شنبه ۱ دی
بازنُمایی از اندیشگی ها و دفتر شعر
ارسال شده توسط عابدین پاپی(آرام) در تاریخ : چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۰۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۲ | نظرات : ۱
|
|
الف) سیراندیشگی سعید جهانپولاد درادبیات و شعر ادبیات از ادب می¬آید ولی درجهانِ پست کریتیکال بی ادبی هم خود ادبی است؟! اگر چه درجهانِ مدرن زبان و ادبیات جلوه¬گاهِ پیشه و نمادی از اندیشه بود و تجارب و روح و روان یک جامعه را سیقل می¬داد و زبانِ فراتر بود نه فروتر اما درجهانِ پُست مدرن این تعاریف شکل وحالتی اپوخه واردارند و دیگر آن آرخه ی ذهنِ بشر به سمتِ ادب و مبادی آداب سوق نمی¬یابد. بنابر شواهد و قرائن کلمه ای عربی و صفتِ نسبی است و برخی ادبیات را جمع «ادبیه» می¬دانند و به معنی دانش، هنر ، فرهنگ و راه و رسم و آئین و حُسنِ معاشرت و حتا تنبیه به کاربرده¬اند و البته به معنی باورداشت و داشت و برداشت هم می¬تواند باشد اما نمی¬دانم چراجهانِ پست مدرن، برای ادبیات ماهیت و هویت که نه، بلکه لباسِ دیگری را برای نامِ آن درنظر گرفته است. می-گویند ادبیات چیست؟ نام ِیک کتابی ادبی است که ژان پُل سارتر نویسنده ی اهلِ فرانسه آن را نگاشته است ولی بازکیستی و چیستی ادبیات را کسی به طورکامل نمی¬داند! به گُفته ی منتقد روس یاکوبسن ، نمایشگر «درهم ریختن سازمان یافته ی گفتار متداول است.» ادبیات منظومه ای از نظام ها و نظامی از منظومه هاست که تولید بی¬نظمی می¬کند! قادر است زبانِ فرمیکال و معمولی را دگرگون و دیگرگون کند و قوتی به آن ببخشد که ازآن نظام یافتگی روزمره خارج شده و تبدیلِ به یک زبانِ تکنیکال می¬شود که قدرت تعمیم پذیری و جامعه پذیری را درازمنه ی جهانِ:«درمقابل ایستاده» و «جهانِ دردرون ایستاده»را دارد! باپیدایش زبان و خط از همان آغاز زندگی انسان ، ادبیات به عنوانِ وسیله ای بکار می¬رفته که احساسات و عواطف ِدرونی و بیرونی افراد را برجسته می¬نموده و حالتی تریلر را درروان انسان ایجاد کرده است ولی من می¬گویم ادبیات نوعی علم است علمی که با احاطه ی برآن می¬توان درست شعر گفت و زیبا نوشت و سره را از ناسره جدا نمود و یا صحیح و ناصحیح و سالم از ناسالم را به خوبی تشخیص داد. ادبیات سخنی رسا و گویا و پویا است که از حد و نصاب سخن معمولی فراتر می¬رود و والاتر می¬نشیند و مردم این نشتهِ گی سخن را درخود می¬پرورانند و با آن تعامل و درتعادل اند و البته غم و شادی و یا لذت و درد و دردمندی خود را با همین سخت پُر شور و والا و زیباشناسانه فهم و درک می¬کنند. ادیب به کسی می-گویند که زیرک و با هوش و کنجکاو است ودرواقع بهداشتِ گوش دارد به طوری که هر سخنی را به گوشِ خود نمی¬سپارد . ادیب کسی است که با هوشمندی تمام درنگهداشتِ مبانی و معانی کارآمد و فرآرونده درذهن خود به شیوه ی روشمندی عمل می¬کند! ادبیات ابتدا از شعر آغاز شده و وقتی شعر و شاعری درچرخش و چربشی باینده و پاینده به اوجِ خود رسید تازه نوشتارهای نثر شروعِ به آغازیدن نمودند. ادبیات به دوبخش ، ادبیات مدرن و ادبیات پست مدرن تقسیم می شود و البته قبل از جهانِ مدرن ما شاهدِ ادبیات گفتاری و محاوره ای بوده¬ایم که من به این ادبیات سُنتی و آرکائیک می¬گویم که درمقابلِ آن ادبیات مدرن و آکادمیک قدعلم کرد . ادبیات مدرن یا نوگرا(Literary modernism)به آن گونه از ادبیات اطلاق می¬شود که زیست مندی خود را با رویکردی تجددگرایانه دراواخر سده ی 19 میلادی و اوایل سده ی بیستم اروپا و آمریکای شمالی آغاز نمود و شاخصه و شاکله ی اصلی آن همان شکستنِ آگاهانه ی روش ها و شیوه های سُنتی نوشتن هم درشعر و هم درداستان بود. کلمه ی تجدد درمقابلِ تحجر و کُهنه قرار گرفت و به تعبیری می¬گفتند:«جدیدش کنید». دلیل ادبیات مدرن ریشه دروحشتِ جنگ جهانی اول داشت و پیش فرض ها و مفروضات غالب درذهنِ نوگرایانی چون فردریش نیچه، زیگموند فروید و کارل مارکس درقرن 19 نُضج و بارور شد که عقلانیّت ذهن بشر و آن رسوباتِ ذهنی جامانده از جنگ را این نوگرایان به چالش کشیدند. ادبیات پُست مدرن به آن گونه از ادبیاتی گُفته می¬شود که شاخصه و مشخصه ی آن تأکید و تکیه ی شدید برروش هایی مانند:پاتافیزیک، دادائیسم، تصادف ، معناگریزی، زبان گزیزی، تناقض ، چندپاره گی،همپایگی، ناپایداری ، فراداستان، فراشعر، بی نظمی، هم نشین، فرسودگی، بی پایانی/ معلق، چندگانگی، چند شخصیّتی ، متن / درون متن، آمیزش، تفاوت، تعویق، شالوده شکنی- نوشتنی،پانهاد و ضد روایت و ضد روایی دارد. یک واکنش بود دربرابر تفکر روشنگری و رویکردِ مدرنیستی و اومانیستی که درواقع پایبند و معتقدِ به مؤلفه هایی چون: فیزیک و متافیزیک، رمانتیسم و سمبولیسم، طرح، مهارت / کلام، هم نهاد، خلاقیّت ، فاصله ، پایان یافتگی / ریشه، حضور، فاصله، تمرکز ، جانشین ، همپایگی، گزینش، پارانویا، علامت، خواندنی ، خاستگاه ، علت ، تأویل ، مدلول ، ریشه ، غایت و هدف، تفسیر، خواندن،پایداری، ژانر و روایی بود و این نوع ادبیات را با همین مؤلفه ها می¬توان شناخت و اگر چه متن تنها نوشتار نیست بلکه ازاین نگاه می¬تواند آن نوشتاری باشد که سرشتی جوهر مند و سرشت مند دارد و با هم صدایی های درخویش و پیرامون خویش نیز ارتباط می¬گیرد و تنها با همین سرشت گونه های درمتن که هرمنوتیک وارند شما می¬توانید مؤلفه های مدرن و پست مدرن را پیداکنید و دو