آقای "رهی کاوه"، شاعر کرمانشاهی، زادهی ۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ خورشیدی، در کرند غرب و اکنون ساکن کرمانشاه است.
وی برادر بزرگتر "رسول کاوه" دیگر شاعر کرمانشاهیست.
▪نمونهی شعر:
(۱)
زمین شکفته شد از خندهی مُطنطن تو
بهار زاده شد از چشمهای روشن تو
درخت و گل همه مستاند و رود مسحور ِ
شمیم روحنواز شکوفهی تن تو
چه آبشار قشنگی سقوط کرده بر آن
سپید قلهی مرمرفشان ِ گردن تو
خبر رسیده در آغوش باد میآیی
کنار خواب اقاقی قرار دیدن تو
صدای پای تو در گوش باغها پیچید
همان نوای خوش آهنگ "تَن تَ تَن تَنِ" تو
ببین تمام "من" از شوق میشود لبریز
برای لحظهی ناب ِ بغل گرفتن "تو"
اگرچه با لب حوا غریب افتادیم
مرا ببوس! گناهش وبال گردن من...!
(۲)
خندههایت نوید آزادیست، تک تکش را کتاب خواهم کرد
چشمهایت مرا سیاسی کرد، با لبت انقلاب خواهم کرد
سرزمینم هزار و اندی سال، زیر یوغ سیاه تنهاییست
شاه باید از این وطن برود، خانهاش را خراب خواهم کرد
وقت آتشبس است با تقدیر، باید این جنگها تمام شود
عکس تو قطع نامهی صلحست، روی دیوار قاب خواهم کرد
کودتایی بزرگ در راهست، یک تبانی علیه خوشبختی
با توکل به قلب تو آن را، زود نقش بر آب خواهم کرد
کاش از یک لوازمالتحریر، چند ماژیک نقرهای بخری
آسمانم ستاره کم دارد، سر ِ فرصت حساب خواهم کرد
تو سلحشور زندگی ِ منی، ناجی ِ این تبار درمانده
فکر تنهاییات نباش عزیز، من تو را انتخاب خواهم کرد...!
(۳)
سعی کن پیشم نباشی، بوی نفرین میدهم
بوی کینه، بوی زخمی باز و چرکین میدهم
آنقدر با قرصهای مختلف خوابیدهام
جزء جزءام را ببویی بوی مرفین میدهم
بس که حالم از فضای بسته بر هم میخورد
شیشههای آسمان را گاه پایین میدهم
طالعم را زندگی در خویش پنهان کرده است
خستهام از بس که دستم را به کفبین میدهم
مرگ روزی خواهد آمد... خواب او را دیدهام
درد خود را با نخی سیگار تسکین میدهم
سایه! لطفا فندکی بگذار و از من دور شو
سعی کن پیشم نمانی، بوی بنزین میدهم!.
(۴)
دل بکن ای پری دریایی، اشتباه است عاشقم باشی
به خدا از تبار مردابم، تو برای چه لایقم باشی؟
تن تو بوسهگاه ماهیها، تن من قتلگاه امواجست
بین ما هیچ اشتراکی نیست، تا شریک دقایقم باشی
پرم از خاطرات غرق شدن، غرق در چالههای یک نفرین
دست و پا میزنم فرو بروم، تو نباید که قایقم باشی
چند وقتیست خواب میبینم، خواب آتش گرفتنم در خویش
رقص با شعلهها خوشایندست، تو که باد موافقم باشی
دل بکن ای الههی لبخند، من به این سرنوشت محکومم
دم آخر خوشم نمیآید، شاهد بغض و هقهقم باشی
قصد دارم به مرگ فکر کنم، تا از این دردها خلاص شوم
زندگی باز اگر نصیبم شد، دوست دارم تو خالقم باشی!.
(۵)
لباس کوچ تنت کن، بهار مشکوکیست
بگیر دست مرا، روزگار مشکوکیست
تمام پنجرهها رو به قبله خوابیدند
اگر غلط نکنم انتظار مشکوکیست
درختها کت و شلوار سرخ پوشیدند
برای جشن تبرها وقار مشکوکیست
چقدر روی خیابان جنازه روییده
و گوشه گوشهی میدان مزار مشکوکیست
پیادهرو پر گنجشکهای سم خوردهست
قشنگ فکر کنی انتحار مشکوکیست
بیا نشانی خود را به سایهها ندهیم
لباس کوچ تنت کن… دیار مشکوکیست…
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی