نقد ادبی و همچنین نظریه ادبی، در واقع نوعی رویکرد(Approach) سازمانیافته به اثر ادبیاند. این رویکرد ها، میتوانند بنبست های ادبیات را شناسایی و مرتفع کنند.
کتابِ "بوطیقای شعر نو" نامور ترین اثرِ شاپور جورکش است، که ماهیت انقلاب نیما را در شعر شفافسازی میکند.
"فریدون توللی" در مقدمه ای که بر کتاب "رها" نوشته بود، میگوید:
"زبان کلاسیک، زبانی بسته و مرده است" و این گزاره، به نوعی جانمایهی نوشته های شاپور جورکش نیز هست.
وی مسئلهی زبان را به قالبِ نویی که نیما ابداع کرد، یعنی شعر آزاد پیوند میزند. "زبان"، در فلسفهی سمبولیست هایی چون مالارمه، آرتور رمبو و بودلر به عنوان ممیزهی متون ادبی و غیرادبی مطرح شد و چند دهه بعد، فرمالیست های روسی، با توجه به همین مسئله، به بازتعریفِ "ادبیات چیست" پرداختند.
یاکوبسن، منتقد و رکنِ رکینِ مکتب پراگ، میگفت:
"ادبیات، در هم ریختنِ سازمانیافتهی گفتار متداول است".
و این امر، موضوعی پراهمیت است.
جورکش، تغییر قالب توسط نیما را به تغییری در لایه های زبان ادبی، پیوند میزند.
پیش از نیما، فقط دو شاعر، که یکی از آنها ادیب نیشابوری بود، در وزنِ شعرِ "افسانه" که آهنگی سنگین و فخیم داشت، دست به سرایش زده بودند و همین امر، موجبِ بدعتگذاری در زبان شاعر شد.
خواجه نصیرالدین توسی در اساسالاقتباس، میگوید که وقتی، شاعری به "اقتفا"ی شعری میرود، به دلیل همسانی و همرنگیِ قافیه و وزن، زبان دو شاعر بسیار به هم نزدیک میشود و این امر، گواهی است بر نزدیکی وزن و زبان.
داریوش آشوری میگوید هر واژه ای، آهنگی مختص به خود دارد و بالعکس؛ در نتیجه قالب، وزن و زبان در هم گره خوردهاند.
زبان خشک کلاسیک، پابند استعاره های مرده(Dead Metaphor) و تشبیهاتی است، که بر اثر تکرار و تصویرگری های فارغ از آشناییزدایی، عناصر تخیل و تخییل را از خود زدودهاند ؛ تخیلی که مبنای ادبیات کلاسیک ماست و چیستیِ آنرا تبیین میکند. از رادویانی در "ترجمانالبلاغه" گرفته تا نظ امی عروضی که از "مقدمات و صناعات موهمه" سخن میگوید و تا برسد به علیخانآرزو در "تنبیهالغافلین" همگی بر مبنای انگیزش خیال و تصویری که از شگرد های بیانی و بدیعی در ذهن مخاطب شکل میگیرد، ماهیت ادبیات و اصولاً ادبیت را تبیین میکردند.
موضوع شعر نیز بسیار پراهمیت است؛ و اینجاست که راه نیما و شاملو از هم جدا میشود. جورکش میگفت حتی شاملو افکار نیما را در حوزه نقد و تحلیل به درستی درک نکرده.
شاملو میگفت:
این گفت خشکِ مبحث الفاظ خاص نیز/ در کار شعر نیست اگر شعر زندگی است...
منظور او از الفاظ خاص این بود که به صورت بالقوه هیچ واژه ای شاعرانه و یا غیرادبی نیست، و با قرارگیری در بافت ادبی میتوان به ارزشگذاری آن پرداخت، اما نیما در کتاب "حرف های همسایه" نظری خلاف دید شاملو ارائه میدهد.
او میگوید، موضوعی که قرار است تم، فرم و موتیف های یک شعر را شکل بدهد باید در وهله نخست، از شاعرانگی برخوردار باشد؛ مثلا پوستکندنِ یک پرتقال هیچگاه به شعریتی شایسته نخواهد رسید. در واقع نیما، به اندازهی شاملو به بافت اهمیت نمیدهد.
البته یکی از انتقادات تندی که شاملو بر شعر کهن وارد میکند، همین محتواهای کلیشهای و عاری از رنگ ادبیت است که به بنبست خورده:
موضوع شعر شاعر پیشین
از زندگی نبود
در آسمان خشک خیالش او
جز با شراب و یار نمیکرد گفتوگو
او در خیال بود، شب و روز
در دام گیس مضحک معشوقه پایبند
حال آنکه دیگران
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
مستانه در زمین خدا نعره میزدند
موضوع شعر شاعر
چون غیر از این نبود
تاثیر شعر او نیز، هم غیر از این نبود