سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        فرشاد حجتی شاعر دورودی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی (صحرا)

        در تاریخ : جمعه ۲۳ شهريور ۱۴۰۳ ۲۳:۴۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۸ | نظرات : ۰

        آقای "فرشاد حجتی" شاعر لرستانی، زاده‌ی ۳۰ شهریور ماه ۱۳۵۹ خورشیدی، در شهر دورود است.
        وی کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دارد و از سال ۱۳۷۵ مشغول به نوشتن شعر نموده است.
        وی از برگزیدگان دور اول رویداد ادبی «سوی روزن» در سال ۱۳۹۹ بود و در سال (۱۳۹۲-۱۳۹۲) اثر وی با نام "آواز سیرن‌ها" به‌عنوان کتاب سال استان لرستان معرفی گردید.

        ◇ کتاب‌شناسی:
        - آواز سیرن‌ها - نشر نگیما 
        - عروسک‌هایی به رنگ صورتی - نشر افراز
        - ختم گل‌های ختمی -  نشر داستان
        - مرثیه‌ای برای بلوط دیر پای - نشر هرمز 
        و...

        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        از هرم سوزان تیر 
        به شهریور زلف‌هات
        عصیان
        زخمی به باغ سوخته 
        عور
        ترکه‌های آلبالوست 
        سایه ‌سار تابستانم آرزوست..
        پینه‌دوز رگ‌های تاک است 
        به وقت نان و شراب
        کفش‌دوزک
        شته می‌برد به باد
        از  گرده‌ی طهران
        سفره‌اش پرچین 
        باغ و گلستانم آرزوست…
        عاشق‌کشی به فصل تب یونجه‌ست 
        شبنم که از طراوت
        برگ‌های گردوبن می‌پرد
        می‌پرد که شته باران کند 
        شکوفه‌های گیلاس را...
        چشم‌هات با بهار و بابونه رفت 
        رفت تا خون گیلاس‌ها 
        بر مزار گردوبن 
        تا مردن به وقت شهریور
        شراب کهنه‌ام
        نعره‌ی مستانم آرزوست…
        بر خال پریشان
        ساعد دستانش 
        مچاله تهمینه 
        بر بند بند تنش 
        وطنش 
        موریانه‌ها عاشق 
        از سیر تا پیاز
        مارها به زیر مسجد فخرالدوله 
        حرف‌های بودار می‌زنند…
        هیس!
        رستم دستانم 
        تخت سلیمانم آرزوست…
        سلسله از موی جعد رباب آغاز شد 
        به تسلسل باطل دور تهران
        ماه مانده بود
        برای برج عاج نشین‌ها 
        تنگی نفس از پنجره می‌آمد 
        از زخمه‌ی رباب
        بر تارهای حنجره
        دست به دامن شمس‌م
        پیاده از خراسان تا ری…
        آه
        من تمام شده‌ام
        هیس!
        “من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست 
        و آن لطف‌های زخمه‌ی رحمانم آرزوست”
        از دیده به غربال نور
        هیهات
        بر نقطه‌های کور
        “پنهان ز دیده‌ها و…همه دیده‌ها از اوست” 
        انسانم آرزوست…

        (۲)
        ما آماده نبودیم   
        برای بهاری که می‌آمد  
        و برای گریز از آب‌گیرهایی مسموم
        دمی از اسفند گذشته بود 
        و از مرگ زاغچه‌ها  
        به بلاهت بلدرچینی می‌ماندیم در سرما  
        و از سیم‌های برق فراری
        گفت‌وگویی مبسوط در ما گم شده بود
        که می‌توانست در بهار
        ستون فقراتمان باشد  
        تا درد استخوان‌هایمان
        بر تمام تنمان لنگر نیندازد
        که تمام مویرگ‌های مغزمان
        مسموم در بلوغ انار
        کابوس‌هایمان را ورق نزند  
        ما آماده نبودیم  
        پنجره‌ها را بستیم و 
        به استحضار شمعدانی‌ها رساندیم  
        کژتابی واقعیت را 
        در شعور ضمنی آب 
        وقتی که دیگر آب از سر‌مان گذشته بود 
        وقتی که از دانه و دام گریزی نداشتیم   
        و از مرگ زاغچه‌ها  
        ما آماده نبودیم برای شکوفه‌های گیلاس.

