يکشنبه ۲ دی
فصل ۱۸از کتاب من
ارسال شده توسط طوبی آهنگران در تاریخ : پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ ۱۴:۵۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۴ | نظرات : ۱۴
|
|
چای در محفل خانه انصاف همیشه بر قرار بود فردی هم به نام احمد که چای را از سماور می ریخت و می آورد همیشه آماده بود
رئیس خانه انصاف هم ازش خوشش می آمد و هم بعدش خوشش می آمد چون او همیشه در همه جا آماده بود بعدش می آمد چون زیاد خبر چین بود و پر حرف اگر رئیس نمی خواست بعضی چیز ها را بداند او می آمد و در جمع می گفت که فلانی نا فرمانی می کند خرمن گندم را بدون نظارت کوفته برده در خانه ی خودش برای مالک سهمی جدا کرده اما معلوم نیست که درست است یا نه
رئیس خانه انصاف نمی خواست خودش را با رعیت در گیر کند نمی خواست اگر کسی نافر مانی می کند دیگر بفهمد کا باعث حرمت شکنی دیگری شود و پرده دری بوجود بیاید
او که خبر را در جمع می گفت باعث می شد که آن رعیت را احزار کند و بازخواست شود رئیس خانه انصاف به او می گفت بی کن احمد
ولی او باز کارش را تکرار می کرد نمی شد بفهمیم که حدفش چیست
رئیس با او باز مدارا می کرد و او را نمی راند می دانست اگر آدمی فزلی مثل او را از خودش براند باعث تبلیغات پراکنی از حرفهای رکیک در مردم ده می شود با ملامیت به او می گفت آنها را کسی دیگر نظار گر است شما عصاب خودتان را خورد نکنید
رییس پاسگاه که آمد دم اورا دیدند جلو او منقل و چای گذاشتن و از او خواستن که مثله دو جوان عرب را مسئلت امیز حل کند
گفت شما آن دو جوان را تهویل من دهید تا صورت جلسه را تنظیم کنم بعد می نشینیم صحبت می کنیم
رئیس خانه ی انصاف که می دانست اگر آنها را به پاسگاه بیاو رند صورت جلسه شود دیگر کاری از دست هیچ کس برنمی اید مگر آنها را تهویل دهند و جرم زندان
گفت جناب رئیس شما باید تدبیر دیگری انجام دهید
گفت شما بگو تا من همان کار را بکنم
رئیس خانه انساف گفت من به شما می گویم با ید چطور از این معرکه خلاص شوید
به رئیس پاسگاه گفت شما می توانید بر وید
رئیس پاسگاه که از آنجا رفت احمد را هم به دنبال چیزی فرستاد بعد به آن دو سه عرب گفت شما باید بیست هزار تومان پول بیاورید تا من او را راضی کنم عرب های بیچاره در التماس افتادند گفتند از کجا رئیس خانه انساف گفت فقط با پول این موضو حل می شود
عرب ها به نا چاری قبول کردند و بعد از دو روز آمدن و پول را آوردن گفتن باید رئیس پاسگاه به ما بین نامه بدهد
رئیس خانه انصاف گفت شما کارتان دیگر نباشد
فرستاد آخوند آمد و بین نامه را نوشت و خزینه ی مهرش را گرفت و رفت
رئیس خانه انصاف پول را گرفت و بین نامه را به آنها داد
عربها گفتن پس رئیس پاسگاه چرا اینجا نیست رئیس خانه انصاف گفت
شما کارتان دیگر نباشد
شما فردا دو کودک شش و هفت ساله را به آنجایی که مرتع سوخته با چند کره و بهر ه ببرید و به آنها آموزش دهید وقتی
رئیس پاسگاه با سر بازان و من امدم
اول بتر سند و بعد هم شما آنها را آرام کنید
و به آنها یاد دهید که چطور انجا آتش کردند
فردا رئیس خانه انصاف با رئیس پاسگاه
و چند سر باز و چند نفر از احا لی به یارد گاه
عشایر ها رفتن و با توپ تشر که که جرعت کرده مرذعه را به آتش بکشد و این خسارت جبران نا پزیر را به صحرا و دشت بزند
اینها جرمشان اعدام است
ان سه عرب گفتن ما حاضریم آن دو مظنون را تهویل دهیم
با هم به طرف مرطه سوخته رفتن دیدن خسارت جبران نا پزیر ی به مرزعه ی کتیرا زده اند
خود رییس خانه انصاف می فهمید که چه کار بسیار ظا لمانه ای انجام دادن رفتن با آن دو بچه پرسشی کردن و رفتن این طور ختم به خیر شد
رئیس خانه انصاف گفت فقط من باید آن دو جوان را ببینم با آنها صحبت کنم من
امروز فهمیدم این کار از روی امن بود باید بدانم چه چیز باعث این کار وحشتناک شده عرب های بیچاره تر رسیدن گفتم ما خسارت را داده ایم رئیس خانه انصاف گفت به که خسارت داده اید این ژانری که چیزی حالیش نیست من او را کنار زدم تا در ایل پاش واز نشود
این خسارت جبران نا پزیر است شما نگران نباشید من نه از شما خسارت می خواهم نه آنها را زندانی می کنم ولی باید از کارشان سر در بیاورم
ادامه دارد۳
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۴۴۵۵ در تاریخ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ ۱۴:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام جناب انصاری الف بزرگوار از لطف حضور شما بسیار ممنونم درود بر شما | |
|
درود فراوان بر شما استاد گرامی نجفی محترم از لطف حضور شما بسیار ممنونم درود بر شما | |
|
سلام جناب کاظمی بزرگواری شاعر گرامی شعر ناب از لطف حضور شما بسیار ممنونم درود بر شما بزرگوار بسیار از شما ممنونم تشکر می کنم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.