جمعه ۲ آذر
تحلیل غزلی از رضا حدادیان منتقد مریم گمار
ارسال شده توسط مریم گمار در تاریخ : ۱۱ روز پیش
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۵ | نظرات : ۰
|
|
رضا حدادیان شاعری که در مدرنیسم قدم می زند
تحلیلی بر غزلی از رضاحدادیان منتقد و نویسنده ؛ مریم_گمار
شبیه دسته گُلی بر مزارِ من دیگر
گرفته دست به زانو ، بهارِ من دیگر
وَ نیستی تو و خمیازه می کشد یک ریز
دهانِ ساعتِ شماطه دارِ من دیگر
شده ست خالی از آوازِ دخترِخورشید
گلوی آینه ی بی غبارِ من دیگر
کشیده چادرِ اندوه بر سرش تقویم
گرفته رنگِ عزا روزگارِ من دیگر
ورق ورق شده در دست های کولیِ باد
شناسنامه ی ایل و تبارِ من دیگر
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست
درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر
نمانده زیر و بمی در صدای او، انگار
دل و دماغ ندارد سه تارِ من دیگر
بیت اول؛
شبیه دسته گُلی بر مزارِ من دیگر
گرفته دست به زانو ، بهارِ من دیگر
باید بدانیم نماد ها در فرهنگ یک سرزمین ریشه دارد یعنی ما اگر فرهنگ گذشته وحال یک سرزمین را بدانیم براحتی نماد ها، نشانه ها و رمز های ادبی یک کشور را تشخیص می دهیم
در بیت اول بهار گرچه نمادی است از زیبایی و شادابی، و از طرفی می تواند نام دختری باشد، اما اینجا منظور شاعر از (بهار دست به زانو)کنایه از دوران پیری است که آن را تشبیه کرده به دسته گلی بر مزار،چرا که دسته گل بر مزار زود پژمرده می شود، گل و بهار در این بیت مراعات نظیر وتناسب معنایی خوبی دارد. از طرفی مزار نماد مرگ ونیستی می باشد دقیقا برعکس بهار که نماد شادابی وزندگیست، بنابراین تضادی زیبا اینجا بین بهار و مزار از لحآظ معنا شکل گرفته است. شاعر در بیت اول با تشبیه جلو می رود.
او از مخاطبی حرف می زند که غایب است و مخاطب را با تعلیقی که در این بیت ایجاد کرد دنبال خود به مصرع دوم می کشاند تا مخاطب در ذهن خود به جستجو بپردازد و در آخر صحبت از کلید واژه های بهار من است. اگر دقت کنید ایهام و تاویل پذیری این نشانه ها که با میم مالکیت به خود اختصاص داده شده، دیده می شود و بنا براین منظور شاعر می تواند دوران جوانی او باشد که حالا دست به زانو شده واین دست به زانو همانگونه که در بالا اشاره کردم کنایه است و به واقع راوی با ناخودآگاه خود به دیالوگ نشسته، یکی از تکنیک های خوب زبانشناسی در تمام قالب های شعری جابجایی ارکان می باشد که راوی در اینجا به راحتی آن را انجام داده و این نشان می دهد ایشان شاعری مدرن و آگاه به زبانشناسی شعر می باشد در مصرع دوم بیت اول می بینیم که با جابجایی (گرفته دست به زانو ) در واقع روایت دست به زانو گرفتن بوده و شاعربا جابجایی ارکان نه تنها شعری مدرن را به نمایش گذاشته بلکه ایجاد موسیقی هم می کند
بیت دوم:
وَ نیستی تو و خمیازه می کشد یک ریز
دهانِ ساعتِ شماطه دارِ من دیگر
در بیت دوم ؛