دیگر فرامتن است که اگرخواننده بتواند خودِ واقعی اش را درآینه ی متن پیدا کن و یا که تجارب زیسته خود را در متن دریابد درواقع یک گفتگومندی شکل گرفته است که خالی از بایستگی نیست. به هرروی ، ادبیات مدرن و پست مدرن همان زیرشاخه هایی از جهان مدرن و جهانِ پست مدرن به شمار می¬روند که درجهانِ امروز هرکدام از این زیر شاخه ها نیز خود به مثابه ی یک جهان از آن ها یاد می¬شود . ادبیات پست مدرن بنابر شواهد و قرائن برای نخستین باردرآثارِ منتقد ادبی اسپانیایی فدریکو اونیس دراشاره به واکنشی علیه مدرنیسم ادبی ظاهر شد و سیرِ اندیشگی آن درفلسفه به فردریش نیچه مرتبط می¬شود که سهمِ تأثیرگذاری آن بر پست مدرنیسم برکسی مستور نیست به طوری که اگر چه درجهانِ نوگرایی زندکی می¬کردند اما رویکردِ آن فوتوریسم بود و وابسته و همبسته ی به پسانوگرایی و ما بعد تجدد که این اندیشگی های نوزا درآن زمان مورد استقبال قرا نگرفت بلکه درجهانی دیگر خودش را به دایره ی نمایش و بایش آورد. پل میشل فوکو فیلسوف و تبارشناس و مُفکرِ فرانسوی از دیگر افرادی است که فلسفه ی قاره¬ای پسا ساختارگرایی را مطرح می¬کند وشرحی برجهانِ تکمیلی ساختارگرایی می¬نویسد که این اندیشمند را باید پارادایمی (الگوواره) مستقل دانست. فوکو درسه مفهوم مهم و کارآمد و کاربردی فعالیت نموده که می¬توان به سیاست، جامعه و قدرت عمومی اشاره نمود ولی فیلد کاری آن بیشتر جامعه شناختی و روانشناختی طبیعت و اجتماع سیاسی دربافتی پساساختارگراست و تقریبن اندیشه ی آن درجهاتی به شوپنهاور ، فردریش نیچه و ژاک دریدا بنیانگذار پسا ساختارگرایی نزدیک است و دراندیشه ی فوکو می¬توان نوعی هم نشینی را ملاحظه نمود که این هم نشینی درتقابلِ با جانشینی دنیای مدرن برآمده است و اما ژاک دریدا فیلسوفی پساساختارگرا، پدیدارشناس ، فیلسوفِ زبان، متافیزیسین ، زیبایی شناس الجزایری- فرانسوی است و عمدتاً حوزه ی علاقه ی فکری و سلایق روحی آن ساخت شکنی و پساساختارگرایی است . دریدا کسی است که دربرابر فلسفه ی غرب از افلاطون به بعد موضع مخالف اتخاذ می¬کند و دلیل این موضع ضدیت با فلسفه ی غرب را نیز تعهد و پایبندی تصدیق نشده ی آن به :« متافیزیک حضوری» می¬داند یعنی این عقیده که معنا اساساً و به طور جوهری و ذاتی مقوله ای ثابت ، پایدار ، معین و قطعی است و می¬توان آن را به طور تمام و کمال درک و فهم نمود. فلسفه ی غرب از نظر عقلای فکر فلسفه ای واژه محور(logocentrist) بوده و پایبند به این ایده¬اند که واژه ها و کلمات می¬توانند بدون هرگونه ابهام و به طور صریح با معانی ای که درذهن افراد حضور دارند ارتباط برقرار ساخته و همین طور معانی را با هم مرتبط سازند. علاوه براین موارد به نظر دریدا فلسفه ی غرب فلسفه ای آوا محور (phonocentrist) هم هست. یعنی عقیده دارد که گفتار یا کلام به مراتب قوی تر و جدی تر از نوشتارمی¬تواند با معنا ارتباط برقرارسازد و به مراتب بیش از نوشتار به اندیشه یا تفکر اصلی نزدیک است و تقریبن یوهان ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی قرن بیستم نیز چنین نگاهی دارد چرا که این فیلسوف نیز فلسفه ی متافیزیک را تا نیچه رد می¬کند و ازآن به عنوان کسی که باب های زیادی را درفلسفه زبان و ذهن باز کرده ، یاد می¬کنند. فلسفه ی ویتگنشتاین پژواکی از تغییر و تحولات زبانی است و رویکردِ آن به جهان رویکردی پسان جهان و پسازبان شناختی است که امروزه پارادایم فکری آن در ادبیات، معماری، صنعت، شعر، شهرسازی، اقتصاد، فرهنگ و جامعه تأثیر ژرف و شگرفی گذاشته است. حوزه ی سلایقِ فکری و علایق اندیشه ای دریدا مقوله ای به نام:«واسازی »است . واسازی به معنی شالوده شکنی ، بن افکنی یا بنیان افکنی، ساخت گشایی و ساخت شکنی یا به تعبیری دیگر ساختارشکنی است.مهم ترین رویکرد دریدا که با پسوند پسا دراغلب گفتمان ها جهان را متحول نموده (deconstruction) است. نوعی خوانش یا خواندن متن است که درآن کوشیده می¬شود ، پیش فرض ها داخلِ یک متن کشف شود به گونه ای که این رویکرد امروزه از مهم ترین ساز و کارهای فکری – پژوهشی درمنطقِ زبان و زبانِ منطق درجهانِ متن به شمار می¬رود و اگر چه آرای دریدا عمدتاً برگرفته از ژان پل سارتر ، ادموند هوسرل و مارتین هیدگر و سایر مفکران سُنت پدیدارشناسی و همین طور برگرفته ازآراء و افکار فردینان دوسوسور و نظریه پردازان ساختارگراست اما گذر از ساختارگرایی سوسور و حمله به پایه های فکری سوسور از عمده نظرات علمی و عملی دریداست به طوری که جهان هستی امروز درهمه ی گرایش ها به دو بخش ساختارگرایی و پساساختارگرایی تقسیم شده و مثلاً اومانیسم مدرن را پسا اومانیسم می¬گویند و یاشعرزبان را شعرِپسا زبان تلقی می¬کنند و انسان گرایی پسا انساگرایی معنا می¬شود ولی درجهاتی با مارتین هیدگر، هم آراء و متفق القول هستند ازاین رو که گویا پرسش گری او را اززمان دوست دارند حتا اگر این پرسش گری پرسش از زبان هم نباشد! بنابر، این تفاسیر، اعتقاد برآن است که برای ورود به هرموضوعی ابتدا باید شناخت ازآن موضوع داشت. این که جامعه ی ما می¬سُراید و می¬نویسد باید بداند زیر تأثیر و یوغِ کدام اندیشه ی فلسفی و یا ادبی قرارگرفته است ازاین روکه همه ی ما درچارچوب پارادایم ها می¬نویسیم و من بارها درنوشتارها دیده¬ام که طرف از پساپسا پسا مدرن صحبت می¬کند که به تعبیر ساده چنین چیزی نداریم و تنها