طه عبدالرحمن فیلسوف و عارف پرآوازه مغربی در سال 1944 در شهر الجدیده در دویست کیلومتری جنوب رباط دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مغرب گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به فرانسه رفت. از دانشگاه سوربن موفق به دریافت دو دانشنامه دکترای فلسفه زبان و فلسفه منطق شد و سپس به مغرب بازگشت و به تدریس در دانشگاه ها مشغول شد.
طه عبد الرحمن و هنر
طه عبدالرحمن، پیش از آن که نظریه ای زیباشناختی عرضه کند، ابداعاتی هنری داشته است. وی در سال های 1967 و 1968 زمانی که دانشجوی فلسفه بود، دروسی را در باب زیبایی شناسی و تاریخ هنر در دانشکده هنرهای زیبای پاریس گذراند. اما پیش از آن و از سنین نوجوانی شعر می سروده و شعرهایش هم به گواهی ناقدان، زیبا است. اما وی پس از شکست عرب ها از اسرائیل در 1967 تصمیم گرفت شعر را کنار بنهد. آخرین سروده اش عنوان «فی طریقی الی قصیدة» (در راهم به سوی شعری) را دارد. تصمیم وی چنان که خود می گوید همانند تصمیم امرؤالقیس است، آنگاه که گفت: الیوم خمر و غدا امر؛ امروز شراب و فردا کار؛ به این ترتیب طه به کلی شعر را به کناری گذاشت و سبب آن هم نفرت و کراهت از شعر نبود، بلکه قصد وی روی آوردن به تلاش فکری به جای پردازش خیال بود. طه عبدالرحمن از پی این فصل و وصل می خواست بداند که این عقلی که مایه شکست عرب ها به رغم عظمت تاریخ و کثرت شمارشان شده، چگونه فکر می کند؟
اکنون که چهل سال از آن تصمیم تاریخی و انفصال از شعر و اتصال به اندیشه می گذرد، وی چنین می گوید: «اکنون بحمداللّه به مقصود و مرادم رسیده ام و به اسراری از این عقل رسیده ام که خود این عقل درنیافته است و چه بسا پس از پایان پروژه فکری ام به دنیای شعر برگردم، شعری که روح را به عوالم دور ببرد».
بازگشت احتمالی به شعر
طه عبدالرحمن، سه انگیزه و مجوز را برای اهتمام و توجه به شعر ذکر می کند:
اول: این که اصل در سخن، شعر است و نه نثر. از نگاه وی، نخستین انسان به نثر سخن نگفت بلکه به شعر سخن گفت. فیلسوف مغربی ما این نکته را چنین توضیح می دهد: «کلام نخست، امکان ندارد کلامی حقیقی باشد و تنها می تواند کلامی مجازی باشد، زیرا حقیقت، بنایی عقلی است، در حالی که مجاز، داده ای فطری است و داده فطری بر بنای عقلی مقدم است و مجاز در کامل ترین صورتش جز در شعر تحقق نمی یابد و شک نیست که انسان نخست، اولین بار، مجاز را در کامل ترین و رساترین شکل هایش به کار گرفت. بنابراین اصل کلام، شعر است و نثر هم همان شعر است که عقل بخشی از سهمی را که شعر از مجازیت اصلی اش داشته، از آن ستانده است. در نتیجه اگر من به شعر بازگردم، می خواهم به پرداختن به کلام اولیه بازگردم، زیرا این کلام اولیه، کلام فطرت انسانی در شکل کاملش است. بنابراین قصدم از بازگشت به شعر، جستن کمال انسانی ام است.
دوم:این که از نگاه طه عبد الرحمن، زبان هستی، زبان شعر است و نه نثر. و این از آن رو است که احوال درونی و اشیای خارج از ما، جامد و بی حیات و ساکت نیست، بلکه زنده و ناطق است و روشن است که حیات و گویایی آن، در عباراتی ملفوظ که از این احوال و اشیاء صادر می شود، و گوش هایمان آنها را درک می کند ظهور نمی یابند بلکه در اشاراتی مرموز ظهور می یابند که به مدد آنها بر مقاصدی دلالت می کنند و مشاعر ما آنها را درک می کند و حقیقت شعر، کلامی است که از احساس و درک اشاره زاده می شود، چنان که اشاراتی که شعر حامل آن است، خود آن اشاراتی است که احوال در درون ما و اشیاء در افق ما حامل آنند و بنابراین کلام شعری، جامع اطراف وجود از احوال گرفته تا اشیاء است.
سوم: شعر، انسان را به ماورای عقل مجرد می رساند و نه نثر. زیرا نثر یکی از آثار عقل مجرد است و اطلاع از فراسوی پرده عقل، باید به مدد ابزاری باشد که تحت تأثیر این عقل نیست. و این ابزار در نظر طه عبدالرحمن چیزی جز شعر نیست، زیرا شعر است که به انسان توانایی در نور دیدن عوالم پنهان و آفاق نامتناهی می دهد. در نتیجه وی می گوید: اگر به شعر بازگشتم می خواهم در دریاهای نامتناهی غوطه ور شوم، زیرا این غوطه ور شدن برانگیختگی تازه ای برای معنویت من است. بنابراین قصدم از بازگشت به شعر، بازسازی معنوی و روحانی ام است. وی در پایان می پرسد: آیا هیچ آرزویی برای انسان بلند پروازتر از نوسازی روحش هست؟!