شاعر باز با جابجایی ارکان شروع می کند وجای روایت«تو نیستی»براحتی می گوید«نیستی تو »و بعد با آوردن «واو عطف » ذهن مخاطب را درگیر و به تعلیق می کشاند تا مخاطب کنجکاو شود به خواندن ادامه بیت ،در این بیت نه تنها درمصرع اول از کلید واژه خمیازه نام برده، بلکه در مصرع دوم ،با باز شدن دهان، برای ترکیب«دهانِ ساعت شماطه دار»حالت خمیاره کشیدن با مصوت بلند آ به ذهن مخاطب متبادر می شود ،همچنین خمیازه با دهان تناسب دارد. شاعر، در تاویل اول، نه تنها به ساعت تشخیص داده بلکه واج آرایی در مصوت های بلند« آ» دیده می شود با کلید واژ هایی چون خمیازه، دهان، شماطه دار با« چهار واج » و همین واج آرایی باعث ایجاد موسیقی و به تبع موسیقی باعث زیبایی شناسی در شعر ایشان می شود، در تاویل بعدی وقتی ساعت به خمیازه می افتد یعنی به خواب می رود و به خواب رفتن ساعت، حکم مرگ اوست و شاعر می تواند اینجا منظورش آن باشد که با نبودن مخاطب،راوی رو به مرگ می رود و در کل شعر،فضایی غمگین حاکم است همان طور که می بینید شاعر براحتی با نشانه های عینی چون؛ دهان وساعت، کارکرد و تصویری ذهنی را خلق می کند که این جز با ذهنیت شاعرانه و تخیل قوی شاعر امکان پذیر نیست
بیت سوم:
شده ست خالی از آوازِ دخترِخورشید
گلوی آینه ی بی غبارِ من دیگر
شاعر از ترکیباتی مدرن چون دختر خورشید، گلوی آینه استفاده کرده خورشید نماد زندگیست، آینه نماد پاکی و شفافیت وهمین طور آواز و گلو مراعات نظیر دارد.
شعر به صورت روایی جلو می رود و شاعر از شخصیت دوم یعنی «دخترخورشید» حرف به میان می آورد. می بینیم که شاعربا آوردن ترکیب دخترخورشید تاویلی سورئال و تشخیص بخشیده به خورشید،او را انسانی زمینی فرض می کند،اما از نظر من خورشید برای شاعر بسیار مقدس و عارفانه است که به او نام دختر خورشید یعنی (نور) را داده و حالا گلوی شاعر ازاین آواز مقدس و درخشان خالی شده و در مورد ترکیب «گلوی آینه »در واقع راوی هرچند که از کلید واژه عینی(آینه )استفاده کرده، امادر آخر از آن کارکرد سورئال کشیده و به آینه تشخیص بخشیده که با مخاطب خود از آن می گوید می بینیم که شاعر با آوردن ترکیب«گلوی آینه بی غبار» خبر از درون پاک و درخشان خود می دهد، اما بلند نشدن آواز از گلویش باز معنایی کنایه ای و تاویل پذیر دارد.
در واقع شاعر با زبان بی زبانی اذعان می کندکه دیگر انرژی برای خواندن آواز که نماد شادی یا عشق در زندگی ست را ندارد.
بیت چهارم؛
کشیده چادرِ اندوه بر سرش تقویم
گرفته رنگِ عزا روزگارِ من دیگر
چادر اندوه، رنگ عزا ترکیباتی مدرن اما پر از غم است با تاویلی سورئال می بینید، که او هرچند از کلید واژه عینی چادر استفاده کرده اما نشانه«اندوه»تصویری ذهنی است که شاعر به خوبی از پس آن برآمده و در ادامه از کلید واژه تقویم نام برده که با روزگار تناسب دارد و اندوه با عزا، و باز اینجا به تقویم تشخیص بخشیده که حالا این تقویم چادر اندوه برسر کرده می بینیم که درواقع راوی به این صورت باترکیب«چادر اندوه»شدت اندوه و غم روزگار خود را به تصویر کشیده «رنگ عزا» تصویر ذهنی را به رخ می کشد. با وجود انکه نشانه ی عینی است اما با کلید واژه (عزا ) از آن کار کردی ذهنی می کشد و تصویری سورئال را می سازد که در تمام این بیت حکم فرماست شاعر با استفاده از جابجایی ارکان در مصرع اول و آوردن فعل بر سر بیت نشان می دهد که شناخت بالا از زبان شناسی دارد چرا که یکی از تکنیک های خوب زبانشناسی جابجایی ارکان می باشد.
