يکشنبه ۲ دی
نخل
ارسال شده توسط عباس عابد ساوجی در تاریخ : سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۳:۱۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۳۴ | نظرات : ۴
|
|
- لبخند و نخل
درد در ناحیه کتف پیچیده امانش را بریده بود.مجبور بود باز هم رکاب بزند.ساک ورزشی روی دوشش سنگینی می کرد.باهر رکابی که می زد ساک مانندپتک بر ناحیه درد فرود می آمد. دهانش خشک شده بود به سختی نفس می کشید. تامقصدراه زیادی نمانده بودولی توان ادامه نداشت. پاهارااز دوطرف روی زمین گذاشت وبه دختری که جلوی در ایستاده بود گفت:کمی آب برای من بیاور...
دخترباتعجب نگاهش کرد، بیگانه ای آمرانه دستور می داد!. دودل بود دستوراورااطاعت کند یا بی تفاوت باشد؟ لحظه ای به چهره بیگانه نگاه کرد، چیزی درون سینه اش بیقراری می کرد!. به داخل حیاط رفت بایک پارچ آب که چند قطعه یخ بلوردرون آن درحال ذوب شدن بود بالیوانی برگشت.
پسرپارچ راسرکشید، باهرقُلُپ که فرو می داد، سیبک گردن اش بالا وپایین می رفت.
دختر به شوخی گفت: ازکویرمی آیی؟
پسرپارچ راپایین آورد، به عمق چشم های دخترنگاه کرد گفت:
ــتوهمان نخلی هستی که، لبخند را برچهره مسافران کویرمی نشانی!. اگر از بیمارستان سالم بر گردم به خواستگاری ات می آیم .
دختر سرش را پایین انداخت. سرخ شده بود، گفت: مطمئن هستی تا آن وقت فراموشم نمی کنی...؟
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۴۰۶ در تاریخ سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۳:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.