پسامدرن یا پست مدرن است که اخیراً دنیای چهارمی به نامِ:«هوشِ مصنوعی» نیزحضوریافته که به دنبالِ استیلا و غلبه ی غالب بر تمامِ اندیشه هاست و فکر می¬کنم :«مرگ اندیشه» فرا رسیده باشد ! و به قولِ سهرابِ سپهری:چشم ها را باید شُست/ جورِ دیگر باید دیدکه این جورِ دیگردیدن درادبیات پست مدرن هم دیده می شود و شاید هم کمکی بایسته باشد برای نظامِ سرمایه داری و زندگی های فردگرایانه و کمال گرا که چیزی به نامِ درهم تنیدگی و پیوستگی جهانِ هستنده رادرهستندِگی زمان و مکان فهم و درک نمی¬کنند! بدین حال، برای این که یک اثرِ پست مدرن یا شعرِ پست مدرن و یا شعرِ پسا زبان را بهتر بشناسیم نیازِ به شناخت شناسی است چه این که چارچوب و متنِ یک اثر از ابتدا با ایدئولوژی ، تفکر، فرهنگ، زبان،منِ فردی- شخصی، منِ اجتماعی، سلایق روحی – روانی و علایق رفتاری نویسنده کلافی عمیق خورده است و دوم: روانشناختی متنِ نویسنده است که شما با خواندنِ کلمات و جملاتِ بکاررفته ی نویسنده درمتن یا اثر به خوبی می¬توانید نوعِ نگاه و رویکردِ زبانی آن را به مناظر و مباحثِ اجتماعی دریابید و ازاین ها مهم تر شناخت از یکسری مؤلفه ی دیگر از شعر یا هراثرِ پسا زبانی است بدین روش که درشعر پسازبان بعد هنری نوشتن ارزش بیشتری دارد و درساختارِ ماجرای شعر نظم زمانی وجود ندارد. دیگر مهم ، حالت درونی پرسوناژها و کارکترها درشعر است که نسبتِ به کارهایی که می¬کنند ارزش بیشتری دارد. درشعر پسازبان ناواقع کنار واقع قرار می¬گیرد و نسبی گرایی به جای مطلق گرایی عمل می¬کند یعنی کسی در شعر به عنوان اول شخص و گوینده یا دانای کل که تمامِ میدانِ مفهوم شعر را دردست بگیرد وجود ندارد بلکه مفهوم و تشخص درمیانِ همه ی مفاهیم و نشانه های درشعر تقسیم می¬شود. چیزی به نامِ آلترناتیو قطعی وجود ندارد و همه ی کارکترها درکنارِ هم و برمحورِ هم نشینی درحرکت اند. دراشعارِپسازبان که البته منظور من اشعارکاملاً پسازبان است که معیارهای استاندارد جهانی را از لحاظ علمی رعایت می¬کنند هر لحظه ممکن است یک اتفاقِ دیگری درشعر ظاهر شود و سیال و لغزنده بودن با هویتی تخیلی و فانتزی ودرجهاتی سمبلیسم انتزاعی از خصایص و کاربست های شعر پسازبان محسوب می¬شوند برخلافِ شعر زبان که، واقعیّت ، ژانر، گزینش، علت ، همپایگی ، طرح ، تمرکز، روایی و غیره درقابوسِ آن جایگاه و پایگاه عتیق و عمیق دارد. هویت زُدایی و اولویت دادنِ به آزادی بیان به شخصیّت ها درجهتِ پردازش به هرآنچه به ذهنشان می¬آید و درگفتارشان تکه های نامربوبط را با فاصله و بدون فاصله درکنارهم قرار می¬دهند. کلماتی که به عنوان یک واقعیّت درزندگی ما حضور دارند و درحقِ آن ها مثلاً اجحاف شده نیز درشعر حضور می¬یابند به مانند: احمق، کودن، پدرسوخته، سکس، آلت تناسلی، سگ شدن، گوخوردن، گوز، کیر، به تخمم، غلط کردی، بی شخصیّت، بیاد زیرم، برو بالا، بزن توش،مجلق، گوزم بک، گنده گوز و صدها کلمه ی دیگر که درفرهنگِ جوامع شرقی و آئین تئیسم نوعی توهین به شمار می¬روند و هرکسی این ها را برزبان بیاورد باهاش برخورد می¬شود و درکل مفاهیمی اخلاقی و ادبی نیستند اگرچه درخودِکشورهای خارجی هم مردم با چنین واژگانی مشکل دارند. شما درشب های برره و سایر کارهای مهران مدیری چنین ادبیاتی رابا شمایلِ دیگری به وفور می¬بینید که درهمه ی جوامع این نوع از خرده فرهنگ ها یا بدفرهنگی ها وجود دارد. درجوامعی فرهنگ حساب می¬شوند و درجوامعی هم بدفرهنگی محض هستند و به همین سهولت ذهن آدم با این کلمات کنار نمی¬آید اگر چه بخشی از ویژگی های انسانی ما هستند و وجود آن ها موجودیت پیدا کرده است. عدم پیوندی آشکار فی مابین واقعه و گفت و گو به طوری که درکنارِ رویدادهای واقعی رخدادهای غیر واقعی هم وجود دارد . توجه به چگونه دیدن و چگونه گفتن و درواقع همه چیز را گفتن به جای چه چیزی را دیدن یا چه گفتن های واقعی. کنارگذاشتن زاویه دید ثابت درروایت چه شعر باشد یا داستان و تأکید برگُذِرابودن، گُسست و ناپیوستگی و عدم انسجام و یکپارچگی ذهن و زبان. چندپاره گی و بینامتنیّت و از تکه تکه شدن زبان و ساختار، کُلاژ را پدیدآوردند. بنابر، این اتیمولوژی از مفهومِ دنیای مدرن و پست مدرن و زیر ساخت ها و مؤلفه هایی که دارند به آنچه می¬رسیم که حرفِ دلِ قلم است و آن چیزی نیست جز سیراندیشگی سعیدجهانپولاد دردنیای ترجمه ،فلسفه و ادبیات و شعر که می-توان چنین پنداشت که اندیشه ی اجتماعی و اندیشنده¬گی اندیشه ی فلسفی این شاعر ، پژوهشگر و مترجم در حوزه ی ادبیات تطبیقی ملل ، برمعیار پارادایم پست مدرن و متکی بر اندیشه های شوپنهاور، نیچه ، دریدا و میشل فوکو و پنی کوک است که از لحاظ تیپولوژی به فوکو نزدیک تر است و درجهاتی هم زمزمه های دیالکتیک هگل و پرسش های وجود و موجود و پرسش ازهستی و زمانِ هیدگر را درذهن می¬پروراند و گُمان نمی¬رود چیزی جز آنچه که مُعتقد برآن است را پذیرا باشد و سخن گفتن با چنین افرادی جز درچارچوب منطقِ خودشان بی¬فایده است . این گونه افراد منطق بسیار خوانده¬اند اما راهِ فلسفه را درپیش گرفته اند و اصولاً با خودِ علم منطق مشکل ندارند اما با رفتارهای منطق به شدت مشکل دارند و جالب اینجاست که بسیار دوست داشتنی هم هستند و اصولاً چنین رویکردی ریشه ی انضمامی دارد و زیست اجتماعی و زیستِ تجربی – فکری آن ها درچنین نظام یافتگی شخصیّتی مؤثر است وبه طورِحتم هر