

        تنها او را بگوى كه همچنانكه سه فرزند تو، نزد تو آن چنان گرامى اند، من نيز چنين هستم.
        من هر چه بگویی پذیرا هستم،
        اگر فريدون از من ديدگانم را بخواهد يا اين كشور و تاج و تخت  پادشاهیِ يمن را، نزد من آسان تر است تا اين كه، سه فرزند خود را نزد خويشتن نبينم.
        🍀🍀اما اگر شاه، چنین خواهد،  مرا نيز چاره اى نيست  و به فرمانِ شاه، دل از سه فرزندِ خویش بر‌ می کَنَم.
        اما بایسته است من سه فرزندِ فریدون را پیش از این پیوند ببینم.
        به نزد من بیایند، تا دیدگانم به دیدارِ آنان و روان بیدارشان شاد شود و پس از آن به آیینِ خویش، پیوند آن ها را ببینم
        🍀🍀🍀اگر شاه فریدون را نیاز به دیدار پسرانش بود، آن ها را به سوی او روانه سازم.

        🍀جندل پس از اين كه پاسخ شاه يمن را بشنيد، تخت او را بوسيد و او را درود گفته، رو سوى فريدون نهاد.
        چون به نزد فريدون رسيد، آنچه را كه رفته بود، بگفت.
        🍀پس فريدون، سه فرزند خود را نزد خويش خواند و به ايشان گفت: اين شهريارِ يمن(سرو) را تنها سه دختر است و تاجِ سر او بجای پسر، دخترانش هست، دخترانش بسیار ارجمندند و اگر سروش، ایشان را ببیند، پیشِ پای هر یک خاک را بوسه می دهد.
        🍀🍀من اين دختران را از براى شما، از پدرشان خواستگارى كردم و هر آنچه بايسته بود، بگفتم.
        اكنون شما بايد كه نزد او شويد و  اندیشه ی فرخ، به وی نشان دهید و در برابر او بسيار هوشمندى نمایید و سخنران باشید و به گفتار وی، گوش فرا دهید و به زیبایی، پاسخِ پرسش هایش را بگویید، چرا که شاهزاده باید پارسا باشد و سخنگوی و روشن دل و پاک دین باشد و پیش بینی نیز از ویژگی های وی باشد.
        🍀🍀🍀شاهزاده را بایسته است، زبانش به راستی، آراسته باشد و به دنبال خرد باشد نه گنج.
        شما را هر چه گویم، آن را بکار بندید تا پیروز باشید.
        🍀تنها بدانيد كه اين شاه يمن، بسيار ژرف بين، سخنگوی و روشن روان و پاکدان هست و ستوده ی هر انجمن، او را گنج و سپاه و دانش بسيار است و نبايد كه شما را در برابر خود، زبون ببیند وافسون درباره ی شما بکار بندد.
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        تو این را دروغ و فسانه مدان

        به رنگ فسون و بهانه مدان

        از او هر چه اندر خورد با خرد

        دگر بر ره رمز و معنی برد

        آری ،نه افسانه است نه دروغ

        شاهنامه گنجینه ایست به راز ، از ستاره شناسی ، پزشکی ، کیمیا ، برتری در جنگ و ابزار آلات و سلاح جنگی ، تکنولوژی پیشرفته باستان و شکوه شارسان های بی نظیر ایران زمین
        درود بر حکیم توس دورود بر تمام حکما و دانشمندان و شعرا در طول تاریخ بشریت که شعرهایشان شکوفا کننده ی خرد ، جان افزا و سرودن تا رستگاری بود
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش

        ستاره شناسی و رازهای گنبد تیزرو در شاهنامه 🙏💐♥️

        "نیابد که یابد شما را زبون
        به کار آورد مرد دانا فسون"

        فسون در شاهنامه نیرویی است در برابر جادو و از مردم دانا برمی‌آید.


        سرو پادشاه یمن بسیار افسون می‌دانست.



        فریدون به پسرانش می‌گوید سرو پادشاه یمن شما را خواهد آزمود.
        دختر کوچکتر را کنار بزرگترین شما
        دختر بزرگتر را کنار کوچک‌ترین شما
        و دختر میانه را نزد برادر میانه شما جای دهد.
        آنگاه شاه یمن از شما بپرسد که بگویید از آن سه دختر کدام بزرگتر کدام میانه و کدام کوچکتر است.



        فریدون پیش از آن به آنها می‌گوید هر سه دختر به یک بلندی در قامت هستند و چهره یکسان دارند
        پس بدانید که دختر کوچک در پیشاپیش آنها دختر میانه در میان و دختر بزرگتر پس از میانه بر تخت می نشینند.

        در اینجا دانش ستاره شناسی را فردوسی پاک مغز به نغز بیان کرده است.



        در آسمان برادر بزرگ هرمز است
        برادر میانه بهرام
        و برادر کوچکتر تیر
        در شاهنامه پسر بزرگ فریدون سلم،
        میانه تور
        و کوچکتر به سال ایرج است.
        در جستار بعدی، نامگذاری این سه را خواهیم دید که بر چه مبنایی است.



        جفت هرمز را در آسمان ماه بدانید
        جفت بهرام را ناهید
        و جفت تیر را خورشید.

        در آسمان هفت شماره پادشاهیست
        ماه در آسمان نخست است که جفتش هرمز در آسمان ششم است،
        جمع شماره این دو ۷ می‌شود
        و مجموع ستاره‌های جفت دیگر نیز چنین است.



