استاد "موسی بندری" شاعر و داستاننویس و محقق ایرانی در تیر ماه ۱۳۳۵ خورشیدی در بندرعباس دیده به جهان گشود.
برای این شاعر نوگرای هرمزگانی که در گسترش شعر نو در هرمزگان سهم بسیاری داشته و شاگردان بسیاری را تربیت کرده؛ در روز ۱۵ تیر ماه ۱۳۹۵، مراسم بزرگداشتی با حضور تعدادی از شاعران در کانون فرهنگی تربیتی غدیر بندر عباس برگزار شد.
◇ کتابشناسی:
- عاشقانهی راننده کرایهکش (مجموعه شعر)
- گزارش موسینا از پشت شمشادها (مجموعه داستان)، تهران: آوای کلار، ۱۳۸۷.
- فصلهایی كه در غیاب تو صرف میشوند (مجموعه شعر)، تهران: نیم نگاه، ۱۳۸۰.
- نامهی باز شده، تار سیاه (مجموعه شعر)، تهران: نگار و نیما(نگیما)، ۱۳۸۲.
- چهارشنبه را که سوخته کرد (مجموعه شعر)، تهران: آرویج، ۱۳۸۵.
- خانواده جمعه (داستان)، تهران: نیماژ، ۱۳۹۳.
- صدایی که پر از بارون بارونه (مجموعه شعر)، تهران: آوای کلار، ۱۳۸۹.
- شایسته کشته شدن من در شهریور برشته (مجموعه شعر)، تهران: نگار و نیما(نگلیما)، ۱۳۸۲.
- شعر معاصر زن هرمزگان، تهران: نگار و نیما(نگیما)، ۱۳۸۵.
- شعرهای هشتاد و هشت تلفنهای دیوانه (مجموعه شعر)، تهران: افراز، ۱۳۸۹.
- گزینهی اشعار موسا بندری، تهران: انتشارات مایا، ۱۳۹۵.
- وضعیتها (داستان)، تهران: روزگار، ۱۳۸۷.
- تاریخ اسکلهها (داستان)، تهران: آوای کلار، ۱۳۹۴.
- چهارشنبهها را که سوخته کرد (مجموعه شعر)، نشر آرویج. [این کتاب اجازهی چاپ نیافت]
- روز پنجم یک روز از روزهای داستان (مجموعه داستان)
- شعر معاصر هرمزگان / کار تحقیقی و گردآوری گروهی (شاعران پیش از انقلاب)
◇ ︎نمونهی شعر فارسی:
(۱)
[من این روزها که شعرم میآید]
من! این روزها که شعرم میآید
این کشتی نمیگذارد
هی کانتینر خالی میکند روی دلم
هی کانتینر خالی میکند روی چشمم
هی کانتینر خالی میکند روی کلماتم
من این روزها که دارم
دور این دایره میگردم
میروم بالا روی بالا راه میروم
بالا را بر میدارم
تا بگذارم زیر پایم دست دراز کنم
بردارم همین شعر که اینطور
سنگین میکند روی پلکهایم
یعنی روی پلکهایم که میگذارم این روزها که شعرم میآید
دستم عجب سنگین میشود
سنگ بر میدارد
حالا که من تلویزیون ندارم تا سنگ بزنم به
سنگ میزنم به سنگ بزنم
شما که بار شمار نیستید نمیدانید که بار شمار نیستید سنگین است
سنگ است این کشتی دخا و، آویشن
چه میدانم میسوزاند همه این کلمهها
که بالا میروند میایستند روی پایین
و بر میدارند بر میدارم بر میدارید
همینطور این سنگ فعل و کلمه
شما که بار شمار نیستید نمیدانید شاعر نمیشوید این کنار اسکله
خوابش گرفته باشد دلش را
آورده باشد پای این شعر به شما نشان داده باشد
من این روزها که شعرم میآید.
(۲)
[بچه حرامزاده اسکله]
من بچه حرامزاده اسکلهام
عکس من روی تک پوش هیچ دختری و پسری
وای چه چشمانی
به مادرم گفتم: این چشمان آخر
من بچه حرامزاده اسکلهام
پامرو و گهرو را برداشتهاند
تا با قایقام از میان گلف و گلوله
تک....تک... تک...
ـ سرت رو بدزد بچه
ـ وای خدا نمیبینی رگبار گریه روی
پیراهن هیچکس
این امامقلی هم خوب است
مجسمهای باشد در میدان
بچه حرامزاده اسکله از میدان بدر
من بچه حرامزاده اسکلهام
نامم بندرعباس
پاک کنید نامم از روی این تاریخ
ـ از این تاریخ تو! حق نداری پایت
من پایی ندارم جایی بروم
نه دستی که مداد پاک کن را بردارم
نامم که بندرعباس است از اطلس این چشمان
وای چه چشمانی
به مادرم گفتم: آخرش این چشمان گریه میکند
من بچه حرامزاده اسکلهام
لای هر کانتینری در خفی گاه این چشمان
ـ لعنت بر شیطان این تخم حرام آخر کجا
می توانم بروم که پایم روی قطاری بگذارم
که درست از توی دل من گفتم که
من بچه حرامزاده اسکلهام
(۳)
[این فیلم که از طرف دریا میآید خسته است]
دلیپ کمار که از راه رسید
ما همگی گفتیم: خستهایم.