بیت پنجم؛
ورق ورق شده در دستهای کولیِ باد
شناسنامه ی ایل و تبارِ من دیگر
در این بیت ترکیب مدرن«دست های کولی باد»خود نمایی می کند،و از طرفی ورق ورق شدن شناسنامه تاویل پذیر ولایه مند است. ترکیب دست های کولی بادتصویری ذهنی است که شاعر در اینجا به دست های باد که حالا به آن صفت کولی داده، تشخیص می دهد و باد را چون انسانی فرض می کند که شناسنامه ایل او در این دست ها ورق ورق شده وخوب می دانیم در فرهنگ ما و کنایه ها از صفات بارز «باد و کولی» جابجایی، یک جا نماندن و کوچ نشینی است، از طرفی باد به معنای آشفتگی است.و «ورق ورق شدن»در اینجا تصویری ذهنی و دارای ایهام وتاویل پذیر می باشد و از دیدگاه من به معنای«مرگ»می باشد.
و این از تفکر و خلاقیت شاعر سر چشمه می گیرد،در واقع او از بر باد رفتن عمر خود و دیگران در دست های مرگ و آشفتگی نام می برد و ذهنیت اجتماعی و در عین حال غمگین شاعر را متبادر می کند که هیچ کاری در مقابل آن از دستش بر نمی آید.
بیت ششم:
شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست
درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر
در این بیت ترکیب های سورئال؛ «میوه های غروب» و «درخت پنجره انتظار» خود نمایی می کند. «میوه های» غروب خوب می دانیم غروب در دو معنا دیده می شود اول تمام شدن روز و تاویل دوم نماد به پایان رسیدن همه چیز است و در این شعر منظور راوی با ایهام و تاویل پذیری همراه بود وهمان معنای سورئال آن که غربت و غم پنهان دارد مد نظر شاعر می باشد.که تصویری کاملا ذهنی است.باید بگویم شاعر از درخت انتظار خود جز میوه غروب حاصلی ندیده و سورئال بودن آن کاملا واضح می باشد چرا که در واقعیت چنین میوه ای وجود ندارد، هر چند «کلید واژه میوه»تصویری عینی است اما از آن کار کرد ذهنی می کشد و در آخر تصویری سورئال می سازد
در واقع با این ترکیب به اوج غم و ناراحتی درونی راوی دست پیدا می کنیم.
«درخت پنجره ی انتظار» هم به همین ترتیب ؛ این ترکیب هم هرچند از کلید واژه عینی استفاده شده اما باز به معنا وتصویری ذهنی می رسد،باوجود آنکه در فرهنگ،پنجره نماد امید و درخت نماد سبزی و ریشه داریست، اما در اینجا هر دو کارکردی سورئال را به رخ می کشد وقتی با نشانه ای چون انتظار همراه می شود معنایی جز غم واندوه عظیم که از دل راوی برمی خیزد به ذهن مخاطب نمی رساند.
در واقع درخت پنجره انتظار ترکیبی مدرن، زیبا وذهنیست که تتابع اضافات هم هست، باعث ایجاد موسیقی درخشان در این بیت شده چرا که واج آرایی( (ر) هم در آن دیده می شود. او چشم انتظاری غمگین خود را به درختی تشبیه کرده که حالا شاخه به شاخه این درخت میوه ی غروب داده واین درد و غم پنهان درون راوی را
نشان میدهد چرا که میتوانست جای کلید واژه (غروب که نماد ناامیدی وغم) است، از نشانه های متضاد آن استفاده کند و این درخت ثمره ی بهتری بدهد اما شاعر غمِ انتظار را با (نشانه غروب)چندین برابر نمایان و کل بیت تماما در شب وناامیدی فرو می برد. او در این بیت با تکرار (شاخه شاخه)از تکنیک تکرار کلید واژه و بازی
زبانی استفاده کرده که این تکرار در شعر باعث ایجاد موسیقی زیبا و گوش نوازی آن واز طرفی باعث زیباشنا سی شعر می شود.
مالارمه می گوید؛ زبان حرف می زند، نه مولف و یاکوبسن می گوید؛ شعر چیزی نیست جز رخداد زبانی و ما خوب می دانیم. رخدادهای زبانی قائده و قانون خود را دارد پس تا با آن اشنا نباشیم نمی توانیم شعری مدرن و منسجم و زبانشناسانه خلق کنیم و باید بگویم یکی از ویژه گی های بارز استاد حدادیان که شعر او را به اوج می رساند شناخت خوب او از زبان ادبی است.
بیت هفتم؛
نمانده زیر و بمی در صدای او ،انگار
دل و دماغ ندارد سه تار من دیگر
معمولا در فرهنگ ما زیر وبم به نوسان صدا یا پایین و بالا امدن صدای یک خواننده گفته می شود وهم درتاویل دوم زیر و بم به فن و فوت های سه تار هم گفته می شود، صدای زیر یا صدای بم و در تاویل سوم و مهم که از نظر من بیشتر مدنظر شاعر بوده، می تواند. نمادی از فراز وفرودهای زندگی مخاطب باشد. و در تاویلی دیگر شخص مورد نظر که در مصرع بعد مشخص می شود کیست که از تکاپو و زندگی افتاده و هیچ انرژی برا تلاش و ادامه دادن درصدای او یافت نمی شود.
اینجا مراعات نظیر بین زیر و بم و صدا و سه تار دیده می شود، واج آرایی در واج ر،آ،ن،م ،د بیشتر دیده می شود . باز هم با آوردن فعل نمانده در اول مصرع و بردن زیر و بم به وسط مصرع«جابجایی ارکان»به خوبی رعایت شده که از تکنیک های خوب زبان شناسی مدرن است. و در مورد ضرب المثل و همزاد پنداری«دل و دماغ» ندارد خوب می دانیم تابه فرهنگ یک جامعه آشنا نباشیم نمی توانیم از همزاد پنداری و ضرب المثل های عامیانه آن کشور در شعر و متن و رمان استفاده کنیم و در اینجا «دل و دماغ ندارد» یکی از ضرب المثل های سرزمین ما حساب می شود که شاعر برای برقرار کردن ارتباط بهتر با مخاطب از آن استفاده کرده و معمولا در فرهنگ ما برای نشان دادن حال روحی یک شخص کاربرد دارد پس می بینیم که ازتاویل پذیری و لایه مندی این بیت خبر داده و از آنجا که با همین همزاد پنداری شاعر به سه تار تشخیص بخشیده و او را جاندار حساب می کنداین نشان از آن دارد که ایشان به تصاویر عینی و ذهنی احاطه کامل دارد. راوی در کل شعر با وجود نشانه های عینی چون گل، مزار ،بهار،ساعت،خورشید ،آینه ،گلو، چادر، تقویم، رنگ، دست، باد،شناسنامه، شاخه، میوه، درخت ،پنجره ،دل، دماغ، سه تار باز از آن کارکردی سورئال کشیده و ترکیباتی مدرن و ذهنی چون؛ بهار دست به زانو، دهانِ ساعت شماطه دار، آواز دختر خورشید، گلوی آینه ی بی غبار، چادر اندوه، رنگ عزا، دست های کولی باد ،شناسنامه ایل و تبار، میوه غروب، درخت پنجره ی انتظار، دل و دماغ می سازد که نه تنها خلاقیت، شاعرانگی ونبوغ بالای شاعر را می رساند بلکه تاویل پذیر ولایه مند هم می باشد که مخاطب را به کشف آن وا میدارد.
درتمام ابیات سیلان ذهن دیده می شود چرا که زاویه دیدهای مختلف را بکار می برد؛ راوی دانای کل و خود گویی در واقع شاعر به تک گویی یا مونولوگ ادامه می دهد و از طرفی او آنچنان مخاطب «شخصیت دوم و سوم »را به میان می کشد که شعر ناخوادآگاه تاویل پذیر و لایه مند می شود واین یکی ازشیوه های موفق مدرنیسم می باشد. حالا اگر بپرسید چرا مدرن؟ باید بگویم زیرا از طرفی ترکیباتی نوین استفاده شده که ساختارگرایی در آن به خوبی رعایت شده و شعری منسجم، دارای وحدت ساخته واز طرفی با آشنازدایی، برجسته سازی و لایه مندی نشانه ها و ترکیبات روبروییم که فضای شعر ایشان را ارتقا داده بنابراین ایشان را در دسته شاعران مدرن می شناسیم.
تحلیل گر؛ مریم گمار
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۵۲۲۵ در تاریخ ۱۱ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید