سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ابراز عشق
        ارسال شده توسط

        محمدرضاذکاوتمند

        در تاریخ : سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۱۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۶ | نظرات : ۹

        یک روز معلمی از دانش آموزانی که در کلاس اش  بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری ، و صادقانه برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
        برخی از دانش آموزان گفتند می شود  با بخشیدن عشقش را معنا کرد.
        برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. 
        شماری دیگر هم «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از شادی ها» و وفادار بودن را راه بیان عشق می دانستند.
        خلاصه که هر کس نظر خودش را می گفت  ،
        تا در آن بین ، دانش آموزی  برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، با اجازه از معلم کلاس داستان کوتاهی را برای همه تعریف کرد:
        یک روز زن و مرد جوانی
        به نام خشایار و‌نسرین  که یکی دوسال بود باهم دوست بودند با پیشنهاد نسرین  برای تفریح و با هم بودن بیشتر به جنگل رفتند. 
        آن دو وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی نسرین و خشایار ایستاده و به آنان خیره شده بود.
         آن دو ، وسیله ای برای دفاع از خود به همراه نداشتند و دیگر راهی هم برای فرار نبود.
        رنگ صورت هر دو نفرشان  پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. 
        ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. 
        در آن لحظه ها خشیار با نگاهی  کوتاه به چهره و چشمهای   ، نسرین پس از چند ثانیه  فریادزنان فرار کرد و نسرین  را تنها گذاشت.
        بلافاصله ببر به سمت او حمله کرد و کمتر از چنددقیقه بعد از بین درختان جنگل   صدای  ضجه های خشایار در هوا  پیچید. 
        ببر خشایار را تکه تکه کرد و نسرین  زنده ماند.
        داستان به ابتدای فرارخشایار  که رسید دانش آموزان شروع به محکوم کردن و قضاوت خشیارکردند
        هر کدام حرفی میزدند...
        اما دانش آموز راووی پرسید :
         آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
        بچه ها حدس زدند حتما از دوستش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
        راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود «عزیزم ، تو بهترین مونس ، وتنها عشق من بودی فرار کن و از خودت  مواظبت کن و بدان لحظه به لحظه  عاشقترت بودم، عاشق ات ...
        تا صدایش قطع شد.››
        قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. خشیار یکی از دوستان مهربان پدرم بوده   او در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ عشق اش شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه خشیار برای بیان عشق 
        خود به نسرین  بود.
        پایان
        قطاریزد تهران ساعت ۱۱:۰۰شب
        ۱۴۰۲/۱۱/۱۳

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۴۹۷ در تاریخ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مریم کاسیانی
        سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۹:۰۹
        "ای عشق!چه در شرح تو جز عشق بگوییم
        در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی"

