| ملاقات با روح گمشده |
صندلی ات را کنار پنجره بگذار
پرده را کنار بزن
قهوهات را آماده کن
یک نخ از سیگار کوفتی ات را روشن کن
و خوب با دقت به حرفای من گوش کن
وقتی با خودت خلوت کردی با دنیای واقعی روبرو میشوی!
نمیتوانی کلماتی را پیدا کنی که دلداریت بدهد
نمیتوانی کسی را پیدا کنی که زخمت را مرحم کند
از آنجایی که کوچه های تاریک الان جایی هستند که باید قدم بزنی
پس شروع می کنی برای غلبه بر ترس های خودت.
لعنتی یادت باشه انسان در درون خودش بالغ می شود
صرف نظر از سن و سالش
آگاه باش این درد تو را بالغ می کند
یا آتشش باعث بالغ شدنت می شود
گوش کن!
مطمئناً دیگران هم سهم زیادی دارند (دردهایت را می گویم).
وقتی احساساتت پیچیده شد، می توانی از اتاقت بزنی بیرون
سپس بنشین گوشه ای خلوت و به آسمان نگاه کن
اگر ابرهای عظیم پراکنده شدند و آسمان دوباره آبی شد
یعنی هیچ مشکلی نیست که حل نشود
و هیچ جاده ای نیست که هموار نشود.
گوش کن لعنتی!
با قلبت حرف بزن
شاید چیزی بهت بگوید
تنها دوست تو هست
احمق تو نمیدانی درک نشدن چقدر سخته
آری
خیلی سخته وقتی احساساتت داره میمیره و سعی کنی لبخند بزنی
یکی اگر می خواهد زندگی کند باید به مرگ عادت کند.
آویزه گوشت کن!
گاهی احساساتت را دفن کن
گاهی آنهایی که از پیشت رفته اند
گاهی آنهایی که دوستشان داری
آره.. میدونم..سخته..
مخصوصا برای تو
اما در نهایت زیبایی را خواهی یافت.