سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شام آخر ( ماجراهای غضنفر کارگر شوخ طبع دهداری)
        ارسال شده توسط

        عباس عابد ساوجی

        در تاریخ : جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲ ۲۲:۵۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۴۷ | نظرات : ۹

        تنبیه های مکرر واضافه خدمت های حق و نا حق اعصاب غضنفر را خراب کرده بود. مدتی می شد مرخصی نرفته بود حواسش پیش نامزدش بود . سربازهای قدیمی را پاس یک می گذاشتند. اگرکمی سواد داشتی و میانه ات با فرمانده و سرگروهبان واحد خوب بود می توانستی ارشد گروهان باشی. اما غضنفر که هیچ کدام از این ها را نداشت، همان پاس یکی هم برایش غنیمت به حساب می آمد. هنوز شام از گلویش پایین نرفته بود که پاس بخش فریاد زد:
        ــ نگهبانهای پاس یک به خط شید.
        در حالیکه تند تند قاشق را در دهان فرو می برد و غذا را درسته  قورت می داد، چند دانه برنج از دهانش پرید بیرون که:
        ــ نمی زارن ساچمه پلو زهر ماری از گلومون پایین بره!. انگاری یک قشون بیرون پادگان صف کشیدن که حمله کنند به ...
        ــ بدو نق نزن ببینم، میگم یک نوبت پاس دو تنبیه ات کنند، ها.
        ــ به جهنم، بگو بزارن، پیر زن را از فشار خون می ترسونی؟
        ــ منشی...
        ــ شوخی کردم بابا، همین جوری هم دارم شب شبه نگهبانی میدم! چی می خواید از جون من آخه؟ همۀ هم دوره هام رفتن سر خونه زندگی شون، اونوقت من اینجا...
        ــ پس بدو غُر نزن.
        همان طور که زیر لب غُر می زد تفنگ اش را انداخت روی دوشش و مشغول بستن بند فانسقه اش شد.
        یک ساعتی از نگهبانی گذشته بود که شروع کرد به پیچیدن بخودش. هر اندازه به خود فشار آورد که بتواند تا پایان نگهبانی تحمل کند نتوانست. دور و بر را پایید کسی در اطراف دیده نمی شد.  تفنگ را به دیوار چاتمه کرد. چند متر دور تر پشت بوته ها خزید و...
        از شانس غضنفر، افسر نگهبان از آن تُخس های روزگار که در سخت گیری معروف عام وخاص بود. پاور چین پاور چین جلو رفت وقتی سیاهی نگهبان را ندید به گمان اینکه سر پست خوابیده آرام آرام نزدیک شد. تفنگ را تکیه بر دیوار دید آنرا برداشت. صداهای عجیب وغریبی که از پشت بوته ها می آمد توجه اش را جلب کرد. آهسته نزدیک شد ودید که بله ...
        ــ پدر سوخته بیشرف! آدم ناموس اش را می گذارد زمین تا برای ...خیرات بگذارد؟ پدرت را در می آورم. تحویل دادگاهت می دهم تا ...
        ــ ...غلط کردم جناب سروان، گُوه خوردم اگه دیگه تکرار کنم! دارم اضافه خدمت پس می کشم، اگه شما هم گزارش کنید نامزدم از دستم میره خونه خراب میشم! اجازه بدید پاتونو ببوسم. قول می دم دیگه ازاین غلطا نکنم، بخدا قسم قول شرف می دم که...
        ــ گم شو بایست عقب کثافت! لباسامو کثیف کردی. باید آدمت کنم تا عبرت سایرین بشی ...
        ــ چشم جناب سروان تفنگم را اقلا" بهم بدید، اگه تفنگم را پس ندید اعدامم می کنند!. میام نوکری در خونتون رو می کنم، این دفعه رو ببخشید...
        ــ به یک شرط...
        ــ  هرچی باشه قبول می کنم جناب سروان، هر چی شما بگید انجام میدم.
        ــ باید مقداری از این نوبری که گذاشتی بخوری تا آخر عمرت یادت باشه که سر پست از این غلطا ...
        ــ جناب سروان آخه مگه...
        ــ آخه ماخه نداره، یا اینکار ، یا دادگاه. انتخاب با خودته، یا الهه انتخاب کن.
        ــ جناب سروان ، شما را به جان بچه تون...
        ــ گوه اضافه نخور، همین بود که گفتم.
        غضنفر با اکراه انگشت اشاره را درون آثار خود فرو برد و در حالیکه حالت تهوع داشت به دهان نزدیک کرد! اما در آخرین لحظه پس کشید.
        ــ پدر سوخته منو مسخره کردی یا الله بجنب باید به همۀ نگهبانها سر بزنم. اگر نمی خوری...
        ــ جناب سروان ، تورا به جان مادرتون...
        ــ ذِر نزن دیگه! تو آدم بشو نیستی میرم تا گزارش کنم.
        ــ باشه جناب سروان ، فقط یک دقیقه صبر کنید.
        غضنفر چشمهایش را بست ویک انگشت...
        ــ یکی دیگه یا الله
        در حالیکه عُق می زد یک انگشت دیگر...
        ــ بیا بگیر این هم اسلحه، یادت باشه سر نگهبانی دیگه تفنگت را که ناموس توست زمین نگذاری!.
        افسر نگهبان چند قدم دور شده بود که صدای ایست چهار ستون بدنش را لرزاند!. ایست چنان قوی و از بیخ گلو بود که تا چند پست آن طرف ترهم  نگهبان ها شنیدند!.
        ایست دوم قوی تر از اولی بود که غضنفر فریاد می زد:
        ــ ایست ، دست هاتو بزار روی سرت روی زمین دراز بکش.
        ــ منم ، افسرنگهبان
        ــ بهت می گم دراز بکش والا شلیک می کنم.
        ــ مگه کوری منم افسر نگهبان...
        این بارآهسته تر گفت:
        ــ کور پدر گور به گورت بود که توله ای مثل تو پس انداخت که شدی بلای جان ما. یا الله انگشت بزن! والا شلیک می کنم...
        هیچ کس نفهمید چطور شد یکباره ورق برگشت و اضافه خدمت های غضنفر بخشیده شد و ترخیص شد رفت دنبال زنگی اش.
                               ***    
        غضنفر بلیط فروش سینما بود. یک خانواده قصد داشتند وارد سینما بشوند. آقای خانواده گفت: صبر کنید بلیط بگیرم بریم تو.
        غضنفر از باجه پرید بیرون که:
        ــ سلام جناب سروان! چقدر خوشحالم بازهم  شما را می بینم. چه خدمت بزرگی به من کردید باعث شدید اضافه خدمت های من بخشیده شد و ترخیص...
        ــ ببخشید! شما را به جا نمی آرم.
        ــ جناب سروان! چطور منو به جا نمی آرید؟ یادتون رفته ؟ در پادگان... یک شب سر پست نگهبانی، شام را با هم خوردیم...
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۳۷ در تاریخ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲ ۲۲:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2