غروب دختر تغییر
عبوسانه وسط بازی می بازم و کسی ریز نقش تر از من می خواهد
چهره زشتش را غالب این ماجرا کند
چون وحشت دارم کمی دلواپس می شوم آن وقت هرگز نمی توانم چیزی را به خود اضافه کنم
هیچ کس بر خلاف میلش محبت را بی ارزش نمی کند
هیچ کس خاطر خواه بدون تغییر خود در سابقه غروب نمی شود
غروب رابا فریاد بلند آنچنانکه بشنود و آنچنانکه گریه کند صدا می زنم
دست بردار مگو غروب دختر اخیر یک تاخیر نیست
تغییر برای چه؟
سالهاست دیوانه وار واسرار آمیز در میخانه رجز خوانی می کند
عجب دختری است این غروب
بار دوم از هفته سوم است که به دیدنش می روم
با شتاب ومخفیانه به سراغ هیچکس نمی رود
جوری خود را می تکاند دم به دم ودقیقه به هر چه هست
می خواهد مرا تاشقیقه ام همراهی کند
یقینا تغییری خواهد بود
آهای دختر فریاد بزن وبگو از حنجره مردمان ده خود مانی
بگو که سیب از خجالت تو روی همیشه قرمز دارد وگاهی زرد
باشدبه نشان قبول .فردا سرزمینم را تغییرمی دهم
کسی حواسش به پریشانی من نیست
دست بردار و بالحن غمگین فکر می کرد
کسی حرفش را باور ندارد
با احترام محمدرضا آزادبخت