میبخشید
این فیلم باید جاییاش میرفت طرف دریا
تمام بازیگران ته دریا
خیس و زنگزده
میآمدند...
من
نفهمیدم
این دلیپ کمار بود که گفت
ما خستهایم یا
تنها
زیر صدای یکبند فریاد و سنج
کسی آب میخواست
نه برای اینکه بنوشد
یا مثلاً
کسی آب میخواست
فکر میکرد
دلیپ کمار در این فیلم
از بس دنبال عشق دویده بود
ممکن است تشنه شود
و بیاید خسته
سر بگذارد روی پیراهن کسی
اما
تمام بازیگران
از سالن که بیرون آمدند
تماشاگران یک فیلم گمشده دلیپ کمار
کسی نفهمید
دلیپ کمار عاشق که بود
برای چه خود را اینطور مُرد
زیر صدای یکریز جاز.
(۴)
[مرگ که همیشه نیست]
مرگ که همیشه نیست
در صبحی که آفتابش
صبر کنی، میآید
پشت پلکهایت... شاید.
آن گوزن خیزان بررود
دوباره
مگر شبیه همان نیستی
تشنگی و گوزن میآید
همان که ناگاه دریا… یاگاه تا رویا.
دوباره، من
کاشف معصومیتی گم شده
همینطور ادامه میگیریم بر تمام سفرها
که بین نگاه و آه
و پر میشوم
نوسان میخورد:
از خیسی لنگرگاه بندری... که تا دوری
یا بندرگاه لنگری. که تا دیری.
حتی شکل همیشه هم نیست مرگ!
روزی اما
صبر کنی اندکی از دامنه پایین میآید
من که عاشق میشوم
آن گوزن بر پیراهن
لابد میگردم درون صندوقچهای که پر پروانه
و بعد. بر تخته سنگی در پیشانیت
یا
و بعد... بر رودی در نگاهت
لابلای تمام رودها که عطرش بر پیراهنت
و بعد... هم
آن گاه تو میتوانی
بر آن خطوط ناباور جادهها
از تمام عکاسخانههای جهان آن عکس را
در جنگل مه گرفته تصاویر.
در آن لابد میبینی
مگر شبیه همان نیستی؟
بی رتوش
پروانه پر از پروا نه
سایه رخشندهای بر گوزن
که حالا روزی…
یا بر عطر دور رودی.
که حالا شاید هم کسی…
باز هم میگویم
میشود یک خواب راحت
همیشه نست مرگ
یا یک قدم زدن شادمانه.
مثل فردا.
مرگ اما
همان سفره صبحانه همیشگی.
◇ ︎نمونهی شعر به لهجهی جنوبی:
(۱)
ناطور باغ بارنی یا
نکیب گونی گریک
ائی طوو اشرندی بنگری تو صدام
کم جان آخ کم جان
ا پانغاری که ا ماه بالا برم
واجومه ای برنگ خرص
په ائی درنج کذایی از خوونم چه شوا
توی سینه کپک گووز چه نکردن
بدو تا دل خو
زیر هرنی ت
ذهب بکنم
نکیب گونی گریکی
یا
ناطور باغ بارن
◇ برگردان:
نگهبان باغ بارنی یا
نویسای بر گونیهای گریه
اینگونه به صدا در میآوری النگو در صدایم
کجاست آخ کجاست
آن نردبانی که از ماه بالا بروم
با پیراهنی برنگ اشک
پس این دیوار خوابهایم چه میخواهد
در سینهام این لانه زنبور چه میکند
بیا که دل خود را
زیر هرنیات (روسری دخترانه)
پنهان کنم
نویسای بر گونیهای گریهای
یا
نگهبان باغ باران.
(۲)
گووزن وا دس اتی
خشاب خوون بارنی
دهوول ملال زیر بارن
کمنزیل سایه سبز ا راگه دور اتا
بچ انسه تو پرک پرک خونم
چه خووضاک خیالی ائی بستن توی زغ
ائی مم که داغ چه روزنی تو خلک من
دلم
ناشتائیه کم کورکولائین
که لووش
پر ا نم تن
گووزن وادس
اتی
ا خونم رد ابی
رک ماهی انسی توی دل
خشاب خوون بارنی
دهوول بارن رو دول ملال
◇ برگردان:
بادبزن بر دست میآیی
خوش آب و رنگ خوابهای بارانی
رندبازی پلک زیر باران
تذرو سایه سبز از شاهراهی دور میآید
دهان میگذارد توی پاره پاره خونم
چه خضاب رویایی بسته این رگ
این منم که داغ چه روزهایی در گلو دارم
دلم
صبحانه کدام شانه بسری است
که دهاناش
پر از نام توست
بادبزن بر دست
میآیی
از خونم عبور میکنی
خوش آب و رنگ خوابهای بارانی
رندبازی باران روی شاخ و برگ پلک.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)