        (۳)
        [تقدیم به دو کولبر جان باخته‌ی کورد فرهاد و آزاد خسروی] 
        پریشانی نحوی زبان گنجشک‌های این زمستان‌اند 
        فرهاد و آزاد
        پریشانی نحوی زبان آزادی‌اند 
        کبک‌های کوه‌های ژالانه‌ی کردستان
        که نشخوار می‌کنند 
        رویای مرده‌ی بهار پیشین را
        پریشانی نحوی زبان خدایان‌اند 
        آدم حرفی‌ها 
        که حرف
        حرف
        رج می‌زنند وهم کردستان را به برف
        آدم حرفی‌هایی که نفسشان از جای گرم بلند می‌شد 
        پشت میز سیاست‌ها 
        در کردستان خدا مرده بود
        و برف
        زمانی برای مستی اسب‌ها 
        و برف
        کفن پوش کردن مغازله‌ها بود
        کفن پوش کردن آزادی
        برفی که بیهوده باریده بود
        بر رد پای سرخ گرگ‌ها 
        برفی که بیهوده باریده بود…

        (۴)
        ادا‌ و اطوار می‌ریزد از نگاهی که 
        در فلق ماه تب‌دار را با پاشویه بدرقه نکرده باشد 
        صورتش را با شعور آب نشسته باشد 
        برای انبساط خاطر درماندگان 
        حرفی نداشته باشد که بگوید  
        جز مجیزگویی آفتاب‌پرستی 
        که آدرس خانه‌ی دوست را اشتباهی می‌دهد به ماه
        که حواس هیچ شب‌بویی با او نباشد 
        گنگ و خواب آلوده 
        مثل گسست مینیاتوری مچاله‌ شده از این شعر 
        گوشش را خرگوش‌های تابلو‌های ون‌گوگ بریده‌اند   
        تا برای شیادان هنر  
        از مزارع آفتاب‌گردان خبرچینی کنند 
        که حرف حساب اگر بشنود 
        به تریج قبایش بر بخورد
        بوسه می‌دهد به جوجه‌تیغی‌ها 
        و اصلا ککش هم نمی‌گزد 
        که آهوی زخمی در دشت  
        چگونه دودا...

        (۵)
        [دوازده] 
        بر چاک سینه‌ی تهران
        خاک اره ریختند 
        از میز سیاست‌ها 
        از تن چنارها 
        خون به پا شده بود
        نفس را تاخت زدند 
        با برج عاج‌ها 
        با تراکم‌ها 
        نفس از پنجره
        ماه بر نیامد 
        تهران را تاکسی‌درمی کردند 
        در پارک‌های مصنوعی 
        کلاغ‌ها متوهم شده بودند 
        بر نیمکت‌های پارک اما 
        ما سینه چاکان 
        موریانه‌های عاشقی بودیم!

        (۶)
        دیگر تویی 
        به پیشگاه شیخ‌لطف‌الله 
        آبیِ گذشته 
        کاشی مستعفی 
        ترد و شکننده
        تلاقی عقل و عشق 
        ای گیاه در مینیاتور
        مرا در نور تکثیر کن 
        ای آبی‌تر از گناه
        قرمزتر از قرمزم
        بیهوده‌تر از بطالت 
        مرگ‌تر از مرگ
        من آن لحظه‌ام که خون به رنگ خود پرخاش می‌کند 
        گناهم باش
        ای حلول نور در خون
        خونِ آبی 
        ای شعر دیگر 
        الهی‌ام، بدون بیژن
        کاکتوسی که در انزوا به فکر چرای یک آهوست 
        گل‌خانه‌ام باش...

        (۷)
        [ارزش افزوده] 
        پسته خندان نبودیم 
        یا زعفران که ارزش افزوده می‌داشتیم 
        بر عمر زندگانیمان
        بلوطی غبار گرفته بودیم 
        زغالمان کردند و
        خاکسترمان را به باد داددند...
         
        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی (صحرا)

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۰۹۵ در تاریخ جمعه ۲۳ شهريور ۱۴۰۳ ۲۳:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3