سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 18 آبان 1403
  • روز ملي كيفيت
7 جمادى الأولى 1446
    Friday 8 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۱۸ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      *راست ِ کار ِ خودته*
      ارسال شده توسط

      شاهزاده خانوم

      در تاریخ : ۶ ساعت پیش
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۸ | نظرات : ۳

      یکی از من‌هایی که در وجودم زندگی می‌کند، دوست دارد دست‌پرورده‌ی *عجله* باشم.
       بررسی شرایط، مقدمه چینی، مطالعه پیش از انجام کاری، برای او هیچ مفهوم خاصی ندارد و تا افکارم چیزی برای خود بلغور می‌کند؛ *من* ِ عجول و سرکش آب را بر سرم داغ می‌کند و هی سیخونک می‌زند و می‌گوید؛ «دِ بِجُنب دیگه! اِنقد ماست‌بازی در نیار!... پاشو یه کاری کن!»
      بعد هم انواع و اقسام لیچارها را بارم می‌کند و باز می‌گوید: «نه، اصلا اینطوری نمیشه، تو مال این حرفا نیستی، باید یه کلاس خوب عجله واست پیدا کنم، اگه استاد عجله بشی دیگه کار تمومه» و من همیشه این سوال برایم پیش می‌آید؛ «آخه یِرخی و با دست‌وپایی شکسته چی تمومه؟» 
      ولی تا به حال جرات نکرده‌ام به *او* من‌فهم کنم که با عجله‌ی جنابعالی، بیشتر اوقات با مغز زمین خوردم. بس که حرف حساب توو کتش نمی‌رود و اگر زبانم لال، روزی روی حرفش، حرفی بزنم یا سوالی بپرسم به تریج قباش بَرمی‌خورد و دیگر آب روی آب بند نمی‌شود؛ از این‌رو *من* ِ حرف گوش‌کن و فروتن فقط می‌گویم چشم!... 
      بالاخره سِرچیاتش در اینستا نتیجه داد و استادی خوب، با دستمزدی فضایی برایم دست و پا کرد تا حسابی در عجله کردن تبحر پیدا کنم.
       روز اولی که برای کلاس درس آنلاین حاضر می‌شدم؛ لقمه‌ی نان‌وپنیروگردویی برایم گرفت و گفت: «واست خوشحالم من‌جون، دیگه خیلی زود به سر منزل مقصود می‌رسی» *من* هم با بی‌تفاوتی شانه‌ای بالا انداختم.
      بین خودمان بماند؛ بیچاره وقتش را هدر داده و پولش را توی جوی آب ریخته، خانه‌ی آقا مقصود عجله‌بند کوچه پشتی ماست و دستمزد اندکی هم می‌گیرد. 
      اما خوب که فکرش را می‌کنم، می‌بینم خداراشکر که یادش نبود آقا مقصود عجله‌بندی هم داریم؛ چرا که او بسیار بی‌کلاس و دردناک کار می‌کند. شاید برای همین است که بیشتر *من‌های* پوست‌کلفت و مقتصد قدیمی، با او مراوده می‌کنند.
      آقا مقصود عجله‌بند، هر روز بلااستثنا پس از تدریس، عجله‌ها را با یک سیم بُکسل به ناف شاگردانش می‌بندد و آنها را با اُردنگی راهی یک روز پر عجله می‌کند، حالا بماند که درصد دست و پا شکستگی در هر شخصی چقدر است.
      ولی در کل مهم این است؛ بر اساس تحقیقاتی که انجام داده‌ام، چه آقا مقصود عجله‌بند شِپِشووو باشد یا یک استاد ژیگول مگول پولکی آنلاینی، نتیجه یکی‌ست و آن گاهی رسیدن به هدفی نصفه‌نیمه که صنار ده شاهی نمی‌ارزد و گاهی هم اصلا نرسیدن.
      اما نمی‌فهمم چرا *من* قبول نمی‌کند و فقط می‌گوید؛ «عجله کن!...»
       و توجیهَش هم این است که وقتی می‌گویند *عجله کار شیطان است* باید تا ته خط بروی، چه بسا که شیطان با همین عجله‌هایش توانسته سَر خیلی‌ها را زیر آب کند و به هدف شومش برسد.
      ولی *من* هر چه بالا و پایین می‌کنم، می‌بینم اتفاقا شیطان هیچ عجله‌ای در گولمالی و سرکیسه‌کردن قربانی‌هایش ندارد و وقتی سوژه‌ای پیدا می‌کند بسیار صبورانه و با وقار طعمه‌اش را زیر نظر می‌گیرد تا سر بزنگاه عصاره خوبی و مهربانیشان را بِمَکد...
      این سطحی‌نگری‌هایش را دیگر نمی‌دانم کجای دلم بگذارم که هنوز نمی‌داند هر کار بدی را به شیطان بدبخت نسبت می‌دهند.
      بگذریم؛ 
      از وقتی در کلاس عجله شرکت می‌کنم بیشتر با مغز زمین می‌خورم ولی خوشبختانه مغزم تنها مو برمی‌دارد.
      *من* هم چپ و راست، سرکوفت می‌زند و همکلاسی‌هایم را به رُخم می‌کشد. مارموزها از رده‌ی تحقیقاتم خارج‌اند. نمی‌دانم چگونه با عجله کارهایشان را راست و ریس می‌کنند. 
      یا من خیلی دست‌ و پا چُلفتی هستم یا آنها با استاد عجله زد و بندی دارند و کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌شان است ولی بی‌وجدان‌ها نَم پس نمی‌دهند. 
      شاید گزینه‌ی سومی هم باشد؛ هم‌کلاسی‌هایم *من‌هایی* هستند که مجبورند حفظ ظاهر کنند و صورتشان را با سیلی سرخ نگه دارند وگرنه چه کسی امورات اصلی زندگیش را بدون هیچ برنامه‌ریزی و پشتوانه‌ای، تنها با عجله جلو برده که آنها چندمین *من* باشند؟...
      خلاصه، همین شد که *من* از *من* قطع امید کرد و وقتی فکری به ذهنم خطور می‌کند؛ با طعنه می‌گوید: «هی کوچولو راست ِ کار ِ خودته!...»
       
      *شاهزاده*

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۵۲۲۰ در تاریخ ۶ ساعت پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1