نویسنده یا شاعری تابع تجارب زیسته و زیسته ی تجربی خودش و فرهنگ مطالعات اش بوده و به آنچه که فکر می¬کند و می¬نویسد اعتقاد دارد. به نظرم چه با مداد بنویسیم و چه با خودکار چیزی که نوشته شد پاک نمی¬شود بنابراین باید پذیرفت که شعرِ پسازبان ریشه دردنیای پست مدرن و اندیشه ی فلاسفه ی جهان امروز دارد که با فلسفیدنِ درجامعه و طبیعت ودرکل موالید چهارگانه به این دریافتِ علمی و یافتِ عملی دست یازیده¬اند و اگر افرادی با این گونه ی شعری زاویه دید دارند اگر چه مختارند اما نمی¬توان یک واقعیّت علمی را کتمان کرد و این ایگنور(نادیده انگاشتن) و بی اعتنایی و بی محلی به یکدیگر درهمه ی ابعاد بی شک ریشه درندانم کاری و عدمِ آگاهی از خود و خودآگاهی خویش و جامعه است. به هرروی، آنچه که فرآروی ماست همان چیزهایی است که ازجهانپولاد مطالعه نمودیم که نشان می¬دهد این شاعر و پژوهشگر دستی طولا و زُمخت وار درفلسفه ی جهان وادبیات دارد و به نظرم کسی که ادبیات ، تاریخ و فلسفه نمی¬خواند درواقع باخود و محیطِ پیرامونش و حتا جهان معنا و جهان هستنده و آنتولوژی زبان طبیعت و اجتماع اغیار است . این قلم جهانپولاد را از قبل می¬شناسم و این شد که کنجکاو شدم تا که بیشتر صورتِ خیال و سیرت فکرآن را بشناسانم که همین امر مسببی شد تا که مقاله ای از وی را با نامِ:«تأثیر پسازبان درتغییرساختارهای زبانی و فرهنگی دوره ی پست اومانیسم .» را از وی دریافت نمودم که بعد از خواندن آن فهمیدم که این مقاله گویا کاری کارگروه است که توسط فرخ لطیف نژاد رودسری و سعید جهانپولاد تهیه، تدوین و نگاشته شده است.مقاله شامل یک چکیده و مقدمه است . چکیده و مقدمه ای کاملاً علمی که درکل کلید واژه های مقاله شامل: پسازبان، پنی کوک، زبان شناسی کاربردی، پساانسان گرا، درون کنشی، هم پیوندی و درهم تنیدگی است که تم یا درون مایه ی مقاله کاملاً مرتبطِ با همین مفاهیم درپارفت است. مقاله ای که به دنبالِ اثباتِ این مهم است که پسازبان درتغییر ساختارهای زبانی و فرهنگی دوره ی پست اومانیسم تأثیر به سزایی دارد. درچکیده می¬¬خوانیم:«زبان تنها ابزارارتباطی بیناذهنی و خاص انسان نیست، بلکه انسان با دخالت تمامِ حواسِ پنجگانه درتعامل با انسان های دیگرو حیوان و گیاه و اشیاء به سر می¬برد و همه ی آن ها در درک و دریافت و شناخت او اثر می¬گذارند.»زبان مقاله بر مفهومِ پسازبان مُهر تأییر می¬زند و شعر زبان را رد می¬کند که براصالتِ انسان و سلایقِ فکری آن و حاکمیت زبانی اش برازمنه ی تاریخ تأکید داشته است. پژوهنده گان این مقاله مفهوم پسا زبان را برای نخستین بار به آلسترپنی کوک درپژوهشی با عنوانِ:« زبان شناسی کاربردی پسا انسان گرا» لقب داده اند واین پژوهشگرگویا به دنبالِ مفهومِ تازه¬ای از زبان است که بتواند آسیب های صنعتی و زیست محیطی انسان عصر مدرن را دردوران «آنترپوسن»(آنتروپوسِن (به انگلیسی: Anthropocene) پیشنهادی برای آغاز یک عصر جدید است. دورانی که سرآغاز تأثیر عمده فعالیتهای انسان بر اکوسیستم و ساختار زمینشناختی سیاره است) جبران کند.» این پژوهنده معتقد است که:« علاوه برانسان بایستی به عوامل غیرانسانی و گونه های متنوع و خرده فرهنگ ها و حتا خرده زبان ها نیز توجه کرد.» درکل هدف و جامعه ی هدف فرخ لطیف نژاد رودسری و سعید جهان پولاد دراین مقاله ی پژوهشی، توجه به تفکر اساسی پنی کوک و به شعر پسازبان و انسان پست اومانیسم است و توجه به آراء و افکار ژاک دریدا به عنوانِ بنیانگذار پساساختارگرایی و رد و یا نقدِ تفکر فردینادوسوسور و جهانِ مدرن از عمده کاربست هایی است که دراین مقاله کارآمدآمده¬اند. هدفِ پژوهنده گان تعاریفی صحیح و جامع از شعر پسازبان و نقدِ شعر زبان درابعادِ مختلف و لایه های متفاوت است تا که خواننده بتواند به مؤلفه های شعر پسازبان به خوبی دست یابد. دراین مقاله توجه به سیرِ اندیشگی های پنی کوک، میخائیل باختین ادیب پیشاپست مدرن و میشل فوکو و درجهاتی نیچه که همگنِ و همخوانِ با شعرپسازبان اند و ریشه و پیشه ی این گونه ی ادبی به آن ها برمی-گردد از عمده مباحثی است که دراین مقاله به دایره ی بایش و نمایش بُرده می¬شود. گسترش مفهوم زبان درپسازبان، انتقاداتی به نظامِ ساخت گرایی زبان شناسی سوسور از نظر پسازبان شناسان ، توجه به دیدگاه دریدا به پست اومانیسم و اکولوژی زبانی- فضایی و التفات به مفاهیمی گُفتمان گونه چون: پسااستعماری،داروینیستی ، ماتریالیستی، باختینی و پست اومانیستی که مهم ترین دغدغه و بنیادفکری جهانپولاد درشعرِ پسازبان اند و فرآیندهای موجود درپسازبانی به مانند: چند صدایی ، هم پیوندی و درهم تنیدگی که از دیدگاه های میخائیل باختین و پنی کوک است از عمده سرفصل هایی است که شاکله و متنِ این مقاله پژوهشی را سامان و شکل داده¬اند . آنچه از متن مقاله برداشت می¬شود کاشت، داشت و برداشتی علمی و تخصصی است و برکسی که درعلومِ انسانی و علوم طبیعی دستی دارد مستور نیست که جهانِ امروز و حتا کشورهای جهان سوم( توسعه نیافته) و درحالِ توسعه نیز به این جهانِ پُردامنه و ازمنه ورود پیدا کرده¬اند و درواقع زبان تعیین کننده ی همه ی امورات و تعاملات و روابط بین الأذهانی و گفت و گوها درجهتِ نیلِ به هرگفتگومندی است و پسازبان می-تواند جهان بینی و جهانِ مشاهده و مشاهده ی جهانِ دیگری را به روی جوامع آرکائیک باز نماید. اگر زبان به معنی اندیشه باشد درواقع