بانو "سما ملکی" شاعر نهاوندی، زادهی ۲۴ آذر ماه ۱۳۶۷ خورشیدی در شهر برزول و اکنون ساکن همدان است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
سلام به اقیانوس آبی امید
سلام به قلب بزرگ تو
و شانههایت زیر سر خورشیدی که
بطن چپش را از دست داده است
قرار بود من دیگر یک زن منطقی محکم باشم
و تو ستون چوبی درست کنی
بزنم زیر یاقوتیها
دایی سهراب برگردد
برقصیم
بروی پشت تریبون دکلمه بخوانی
اما عزیز من!
اینها تنها یک کابوس پایان شیفت است
باید بروم گزارش مریض تخت ۳ را بنویسم.
(۲)
ما یک جای این معادله کم آوردیم.
کم آوردیم و نشستیم تا نسخهی بعدی این بغض سرگردان را کسی دیگر تکمیل کند
یک نفر که چشم بسته بنشیند و از اول اعتراف نامه بنویسد
شانههایش را بالا بگیرد
برود برای سخنرانی.
نظم جلسه را بهم بزند
بگوید این ارتفاع مکان مناسبی برای حرف زدن نیست...
آستین صاف کند
آب معدنی گرم را سر بکشد
بخندد با پرچمی سفید
حق با دهان خشک توست
که زبان را میبندد
کتاب را میبندد
خیابان قیصریه را میبندد
کادر را میبندد
صبر میکند درخت به ایستادنش ادامه دهد
بعد جلبکها را کنار میزند
اسامی را میخواند
لطفا یکی در میان نقابهایتان را پاره کنید
دنیا جای دیگری در حال شکل گرفتن است.
(۳)
یک روز جای خالیات را
میگذارم برای پرندهها
رویم یک ملافهی سفید میکشم و حافظهام را
خالی میکنم از روزهایی که نبودی و من داغت را روی سینهی کبودم
شهر به شهر
بندر به بندر
مثل دیوانهها چرخاندم
و به زن بودنم چیزی اضافه نشد
من تو را باختم به یک مسیر سادهی کوتاه
تو را آن روز پشت کابوسهای یک خواب پاییزی گم کردم
تمام خاطرههایت درد میکند پدر!
تمام استخوانهایم
این بار که آمدی دست سفر را از شانههایم کوتاه کن.
(۴)
سکانس سرد
بعد از مرگ هم به تو فکر میکنم
با عصبهای گرفتهی صورتم
و خیالاتی که هر روز صبح دوربین را روشن میکنند
و داغ عزیزت را میآورند روی صفحه
روی صحنهی خلوت
"من بازوان شاعرانهام زخم خورده است"
و باید سنگینی جای خالیِات را بیندازم
روی دوش کُندههای بلوط مازندران
جای وسیع سینهات را
بابونه بکارم و زنبق زرد
دلم نمیآید بگویم با دستهایت
میخواهم کجای دنیا را...
اما به یاد تو این شعر را تقسیم میکنم
بین شاعران... دردمندان...
و سُکر شاعرانهاش را هدیه میکنم
به قلب بزرگ تو
به سیگارِ روشنِ لای انگشتهای کشیدهات...
(۵)
صندلی میان جمجمه
به تو حق میدهم بیایی
وسط ذهنم یک صندلی ِ خالی پیدا کنی
بنشینی برای همیشه
برای روزهایی که دارند میآیند
به دستهایت نیاز مبرم دارم
مخصوصا برای همین چند روز آینده
که بیمارستان طالقانی را خراب کنیم
روی سر دنیا
روی سر چهاردهم آبان
بعد برویم توی همین پارک شهرداری
چای لیمو سر بکشیم
خاطره دفن کنیم
پاییز به شکل فجیعی دردناک است.
(۶)
هر دو شاعر بودیم
و غلظت خونمان با انارهای ساوه
برابری میکرد.
هر دو خورشید را
قورت داده بودیم
و به سینه بنفش منظومه فکر میکردیم
به ارتباط سالم سایه که در
آغوش ما افتاده بود.
(۷)
از ترانه افتاد
زنی که استخوانهایش
از موسیقی اصیل بود
و موهایش از بلوط تازه.
بعد از او ما پیشانی خورشید را
در ارتفاع گم کردیم
و سایهی درخت را از روبرو.
بعد از او
ما به روی خودمان آوردیم
زخمهایی را که
بر لاشهی سفید کاغذ افتاد.
(۸)
[به دایی سهراب و غیبت کبرایش]
رفتن تو
تمام مسیرها را کج کرد
وقتی به جان جاده افتاد
تصمیم بیرحم تو.
و عبور سادهات از کنار درختان
انگور.
دیگر صدایت در هیچ اتاقی نمیپیچد
تو رفتهای!
با ریتم این شعر رفتهای
اما هنوز هم هستی
لای برگ این یاقوتیها
و هر سال جوانه میزنی.
(۹)
تا برگردی
ساکم را بر میدارم
و نطفهای که از دوست داشتن تو
بزرگ میشود
بزرگ
بزرگتر.
باید از این وضعیت بزنم بیرون
بروم گوشهای و این علاقه کاذب را
سقط کنم.
(۱۰)
موهایم را میبندم
عطر میزنم
کمی بوی سابق بدهم بد نیست
شاید تو دوباره یک حادثهی جدید
مهمانم کردی
حادثهای که طعم علاقه دهد
مثلا چیزی شبیه دوست داشتن.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)