        خوش به حال خشایار که راحت شد،طفلی نسرین که هر لحظه ش جهنم شده
        خوبه که عاشقا با هم زندگی کنند با هم بمیرن
        درود بر شما
        خندانک خندانک خندانک
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۰:۱۱
        درود بر شما خانم کاسیانی عزیز
        افسوس که در جامعه ای هستیم که تمیز دادن دوستت دارم واقعی با دوستت دارم های از سر هوس سخت است
        و سخت تر وفدار ماندن کار کمتر کسی است در واقع چه دلها که میشکنند و چه احساسها که نادیده می شوند
        و‌چه زیبااست روابطی که دوطرف با عشق و صداقت ادامه دهند که عشق واقعی موهبتی از جنس طلااست و در واقع با حوادثی مثل خشایار و نسرین به قول شما خوشا به حال عاشقی
        چون خشایار…
        برایتان دنیایی سراسر عشق با سلامتی و دل خوش را آرزو دارم
        محمدرضا ذکاوتمند۱۴۰۲/۱۱/۲۹
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ ۱۱:۲۹
        خندانک خندانک خندانک
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۰:۱۲
        درود بر شما جناب انصاری عزیز💐
        ارسال پاسخ
        منصور دادمند
        سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ ۲۱:۳۰
        بسیاز زیبا بود عشق تخمش مهر و بخشش است و میوه اش از خود گذشتن چون به نحو احسن انجام گیرد زیبایی لطافت عظمت و حمد بر آن قران می گیرد همه قران یک بسم الله است و آن یعنی کلامی که به مادر خود به
        یک تار مویت را به کل عالم نمی دهم تو عزییز تیرنم هست و شرط صحت آن الرحمن الرحیم یا محبت خاص و عام است خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۰:۱۳
        درود ها بر شما جناب دانشمند
        چه زیبا عشق را توصیف کردید
        برایتان سلامتی و شادی خواستارم
        ارسال پاسخ
        ملیحه بامداد
        دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۰:۴۹
        درود ها بر شما
        داستانی برخواسته از دل که به واقع بر دل عاشق جایی دارد
        شاید در زمانه ای هستیم که باید فدا و فنا شد تا عشق را باورکنند
        و غمگین آن عاشقی که باورهایش به یکباره خاکستر شود
        جناب ذکاوت برایتان عشقی از جنس نگاه و قلم پُر از عشقتان خواستارم
        قلمتان نویسا
        محمدرضاذکاوتمند
        دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۱:۴۶
        درود بر شما دکتر بامداد عزیز
        سپاس از نگاه پر از مهر شما
        من نیز برایتان شادی و سلامتی را آرزومندم
        سپاس💐
        ملیحه بامداد
        يکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲ ۱۷:۲۳
        سلام
        وقت عالی به خیر و روزگارتان شادو همیشه قلمتان سبز