اندیشیدن درهرزمان و مکانی قابلِ ارزش گذاری است اما اگر زبان به معنی عنوانِ سیستم مادرگونه و عموماً نقش ارتباطی فی مابین امورات و کارها را برعهده گرفته باشد از این زبان خیلی نمی¬توان انتظار داشت اگر چه زبان می¬تواند به دو بخش گفتاری و نوشتاری تقسیم شود که بخش نوشتاری آن صبغه و صیغه ای آکادمیک دارد اما بخش گفتاری آن آرکائیک است که درطولِ تاریخ ضد انسانی و اخلاقی هم بوده و حاکمیت آن دردست حاکمان بوده که همان اراده ی معطوفِ به قدرت نیچه دراین زمینه صدق می¬کند. تعریف کردن از قدرت ها و پادشاه جهان و تملق گویی ها و چاپلوسی ها و اپورتونیست و فوبیا بازی ها و اغراق ها همه ریشه درزبانِ آرکائیک دارد اما آیا شاعر یا هنرمند علمِ اقتصاد سوسیالیستی و یا مارکسیستی و اقتصاد نئولیبرالیستی را بلد است و یا اصلاً یاد گرفته است چگونه باید با زندگی کنار آمد و زندگی کرد تا طعمه ی نظام سرمایه داری و پوپولیسم بازی ها نشد ؟ آیا می¬داند شعرکاریزما و کاریزماتیک درجامعه حرف اول را می¬زند و این عوام فریبی ها همیشه جامعه و روحِ جامعه را اغفال کرده¬اند؟ آیا پسا اومانیسم زیستن می-تواند شکمِ فیلسوفِ لعنتی را سیرکند! تا سگ و گربه و گیاه و درخت و آسمان و هم هوایی های بی هوا را درشعرش بیاورد و به آن ها شخصیّت بدهد تا که دیده شوند؟ آیا شعرپسازبان می¬تواند به همه ی مؤلفه های انسانی و حیوانی عدالت محوری که درجهان و موالید چهارگانه ی جهان وجود دارد یک نسبتِ پسا انسانیّت را اضافه کند؟ یا که دردایره ی مخوف قدرت ، ثروت و لذت غرق خواهدشد! چگونه می¬توان شعر زبان را از بین برد یا که روح آن را درشعر پسا زبان تقویت نمود و چگونه می¬توان شعر پسازبان را به دایره ی حیات و بایستگی آورد؟ این ها پرسش هایی بنیادی است که هرانسانِ فهیمی از خود دارد اما هرگز پاسخی قانع کننده برای آن ها پیدا نکرده است. ادبیات دیروزو امروز، ادبیات غمِ نان و نانِ غم است و باورکنید بدون سیرکردن شکم هیچ سُروده¬ای متولد نمی¬شود و دیگر شعر خیال و عاطفه و احساس و اخلاق هم که مُرده است و جای آن را شعر عقل و بی عقلی و پساعقل و پسازبان گرفته که این ها بیشتر از شعر زبان گرسنه اند و نیازِ به نان دارند. نان را از هرطرف که بخوانی نان است اما باور کنید صداقتی در زبان نان هم دیگر وجود ندارد! و تأخر فرهنگی جوامع از مهم ترین مسائلی است که بود طبقاتی و نِمودِ طبقاتی جوامع را تعیین و دسته بندی می¬کند . یک شاعر یا نویسنده¬ای که درفرانسه به دنیا آمده خودش را و ورژِنِ خودش و ژِن خودش را برتر از یک دهاتی پاپتی درجنوب تهران می¬داند و آپارتاید فرهنگی آن کاملاً نمایان است! و جالب این جاست شاعری که زودتر انگلیسی یاد گرفته یا لهجه ندارد به شاعر دیگر که باسواد است اما این مؤلفه ها را ندارد می¬خندد! ما همه عاشقانه حرف می¬زنیم اما عالمانه عمل نمی¬کنیم و اغلب رفتارهای ما ازبرای خودبرتر بینی است! و اگر چه دنیا دهکده ی جهانی شده که مارشال مک لوهان هم خود یک دهاتی جهانی است اما باورکنید هرکسی ساز خودش را می¬زند و رقصیدن هم به تنهایی برای سازِخود زیباست! امروزه نه اومانیسم معنا دارد و نه پست اومانیسم و فقط درکتاب ها این معانی حضور دارند و چشمشان به کسی است تا که لقمه ای نان به آن ها بدهد و کسی هم این معانی را مطالعه نمی¬کند. هرگز ندیدم رئیس جمهور آمریکا یا آلمان درباره ی مبانی نظری ویلیام جیمز یا هگل یا مارکس حرف بزند اگر چه تمامِ کاربست های این فلاسفه برای فرصت طلبی و منفعت طلبی همیشه سر میز این سیاسیون است! کسی که می اندیشد و با بسیار فکر کردن به نظری می رسد و از خودش حرف می زند مجرم است و حتماً باید به فلان دانشمند رفرنس بدهد و من هرگز ندیدم یک دانشجوی با سواد در دانشگاه بتواند نظریه بدهد و این روالِ فاشیست گون و دلال مآبانه هیچ گونه روندِگی فرآرونده را برای روح و رفتار ما به ارمغان نخواهد آورد! الف)رهیافتی در دفترِ شعر:«هم هوایی» (به مثابه ی شعرزبان یا پسازبان) هم هوایی دفترِ شعری است از سعید جهانپولاد که توسطِ ناشر«silk Road publishing)(toronto canada» درکانادا به چاپ رسیده است. طرح روی جلدمجموعه با نامِ مجموعه ارتباطِ موضوعی و معنایی دارد به گونه ای که طراح جهان هستی را درچند بُعدمتفاوت و چند صدایی و آوایی طرحی نموده که این دیگری ها درمتن درواقع به دنبالِ یک هدف مشترک و معنی واحد نیستند بلکه اشیاء و تصاویرِ طبیعی که دیده می¬شود هرکدام به سهمِ خویش معنایی را خلق می¬کنند و درکل گاهی هم می¬توان به یک معنای واحد دست یافت. زمین وآسمانی ناتورال به تصویرکشیده شده که مرا به یاد این نکته ی معقول از هایدگر می-اندازد:«تفکر رهاییبخش را معطوف به روشنی ظهور هر چیز آنگونه که هست واین نوع تفکر، اندیشیدن در رهائی است.» و این طرح نشان از اِلِمان های شعرپسازبان هم دارد به طوری که درهم تنیده گی ها و درهم آمیختگی ها ناواقع درکنارِ هم به یک واقع دست می¬یابند! آسمانی که نشان از ابرهای باران زا و ابرهای سفید و عقیم دارد و زمینی که کاملاً نمادی ازشکلِ همین آسمان است و دقیقاً نوعی نقشِ اکسپرسیونیزم گون را می¬توان درطرح دریافت نمود و این هم نشینی می¬خواهد که بگوید دیگر آلترناتیو دربطن و متنِ طبیعت رمق و رونق آنچنانی ندارد. نقش طبیعت درزندگی و توجه به اشیاء و کائنات و سایر موالید سه گانه ی سیاره ی هستی که اصالت انسان را به