سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 دی 1403
    21 جمادى الثانية 1446
      Saturday 21 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        وقتی چشمانم مرا دید !
        ارسال شده توسط

        رضا اسمائی

        در تاریخ : پنجشنبه ۷ تير ۱۴۰۳ ۲۰:۳۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۶ | نظرات : ۰

        وقتی چشمانم مرا دید !

        وقتی سوار قطار شدم احساس سنگین غربت بر من مستولی شد ،
        گویی مدتها بود دور مانده بودم  
        ناگهان دلتنگ شدم اما نمی دانستم دلتنگ چه ؟
        وقتی از قطار در ایستگاه آخر پیاده می شدم ناگهان وزش باد گرمی را بر صورتم احساس کردم ، 
        بادی پر از گرد و غبار  
        چنان غلیظ که چشمانم را پر کرد و ناخودآگاه آنها را بستم.
        چمدانم را بر زمین گذاشتم و چشمانم را خاراندم.
        اشک زیر چشمانم را خیس کرده بود.
        لرزان و باریک باریک چشمانم را باز کردم که دوباره گرم بادی وزید.
        پشتم را به باد کردم و صورتم را با دستانم گرفتم.
        کمی بعد سکوتی حاکم شد  
        چشمانم را باز کردم ، در امتداد راه آهن هیچ‌ چیزی نبود.
        به بغل چرخیدم پیرمردی را دیدم که درون یک سه دیواری مسقف روی یک بلوک سیمانی نشسته بود ، 
        آرنجش روی زانو و دستش زیر چانه  
        انگار تمام سرگرمی اش در آن مدت خیره شدن به من بوده است  
        یک دور ، دور خودم چرخیدم و دیدم من هستم و آن پیرمرد و راه آهن و بیابان.
        جلو رفتم و سلام کردم ،
        حتی سرش را بالا نیاورد  
        چشمانش را بالا آورد ،
        نگاهم کرد ،
        بلند شد ،
        لباسش را تکاند ،
        سپس در حالیکه نگاهش را از چشمانم به پشت سرم دوخت ،
        دستانش را بالا آورد و به نقطه ای اشاره کرد ، 
        برگشتم و امتداد دستش را دنبال کردم.
        به زور چند درخت نخل از دور دیده می شد.
        گفت : آنجاست   آنجا محل اقامتت هست.
        بلافاصله پرسید :
        بار اولت هست ؟
        گفتم بار اول چی ؟
        گفت : تبعید  
        گفتم چطور ؟
        گفت اینجا آخرین تبعیدگاه است  
        اما مهم نیست ، بهتر ؛ 
        حالا آنقدر وقت داری که بفهمی چقدر ارزشمندی و یاد بگیری که برای خودت زندگی کنی و برای خودت نیز مبارزه کنی. 
        منظورش را نفهمیدم ...
        برگشت و از یک کوزه که در آن سه دیواری گذاشته بود در یک لیوان رویی ، آب ریخت و گفت :
        بیا بخور این آب خوردن دارد  
        لیوان را گرفتم و جرعه ای نوشیدم که نگاهم به تکه های آئینه ای شکسته روی دیوار افتاد.
        به سمتش رفتم ، پر از گرد و خاک بود.
        آب را تا آخر سر کشیدم و برگشتم و لیوان را به آن پیرمرد دادم.
        گرد و خاک روی آئینه را با ساعد دستم پاک کردم.
        آئینه زنگار بسته بود ، سعی کردم از بین تکه های زنگار نبسته ی آئینه ، خودم را ببینم.
        تمام چهره ام را نمی توانستم یکجا ببینم که ناگهان یک چشمم را کامل دیدم.
        نزدیک تر شدم و به چشمم نگاه کردم و خودم را در آئینه ی چشمم یافتم  
        حتی نمیدانستم با دو چشمم ، آن چشم را در آئینه می بینم یا یک چشم  
        اما دیگر مهم نبود  
        مهم این بود که چهره ای خسته و پر از گرد و خاک و حتی مژه ای کج و در حال افتادن در منتهی الیه پلک پایینم دیدم ...
        برای اولین بار بود که اینگونه خودم را می دیدم  
        خوب خیره شدم ،
        دیگر احساس غربت نمی کردم ،
        دلتنگی ام خوب شد ،
        آری  
        خودم را گم کرده بودم ،
        از خودم دور شده بودم ،
        فهمیدم که دلتنگ خودم شده بودم ،
        دلم لرزید ،
        دهانم خشک شد ،
        دلم سوخت برای کسی که از اول با من بود ولی من ندیده بودمش  

         تازه فهمیدم 
        و چقدر خوشحال شدم از این فهمیدنم که ؛
         ارزشمندتر از خودم ، دیدن خودم است   

        رضـــا اســـــــمائی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۸۶۶ در تاریخ پنجشنبه ۷ تير ۱۴۰۳ ۲۰:۳۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1