زندهیاد "علی خاکزاد" شاعر مازنی اهل آمل بود.
وی شاعر، نویسنده، داستان نویس، منتقد، فعال فرهنگی و کارشناس فیزیک بود.
کتابی از او توسط انتشارات خط آخر چاپ و منتشر شده است.
وی در ۲۱ تیر ماه ۱۴۰۲ خورشیدی، دست به انتحار زد و درگذشت و روز بعد در امامزاده عبدالله آمل به خاک سپرده شد.
▪نمونهی شعر:
(۱)
گرهی بر آسمان بود از سنت ستاره و نور
چون ماه برشته از خوﺷﻪها گذشت
طالع شدی بر خاک
سنگ را دوﺳﺖتر داشتی و آب
که صحبت پیران بود
نیامده رفتی ای گم
ای بوده در هرچه بود و نبود
کدام نور خجسته بازوانت را شکافت
که پروین به گردن ورزوها شدی
به آهنگی غمگین غمگین در گذرند
نشان این گل بینشان
این خار
که بوی کوچکی داشت.
(۲)
جامی نوش میکنم این وقت
که دل سعی پرواز ندارد
پرپر میزند سوی من ماه و
نبی به سلام میرسد از راه
دستی به شقیقه میزند
پاﺭﻩی دیگرم نوش میکند ای جان
ﻧﻴﻤﻪام تهی
نیم دیگر ماه.
(۳)
به خوردن سیب از باغ آمدم
به افروختن شمعی مبتلا
تا خورشید را در محافظت دستم
هر روز
به شرق آورم
پفی بودی آیا
که راه باغ نمیجویم؟
(۴)
داﻧﻪای کاشتم و هزار خوشه چیدم از دستم
بوﺳﻪای کاشتم
(پرواﻧﻪهای صبور عطر دامنت را میبویند
بوی پیراهنت که گل کرده تا گریبان)
بوﺳﻪای داشتم
باغ ﺧﺠﺴﺘﻪای در مشت
و فقر ﮔﻞها خوش بوترم میساخت.
(۵)
پسندیدهتر از باد تاراج میکنی
قنوت عریان درخت باشم
در دقیقههای ندبه
و خداوند
بیگفتوگو
بخشکاندم
پس باران
چه هنگام
غبار ایام را خواهد شست؟
آب که در معنای خویش هلاک و
تن که در معنای آب-
بر میگردم؛
تو تنها
آفتاب را
به یمن گیسوت بیاویز.
(۶)
از تو میسرایم و پیرهن جوانیات
قوارهای قد بوسهها
که ماه از دلربایی گریبان شهید است
چه بوها داری
که طفل را رام میکند
چه بوها
به کفایت همین لحظه نیست
خروس رسوا
به همین دوگانه
اما؛
در عطر تو دست نماز میسازم و
عمر به آب می سپارم.
(۷)
میدود این خدای دیوانه در من
تا درخت خانهام باشد و خاک
خون منجمدم
ایستاده به تماشا
از جیک و پوک موریانهها میگویم از سرنوشت آدمی که جنگل است
بال درآوردهام بال
بگو پر بزنم آن طرف ترک
توک به توکم بگذاری ای مرغ
چه در حنجره داری که میسوزد
چه زیر پر
زنی یا که درختی و جوجههات
من آشیانهات.
(۸)
مرگ مکرر!
رساندن صبح به انتظار شام؟
و کابوسهای مه گرفته نیمه تمام.
- صبح عزای سفره و
ظهر مویه تا به شام!
پس کی،
به انتها میرسد بیاستفهام
همه شکنجه بشقابها
غذا که ایوب/
همه دندان پوسیدهای
عمر که بر باد است!.
(۹)
تو را در بالهای پروانه میجستم
در رنگینکمان بال سنجاقکی!
کودکی افسوس بازی نور بود
زیبایی ترد کوچکات مختصر،
آفتاب بزرگ سال است دیگر
و چشمهای آن حشره
که اعدام شد/
رسم نور را باور ندارند.
غبار ایام بود هرچه دیدم
پر هرچه نور بود!
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)