عنوانِ حیوانی ناطق زیر سئوال می¬برد و این همان نگاهی دریدایی می¬تواند باشد که به نظامِ زبان درقالبی پسازبان می¬نگرد. دفترشعرحاوی مجموعه اشعاری است که سبکِ آن ها :«پسازبانی»است و این اشعار را دوگفتگو درآغاز و پایان درباره ی شعرهای پسازبانی همراهی می¬کند که به نوبه ی خود با خوانش آن ها به این مهم دست می-یابید که شعرِپسازبان ازچه پارامترها و آیتم ها و دیسکورسی برخورداراست و چه گُفتن ها و چگونه گفتن های شعرِپسازبان را می¬توان دراین گفتگوها به خوبی مشاهده نمود. گُفت و گو با کیستی و چیستی شعر پسازبانی آغاز می¬شود و درپی آن گفت وگو تبدیلِ به نوعی گفتگومندی درباره ی پسازبان می¬شود به طوری که درگفت و گوها می¬خوانیم:«شاعران زبان و پسازبان هردو به زبانیّت زبان علاقه ی زیادی به آنچه باب گرومن دارد ، نشان می دهند با دو رویکردِ کاملاً متفاوت ، یکی پرسش از ذات و ماهیت زبان را لحاظ نمی-کند و دیگری نه تنها پرسش می¬کند بلکه درصدد عدول ازآن هست این به اصطلاح «pluralaesthetic» کثرت گرایی زیباشناسانه نامیده می¬شود.» جهانپولاد اعتقاد دارد که شعر زبان پرسش از ذات و ماهیت زبان را نادیده می¬گیرد و این پسازبان است که پرسشگری قابل تأمل نسبتِ به ذات و ماهیتِ به نظرم نشانه هاست و پلورالیزم را از عمده مؤلفه های شعر پسازبان محسوب می¬کند. پسا زبان ها اعتقاد برآن دارند که شعر زبان جهان را همان طور که هست توصیف می¬کند ولی شعر پسازبان جهان را همان طور که باید باشد توصیف می¬کند و به بودگی و صیرورت درهرنشانه ای درجای خویش معتقد است ! و شاید هم پسازبان ها نگاهی دازاین گون به جهان را درذهن طراحی می¬کنند به شیوه¬ای که هایدگر عالم را نه مجموعهای از اشیاء و موجودات بلکه شبکه نسبتهای دازاین با وجود میداند و لذا در ـ عالم ـ بودن را به عنوان یکی از عناصر وجود دازاین معرفی میکند. شعرپسا زبان بر این اصل هم پایبند است که جهان شعر زبان جهانِ فرادست هاست و فرودست ها دراین میان لگدمال می¬شوند و توجه عجیبی به طبیعت و موالید دیگرِ درطبیعت دارد اما خود ِفلاسفه ی متافیزیکال و حتا فیزیکال به طبیعت توجه کرده¬اند به مانند ارسطو که برای نخستین باراز این مفهوم بهره گرفتند.از دیدگاهِ ارسطو عقل سلیم نوعی توانایی فهم با استفاده از مجموعه حواس است و حسی است کاملاً خردبُنیان. عقل سلیم قضاوتی خود بنیاد نیست بلکه خرد بنیاد است و درباره ی اشیاء و موضوعات قضاوتی عادلانه دارد از زوایایی دیگر ،توماس رید فیلسوف اسکاتلندی تبار نیز به طبیعت و جامعه اهمیت زیادی می¬دهد و درنوع خود یک فیلسوف دیالوژیسم گانه است و تنها تفاوتی که شاید فی مابین فلاسفه ی پسامدرن با مدرن وجود داشته باشد دراصالت دادن به تفکرِ بشر به عنوان نهادی باشد که به نهادینگی قابلِ وصفی رسیده و سهم سایرکائنات و حتا افراد فرودست پایمال شده که البته تمامِ این نظریات بر معیار عقل مُفکر (اندیشنده) درحرکت اند. رید فیلسوفی است که به عقل سلیم (مشترک) اعتقاد دارد و با فلاسفه ی تجربه گرا به مانند دیوید هیوم نیز زاویه دید شدیدالحنی دارد.خود مارتین هیدگر :« زبان را خانه ی هستی (وجود) می¬داند.» و پرسش این است که آیا تا زبانی نباشد پسازبانی خلق می¬شود تا مدرنی نباشد پسا مدرنی می¬تواند عرض اندام کند تا اومانیسم به وجود نیاید چیزی به نامِ پسااومانیسم معنی دارد . جهان از سه تفکرِ اعتقادی تشکیل شده که عبارتند از:آته ئیست، تئیسم و دئیسم و شیوه و آبشخور به فراخورِ منبع مادر(طبیعت) ، تقلید از طبیعت و تقلید از تقلید است یعنی این روند را من همان سُنت، مدرن و پسا مدرن می¬نامم. من اعتقاد دارم که حتا درفلسفه که قبلاً معتقد به سنتزدرآن بودم ولی درحالِ حاضر پذیرای این نیستم که سنتزی(هم نهاد) درفلسفه هم شکل گرفته باشد . درتمامِ گرایش ها و علومِ عالمه آنچه که درحالِ اتفاق افتادن بوده و هست همان تز و آنتی تز بوده که این تقابل هرگز به تفاهمی فرآرونده دست نیافته است. درجنگِ بین تز و آنتی تز سنتز به وجود می¬آید که اعتقاد دارم جامعه ی جهانی برپایه ی تز و آنتی تز است. یک تفکری می¬آید و تفکردیگری کاملاً آن را رد و مردود می¬کند و خودش جایگزین آن می¬شود و دموکراسی واژِگان و مفاهیم طبیعی نیز به سخره و بازیچه گرفته می¬شود. به هر روی، اشعار این مجموعه شامل 27 شعر می¬شود که به چند بخش ماکسی مال و نیمه ماکسی مال و درابعادی نیمه مینی مال تقسیم می¬شوند. سبک اشعار پست مدرن است و تِم (درون مایه ی) اشعار اغلب انتقادی- اعتراضی و درجوانبی هم اجتماعی با شمه ی لودگی و شوخ طبعی است که دردلِ این شوخیدن ها می¬توان جدیت و جنبه های ادبی کار را هم مشاهده نمود. از نگاهِ خودِ پسازبان ها، هاپپرشعری وجهان وطنی و وطن جهانی و ابر متن شعری از دیگر عنوان هایی است که برگونه ی این ژانر ادبی نهاده¬اند. شعر جهانپولاد با امضای خودش است و وقتی خواننده¬ای که خواهان این زبان است اشعار را می¬خواند درواقع خودش را دراین اشعار می¬بیند اما درجهاتی هم برای افرادی که دوپاره گی فکر و زبان دارند این بینش ناممکن است!