سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان کوتاه جنگجویی در اتاق
        ارسال شده توسط

        رها فلاحی

        در تاریخ : يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۱۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۷ | نظرات : ۴

        جنگجویی در اتاق 
        توی اتاقم، در حال خواندن کتاب داستان، هستم. از بیرون صدای لباس‌شویی و تلویزیون با حرف زدن مامان و بابایم را می‌شنوم.
        بوی اسفندی که مامانم دود کرده، توی اتاقم می‌آید. بوی طالبی و نم باران عصر هم اتاقم را پر کردهاست.
        در حالی که سرم تو کتاب بود و مشغول مطالعه، احساس می‌کنم که سایه‌ای بر روی کتاب می‌افتد. اول فکر می‌کنم که بابا یا مامانم است. اما وقتی که صدای "رها جان"! گفتنشان را نمی‌شنوم، سرم را از روی کتاب بر می‌دارم.
        شوکه و گیج، با چشمانی از حدقه در آمده، خشکم می‌زند. یک دفعه دیوی دراز و چاق از در اتاقم به زور داخل می‌شود. 
        گوش‌هایش عین نی، مانند گوش‌های شرک و یک چشم قهوه‌ای روشن دارد. دست‌‌هایش خیلی خیلی دراز است، مانند بابا لنگ‌دراز. یک جلیقه‌ی قهوه‌ای پوشیده با یک جفت دمپایی مشکی.
        بچه دیویی هم پشت سرش وارد اتاق می‌شود. شبیه دیو بزرگ است، اما تاب و دامنی به رنگ زرد پوشیده، با کفش‌های پاشنه بلند مشکی.
        آمده‌اند که اتاقم را از من بگیرند!. اما من اتاقم را خیلی دوست دارم، تمام وسایل و اسباب بازی‌های داخلش را هم. "کاترین" و "نفس"، دو عروسک مورد علاقه‌ی من هم آنجا با ترس و لرز روی تختخوابم خودشان را به خواب زده بودند. 
        می‌خواهم با آنها بجنگم. چاره‌ای جز این ندارم. اگر بخواهم اتاقم برای خودم باقی بماند، باید با آنها مبارزه می‌کردم. باید شکستشان بدهم و از اتاقم بیرون بکنم. 
        از میان اسباب بازی‌هایم، یک شمشیر پلاستیکی بیرون می‌کشم و می‌دوم به طرف دیو و بچه دیو.
        بعضی روزها، عصر که می‌شد و بابایم از سر کار بر می‌گشت، دو نفری با شمشیرهای من، با هم مبارزه می‌کردیم. فوت و فن‌های شمشیربازی را یاد گرفته بودم. چند باری بابایم را شکست داده بودم، این دیوها که دیگه چیزی نبودند.
        اول دیو بزرگ را با یک ضربه‌ی سریع و محکم زخمی کردم و بعد با یک لگد، دیو کوچیک را هم از اتاقم، بیرون انداختم و موفق می‌شوم آنها را از اتاقم بیرون کنم.

        ✍ #رها_فلاحی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۱۱۴ در تاریخ يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        آذر دخت
        يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۶:۳۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۱۳:۴۴
        خندانک خندانک خندانک
        جواد کاظمی نیک
        دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲ ۱۳:۳۲
        خندانک خندانک
        لیلا طیبی (صحرا)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۲۳:۰۲
        خندانک

        خندانک
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3