        ضمن دعوت حضرت عالی به وبلاگ‌بنده و‌کلیه دوستان گرامی
        فقط اشاره در خصوص جمع بندی کلیه صحبت ها در خصوص کتاب ذهن منجمد عشق
        نوشته حضرت عالی داشته باشم.:
        مطالعات علمی و آماری به ما نشان‌می دهد افرادزیادی مثل شخصیت مرجان در کتاب «« ذهن منجمد عشق »»شما وجود دارند‌که
        ۱- دچار
        ( دوقطبی بودن)Bipolar disorder هستند و
        ۲- درگیر با Histrionic personality disorder اختلال شخصیتی نمایشی هستند پس از خواندن داستان جذاب شما و گفتگو با دوستان در ذیل ان داستان
        حبیب شخصیت دیگر این داستان است که هم به واسطه نوع رفتار و‌شخصیت خود این چرخه معیوب رابطه را تکمیل و با ضربه به خود و اطرافیان آسیب های فراوانی را به ان وارد کرده و می نمایید . .
        قسمت بیستم و پایانی را خواندم و حتما دوستان تایید مینمایند که در پایان هر قسمت خواننده مشتاق امدن و خواندن قسمت بعدی بوده و عاقبت سرنوشت شخصیت های این داستان به کجا ختم خواهد شد و در پی یک سوال مشترک و مهم هستند. .
        از ابتدا تا انتهای داستان شخصیت مرجان
        در تمام زمینه ها شخصیتی نمایشی است و در تمام صحبت های او از صداقت خبری نیست
        او با فایده و بی فایده دروغ می گوید
        حتی در مواردی که نویسنده سعی کرده پاسخ های مرجان را با ظرافتی خاص به حبیب موجه و قابل قبول جلوه دهد تماما روشن است گفتگوی مرجان توجیه و دروغ محض است و شخصیت حبیب در تمام موارد فقط سعی به باور آن داشته و حتی نیمه خالی لیوان که هیچ میخواسته لیوان بدون آب را پُر تصور نماید
        از انجایی که مرجان از نبود همسر و موضوع آمریکا و کانادا شروع می نماید تا قسمت تصادف در خارج از کشور ، وبا توضیح کودکانه که تماس صوتی امکان ندارد اما از پیامک می توان استفاده کرد و دانستن این مورد واضح توسط حبیب و مطرح نکردن آن که چرا دروغ میگویی …
        یا در جایی از داستان ارتباط در دفتر کار مرجان و متوجه شدن حبیب و پذیرش جواب های مرجان و رابطه با شخص بعدی و صحبت های ایشان و پاسخ مرجان به حبیب ،
        یا ساعتها پشت خط منتظر‌ بودن حبیب و باز رابطه با شخص بعدی و ارتباط با مردان دیگر و تکراری بودن نوع حرف های بین مرجان حبیب یا مرجان مهردادو یا افراد دیگر….
        و حتی قبول کردن دروغ های او در خصوص تیره بودن رابطه مرجان با همسرش
        یا حتی محل زندگی پدر و مادر و خانواده خود به دروغ و متوجه شدن حبیب از این حجم دروغ و تلاش او برای نگه داشتن این به اصطلاح عشق که طرف مقابل دست رد به سینه ی هیچ کس نمی زند .
        جالب این جا است حبیب مکرر متوجه خیانت می شود ولی به جز یک مورد برخورد می پذیرد به نوعی مرجان هیچ تعهد و عشقی نسبت به کسی ندارد ودر نهایت چه زیبا است تلاش نویسنده تا خواننده باور کند رفتار حبیب نوعی عشق و دلدادگی خاص است که معشوق آن را نادیده گرفته است و تلاش حبیب درست است در خط به خط داستان فقط علامت سوال چرا؟؟؟؟؟ بزرگتر میشود که مگر داریم …. مگر میشود ادامه داد.
        و بسی جای تعجب است که میخوانیم در تمام طول داستان روزانه صده ها بار حبیب حتی خود را فریب می دهد و به خود اسیب میزند .
        او خلوت گریه می کند و در جایی بعد از شکستن دل و غرورش به خدا پناه برده نفرین می کند و بعد آن ماه ها تلاش می کند حتی خدارا قانع کند نفرین اش تصمیم لحظه ای بوده و دست به دعا برای بر طرف شدن مشکلات مرجان بر میدارد تا فقط کنار مرجان بماند آن هم بدون هیچ خواسته و انتظاری تا جایی که بیشتر از ۹۰٪ خواننده ها تا حالا ابراز همدردی با شخصیت حبیب .را در کامنت ها لحاظ کرده برای او طلب آرامش داشته و او را مورد لطف قرار داده اند و اکثرا مکتوب کرده اند حبیب خدا به حتم انتقام سختی از مرجان خواهد گرفت..
        هر خواننده ای متوجه خواهد شد نوعی سادگی و خود فریبی شدید در شخصیت حبیب موج میزند تا شب را روز و روز را شب جلوه دهد.
        در اوج ساده باوری در هیچ کجای رفتار و مسائل ذهنی شخصیت حبیب این پاسخ های مرجان قابل قبول و منطقی نیست اما او سعی به باور آن دارد تا در اصل چهره عشق در دلش کدر نشود. اینگونه است که دوست دارد جواب دو ضرب دو ششی باشد که مرجان می گوید و می داند هرگز اینگونه نیست .
        این داستان بسیار جذاب است مخصوصا در مقدمه نویسنده اشاره دارد موضوع این داستان واقعی می باشد.
        اگر پایان داستان همین جایی هست که خواننده به آن رسیده و دسترسی است نتیجه آن روشن است مرجان کیست …
        و چیست‌و‌چه شخصیتی دارد اما چرا حبیب دست بردار این رابطه به عنوان عشق نیست این پرسشی است جالب .
        نویسنده در صفحه های آخری داستان می نویسد شاید و حتما ««مرجان »» هم در پی جواب این پرسش است .
        چرا که اگر حتی یکبار حبیب چنین رفتاری را داشت مرجان او را رها می کرد.
        در کل موضوع داستان و وقایع ان و نوع به تصویر کشیدن مو به موی وقایع از طرف نویسنده بسیار عیده جدید و خلاقانه است و از جمله داستانهای اجتماعی عشقی خواهد ماند که طرفدار زیادی پیدا خواهد کرد و خواننده میخواهد بداند عاقبت پاسخ و چرایی دلیل ماندن حبیب در این رابطه کجا است لذا منتظر پارت بعدی مشتاقانه خواهد بود
        # بی معرفت
        #خیانت
        #عشق صادق
        #هرزه گی
        #بیماری.
        از اینکه وقت شما و دوستان را گرفتم معذرت می خواهم
        با تقدیم احترام
        م . بامداد
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2