درجهانِ سُنت که جامعه ی ما نیز هنوز درگیر مؤلفه های آن است مباحثِ تئولوژی و کارکردهای واپس گرای تئوکراسی هنوز پُرمایه و دُرسایه اند و فهم و درک عوام و خواص هنوز به آن فرهنگِ پسا زبان نرسیده و چنان اشعاری به همین سهولت درجامعه ی ما جا نخواهند افتاد اما به مرور زمان هرگُفتمانی به گُفتاوردهای خویش خواهد رسید. دنیا درحالِ تغییر نیست درحالِ تحول هم نیست بلکه دنیای پست مدرن درحالِ «تطور» است و این برکندن اتفاق افتاده و به مرورِ زمان تکمیل می¬شود و پست مدرن شرحی بر جهانِ تکمیلی را که(مدرن) است را نوشته است و ذهنِ جامعه به فراخورِ زمان بیدار و آگاه خواهد شد و به آن خودآگاهی درشعرِ مدنظر خواهد رسید. شعرجهانپولاد درواقع همان«هم هوایی» است به طوری که تمامِ کلمات و مفاهیم درکنارِ هم قرار می¬گیرند و قرار نیست اتفاقی معناگرا و یا زبان گرا شکل بگیرد بلکه گریز از مرکزِ زبانیّت انسان و روی آوردن به زبانِ محاوره و کاباره ولتری و پسا انسان دراغلب اشعار این مجموعه نمایان است. داداگری و دادا دراین سُروده¬ها نمادی از همان پوچ گرایی و نیهیل گرایی به سبکِ بافتارِ عامیانه و مشتی را دارد. هرشاعری تابع تجارب زیسته خودش شعر می¬گوید و تحتِ تأثیر زیست اجتماعی و زیست فکری و اقلیمی می¬باشد که درآن بزرگ و قد کشیده است.آدم ها را به سهولت نمی¬توان تغییر داد چرا که تحتِ تأثیر محیطِ اجتماعی و همان اقلیم و جغرافیای فکری هستند که درآن به بلوغ و رشدزبانی رسیده¬اند. درشعر جهانپولاد لیبرتی (رهایی) بیشتر ازآزادی وجود دارد و همه ی کلمات درشعر نقش آفرینی می¬کنند و هرکلمه ای نقش خودش را بازی می¬کند و اصولاً نباید به دنبالِ قهرمانی گشت. شعرجهانپولاد داستان وحکایتِ جامعه ای را بازگو و عنوان می¬کند که مادینه گی را تجربه نکرده و زبانِ کوچه و بازار را به خوبی بلد نیست و گویی که شاعر آمده تا که این زبانِ محاوره¬ای و زِکی بِکی را به او یاد دهد. انگار که مثلِ دادائیسم ها کلمات یک روزنامه را قیچی کرده¬ای و درداخلِ یک کیسه ای انداخته و پس از به هم زدن این کلمات، آن ها را برروی یک میز پاشیده و به صورت اتفاقی و از روی اتفاق یک پازلی شکل می¬گیرد که معنی درهم برهم و گاهی هم معنی خاصی ازآن بیرون می¬آید. توجه به اصالتِ بدن و ادبیات شبانه و رکیک و توجه به روان گسیختگی زبان و شالوده شکنی و البته آمیزش و ناهمپایگی و دمدمی مزاجی و متلوّن و زبان گریزی و سلیقه ای برخورد کردن با مسائل و غلط خواندن و از همه مهم تر نوشتنی و ناپایداری از عمده مؤلفه هایی است که درنوشتنی های جهانپولاد به دید می¬آید. با نمونه ی ذیل: برای کهریزکی که/ پشت – بام دارد/ حیاط دارد و/ توالت –ندارد/ بووم...بووم/ برای سردی دی ماه خیابان ولیعصری / که همیشه جلوتر/ جلوتر از ایران دویده/ به پایان...خط قرمز/ بووم...بووم/ (نفساتو حبس کن/ پسر/ دخترجان جانم/ این روزها این دم/ دمای آخر کاره انگاری...) بووم ...بامم/ برای کلاشینکفی / که توی خشاب/ درسه/ چهارم فشنگ ها/ به سکسکه / اوف/ ت..ا/ده/ بووم...بووم بام/ نبازم خدارو.../ جای حقی نشسته / ببین!/ چه جوری رسوای عالمشون کرده؟/ مادری گفت/ بووم –بامم/ به گُشنگی چندین وُ/ چند آدم- معقول/ که مضافاً باید/ (به قول نگهبان شپشو/ گُه خورده باشند)/ و کسانی درخیابان.../ و کسانی امیدهاشان را / بلند ... بلند زده باشند/ بووم-بووم- بام/ برای ساختمانی/ که پشت بام دارد وُ/ حیاط دارد وُ/ چندین و چند کبوتر را/ بارمز سروش/ بلند/ بلند/ بلندتر/ پرانده باشند / درسرخی سحرگاه. نمونه دو: تانکی / که لوله اش را/ بالامی¬گیرد وُ/ می¬چکاند/ منم/ که از جنگی / بی امان درخودم / برگشته ام/ برگشته ام/ و می¬خواهم از پشت سر برهرچیز به هم آمده بچکانم/ بچکانم / ب/ چ/ ک/ ا/ نم/ چند گلوله ی اسپرمی – لعنتی...!/ چند تخم – کبوتر- درگلومانده را/ از لوله ای که بلندشده / تالای چاک باسن این خاکریز/ زنی که غلت خورده روی جهان/ جهانی که/ تن بی اعتناش/ لیز می¬خورد/ روی هم / دَمراوفتاده روی من/ و خیس خورده این باروت وُ/ هوای شرجی نم دارش کرده ...!/ درقبرستان قراضه های جنگی / تانکی / که لوله اش چروکیده / خواب رفته/ یا خود را/ به خواب زده...!/ دوکبوتررا/ به زور / می¬چکاند/ درهوا...!/ ...تو بخوان...!/ دوکبوتر به جامانده / درگلوی تانکی که منم...! شعر طرح منظم و مشخصی ندارد از ابرتانکی صحبت می¬کند که گویا شاعر چیزی می¬گوید اما منظور چیزهای دیگری هم هست که یکی پس از دیگری درشعر نمایان می¬شوند و گاهی هم زبانِ شعر به سمت کنایه ها و نمادهایی سکشوالیته هدایت می¬شود و این تانک که دردرون شاعر است خودش را درمعانی اجتماعی دیگری هم نشان می¬دهد و اجزا آن با هم پیوند متقابل دارند و گاهی هم ندارند! پرداختن به فضایی که ذهنیت آدم را به سوی جنگ می¬برد اما باز شعر با کلماتی دیگر و با ذهنیّت های دیگری خودش را به تصویر می¬کشد و درلباسی تازه تر و اجتناب از معناگرایی و زبان و چند پاره گی زبان و به جای جنبه ی ادبی بیشتر توجه به جنبه ی فکری و پسازبانی است. تکه های نامربوط و مربوط را با فاصله و بدون فاصله درکنارِ هم قراردادن و عدمِ پیوندی آشکار مابین واقعه و گفت و گو به طوری که درکنار رویدادهای واقعی رخدادهای غیر واقعی و ابژکتیو هم وجود دارد. گسست و ناپیوستگی و عدم انسجام و تکه تکه شدن زبان و ساختار که تعمداً توسط سُراینده درشعر ایجاد می¬شود و البته هویت زُدایی و حمله به همپایگی ها و اولویت دادن به ناپایداری و آزادی کلمات درجهتِ نشان دادن شخصیّت خویش در متن از جمله مؤلفه هایی است که دراین شعر و سایر اشعار جهانپولاد دیده می¬شود. دراشعارجهانپولاد لودگی و شوخ طبعی و از همه مهم تر زبان شیزوفرنی و ساده ی مردم و زبان لُمپنیزم و شارلاتانیزم وجود دارد همان گونه های زبانی که بخش عمده¬ای از زبان جامعه را شکل می دهند و جملگی دوست دارند با همین زبان ساده و بی دردسر ارتباط گرفته و تکلم کنند. زبان شعرجهانپولاد زبانی تیپیکال و فرمیکالسیم است که عمومیت و قدرت تعمیم پذیری دراجتماع را به نمایش می¬گذارد . اگر چه جهانپولاد درفلسفه و قلمِ نثرخود بسیارتخصصی و علمی و گویا و پویا ظاهر می¬شود ولی درمقالاتش باز می-توان چنین نگرشی را بازنُمایی کرد اما به این شدت و حدّت که درشعرش هست دیده نمی¬شود و این خودآگاهی ریشه درنوع زیست مندی و ویژگی های شخصیتی آن ، نبوغ و نوعِ مطالعه و پارادایمی دارد که به آن وابسته است. کنارگذاشتن زاویه دید ثابت و روایت و تأکید برگذِرا بودن و رُک بودن و جدیّت درسُرایش و آوردنِ همه ی کلمات را به میدان نوشتار و تشخص درست کردن برای آن ها به هر جهت و شمایلی از خصایص و خصائل شعرجهانپولاد دراین دفتر است. برای مثال درشعر ذیل چنین می¬گوید: گرفتنم/ بردنم/ به جای تاریک/ توی ته هولفدونی!/ گفتنم/ یاروبنویس ببینم/ چی رو/ ب...ن...و... ی سم/ و من که گیج بودم وُ/ هاج و واج/ وامونده بوددهنم/ و بعد / چراغو زدن تو / تخم چشمام/ و بعد /زدن زیر کرکرخنده و ُ/ چیزشونو درآوردن/ هی ریختن و خیسم کردن/ هی خیسم کردن وُ/ ریختن روم/ (صدای کرکرخنده) / و بعد یه چیزی مالیدن روصورتم/ و توی یه سوراخ دیوار/ فشارم دادن/ و بعد/ چند دقیقه بعد/ یه موش گنده/ اون موشای خرمایی/ جلدی خزیدجلوم/ سیبلامو/ شروع کرد به جویدن/ و بعد نوک لبامو.../ (بی خودی نیست/ که تو تاریکی / هی می¬خورم اینور دیوار/ بعد بلند میشم وُ/ تلو می¬خورم به انوردیوار/ حالا از اون وقتا / خیلی روزا/ گذشته / سیبلامم/ پُرپشت شدنو/ سفید شدنو/ اوفتادم / و لبام/ جوری که/ زخمام / اصلاً پیداشون نیست/ بعضی شبا/ وقتی سرموسفت میذارم رو بالش و ُ/ مدتی تو / تاریکی زل می¬زنم/ صدای کرکرخنده ها / و صدای پنجولایی که داره مغزمو می¬جوره/ که به بینه / چیزی دارم که بازم/ ب... ن ... و... ی سم/ اما انگاری / از پشت پنجره / ابرای سیاه میان پاورچین پاورچین وُ/ بعد/ رعد و برق/ یهویی میزنه / تو تخم چشمام وُ/ بعد چند لحظه بعد بارون شرشر/ آروم آروم / می ریزه / تا بخوابم ببره/ آخه / منم زیربارون خیس شدنو/ دوست دارم آخه/ (صدای کرکرخنده). انگار یک روایت ناپایدار درشعر روان است که از درون مایه ای انتقادی- اعتراضی برخوردار است و شعر زبانی سمبلیک و انتزاعی هم دارد و صحبت از ماجرایی می¬کند که در یک بافت بسته مثل زندان اتفاق می¬افتد و گویی که دترمینیسم اجتماع و قدرت با قلم و نوشتن و نوع نگاه ها مشکل دارد و به همین خاطر نهایت ظلم را برنویسنده روا می¬دارد و شعر زبانی از واقعیّت جامعه ی هنرمند را بازگو می¬کند که درزندان به آن، گویی که دست درازی می¬کنند و تا به همیشه آن شخصیّت موجه و استوارش راخدشه دار می¬کنند که با گذر زمان و بزرگ شدن و پیر شدن هم باز این تراژدی غمگُنانه او را همراهی می¬کند واین آسیب روحی در هر زمانی به صورت یک حالتِ ناگوار و به مانند خوره روح و روان آدمی را می¬تراشد و می¬خورد. در شعر نوعی خود افشاگری و واقع گویی دیده می¬شود و دراین واقعیّات کلمات و نشانه های انسانی و غیر انسانی حضورمی¬یابند و هرگز یک اتفاقِ ناخوشایند درذهن آدمی پاک نمی¬شود و اگر چه بی معنی بودن زندگی یا همان آبزوردیسم و پوچی برای پست مدرن ها بی اهمیّت است و بیشتر به طغیان برعلیه پوچی و رسیدن به یک سرخوشی و نقطه ی هدف کلی درزندگی اعتقاد دارند اما دراین شعر سوژه¬ای که شاعر انتخاب می¬کند لباسِ حقیقت برتن دارد. درهرحال پنداشت ما برآن است که شعر پسازبان همان شعری است که آزادی بیان برای چه گُفتن های خود را نداشته و چون دترمینیسم سُنت و تاریخ اجازه حرف زدن را از مردم زمانه می¬گیرد لذا به جای آزادی خواهی ادبیاتِ فاشیستی می¬نشیند و این خشم و خشونتِ جامعه تبدیلِ به دلمردگی زبان می¬شود و به مرور زمان ، زبان آن خودِ واقعی اش را از دست می¬دهد و به جای این که به کلمات اجازه دهیم تا که هرجای سطر که دوست دارند بنشینندحرف را از کلمه می¬گیریم تا که کلمه لُکنت زبان بگیرد. همه ی کلمات و نشانه ها حق زندگی دارند و باید باب گفت و گو و گفتگومندی را برروی آن ها باز کرد به نظر می¬رسد که درجوامع سُنتی و آرکائیک نه می¬توان هرچیزی را برزبان آورد و نه هرزبانی را با هرچیز و نشانه ای آشتی داد و همیشه بایدها و نباید ها حاکم بوده¬اند قومیت و بوم گرایی و عشیره¬ای فکر کردن درجامعه ایران مسبوقِ به سابقه است و این روندِ گویا ریشه دردیرینه های ادبی و متونِ ادبی دارد بنابراین شعر درجامعه ی ایران شعر متافیزیکال یا شعرِ تیپیکال است و اصولاً شعرتکنیکال جایگاهی ندارد. از جانبی نوعی هیچ انگاری درجامعه مرسوم است که به معنی پوچی و تهی بودن هم نیست بلکه آن نوع از هیچ انگاری است که به پرستش پوچی ها و خرافاتی توجه دارد که هرگز ناجی روح و روان آدمی نبوده¬اند و فرهنگ کارناوال (عامه) فرهنگی جز ساختگی با دستانِ قدرت نیست و تا زمانی که انسان ها به زبانِ پوپولیست حاکم برجامعه اعتقاد دارند چیزی به نامِ رهایی پیوستنِ به هم پیوندی و آنتولوژی فرازبان صورت نمی پذیرد.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۴۹۸۵ در تاریخ چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.