        کیوان یا زحل، ستاره آسمان هفتم
        هرمز یا مشتری، ستاره آسمان ششم
        بهرام یا مریخ، ستاره آسمان پنجم
        خورشید یا مهر، ستاره آسمان چهارم
        تیر یا عطارد، ستاره آسمان سوم
        ناهید یا زهره، ستاره آسمان دوم
        ماه یا قمر، ستاره آسمان نخست

        مجموع این‌ها ۷ می‌باشد.
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        پس فريدون، سه فرزند خود را نزد خويش خواند و به ايشان گفت: اين شهريارِ يمن(سرو) را تنها سه دختر است و تاجِ سر او بجای پسر، دخترانش هست، دخترانش بسیار ارجمندند و اگر سروش، ایشان را ببیند، پیشِ پای هر یک خاک را بوسه می دهد.
        🍀🍀من اين دختران را از براى شما، از پدرشان خواستگارى كردم و هر آنچه بايسته بود، بگفتم.
        اكنون شما بايد كه نزد او شويد و  اندیشه ی فرخ، به وی نشان دهید و در برابر او بسيار هوشمندى نمایید و سخنران باشید و به گفتار وی، گوش فرا دهید و به زیبایی، پاسخِ پرسش هایش را بگویید، چرا که شاهزاده باید پارسا باشد و سخنگوی و روشن دل و پاک دین باشد و پیش بینی نیز از ویژگی های وی باشد.
        🍀🍀🍀شاهزاده را بایسته است، زبانش به راستی، آراسته باشد و به دنبال خرد باشد نه گنج.
        شما را هر چه گویم، آن را بکار بندید تا پیروز باشید.
        🍀تنها بدانيد كه اين شاه يمن، بسيار ژرف بين، سخنگوی و روشن روان و پاکدان هست و ستوده ی هر انجمن، او را گنج و سپاه و دانش بسيار است و نبايد كه شما را در برابر خود، زبون ببیند وافسون درباره ی شما بکار بندد.
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        به نام خداوند گردان سپهر 💐🙏

        شنبه روزی است که از برای ستاره کیوان (زحل )است ،این ستاره کندرو است سردی و خشکی بسیار از ویژگیهای این است ،ویژگی مرد یا زنی که در شنبه به دنیا آمده باشد،ترش روو کینه ای و بداخلاق

        ماه هشتم بارداری در پیوند بااین ستاره است یکی از دلایلی که اگر نوزادی هشت ماه به دنیا بیاید زنده نمی ماند همین است ،وجود سردی و خشکی و زیاد ،سردی و خشکی طبع مرگ است ،گرمی و تری طبع نوزادی که تازه متولد می شود
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        یک شنبه روز خورشید است خورشید گرم و خشک است ،ستاره ی پادشاهان و مردم خردمند ،واهل اندیشه است ،این ستاره را پیوندی ست باغرورو خودخواهی و شادی
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        دوشنبه روز قمر یا ماه است ،طبع ماه سردو تر است ،ماه ستاره ی پیامبران پیاده روان ایلچیان و مردم عوام است .

        از اخلاق منصوب است به پاکدامنی و وفاداری ،شکیبایی خوش گذرانی و سخن بسیار گفتن،سریع ترین ستاره ماه است دریک جا بند نمیشود حرکت بسیار از برای ماه است
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        سه شنبه روز بهرام یا همان مریخ است
        ستاره ایست بسیار خشک این ستاره را پیوندیست با لشکریان و سپاهیان چون ستاره جنگ است ،ستاره دزدان نیز است ،ستاره کسانی که با آتش یا کوره سرو کار دارند ستاره آهنگران وریخته گران،آتش نشان و کوزه گران ،ونیز پیوندی با فروشندگان حیوانات داردکسانی که تحت‌تاثیر این ستاره باشندلجباز و بد دهان هستند،
        ویژگی های چون نترسی ،بی باکس ،نهمت ودروغ اهانت و خیانت از این ستاره است
        منیژه قشقایی
        ۳ روز پیش
        «یا ذالجلال والاکرام ایاک نعبدو ایاک نستعین »
        منیژه قشقایی
        ۲ روز پیش
        به نام پروردگار جهانیان

        جانم، خودت آمدی
        .
        .
        دوست داشتم، خلق و تجربه کنم، گفتی دوستت دارم و در دوست داشتن هایَت سهیمم، به تو گفتم سخت است، گفتی آسان می شود، گفتم نرو ، گفتی میروم، گفتم نخور، آن میوه را نخور، گفتی به عشقَت میخورَم و میگذرم
        .
        .
        و رفتی و رفتی و رفتی، یادت رفت از سرِ عشق آمدی، یادت رفت از سر عشق آمدند
        .
        .
        گفتی دوری ات را تحمل نمی کنم، من آنچه که می خواستی یا می خواستم را انجام دادم، خسته ام، می خواهم به تو بازگردم، دیگر نتوانَم
        .
        .
        گفتَم منم می خواهم با من باشی، در من باشی، تا به من نزدیک شدی، به عشق، دوباره خواستی بروی، این‌ مسیر را طی کنی
        .
        .
        بالا که میروی می خواهی پایین بیایی، پایین که می آیی می خواهی بالا بروی، یکی از سر عشق و شور، دیگری از سر تنهایی و خستگی
        .
        .
        همچون دونده ای که می خواهَد ده کیلومتر بدوَد، اما به ۲ کیلومتر که می رسد می گوید، نتوانم دوید، دیگر بس است
        .
        .
        چه بسیارند آنهایی که در ۹.۸ کیلومتری خسته می شوند و می بُرَند، حتی قدم های پایانی، دیگر امکان پذیر نیست، دیگر توانی نیست
        .
        .
        اما تو ۹.۸ کیلومتر امدی، آنجا را ببین، پایان مشخص است، چه نیرویی دوباره باید بدمد برای این دویست متر؟ چه نیرویی تو را تا اینجا آورَد، چه سوختی ؟
        .
        .
        آیا ترس بود یا عشق؟
        .
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2