سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان پله مرمر
        ارسال شده توسط

        نیلوفر تیر

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۲۹ | نظرات : ۴۰

        داستان پله مرمر 
        روز اول با عجله ازش رد شدم اصلا ندیدم که اونجاست. روزهای بعدی هم یادم نیست بهش توجه کرده باشم. بهار خنکی بود و بارون هر روز به شهر سر می زد. یک آپارتمان نقلی تو یک کوچه ی نسبتاً کم عرض که کنارش یک درخت بلند و نیمه خشک بود. چارچوب در ورودی آپارتمان حاشیه های مرمر داشت و از جنس همون مرمر یک پلکان پهن و دنج جلوی در آپارتمان بود. مرمر صیغل خورده ای که یک خال لک هم انگار در طی سال ها روش نیفتاده بود.
        خونه های قبل از آپارتمان هنوز به عقب نشینی نخورده بودند و یک فضای سه کنج درست شده بود که پلکان رو از نظر پنهان می کرد و واسه همین گوشه بی سر و صدایی واسه جوون های محل درست شده بود که عصر رو پله بشینند و پکی به سیگار بزنند و واسه هم غلو کنند و چاخان بسازند. یک وقت ها دو تا دلستری یا کیک و سیگاری چاشنی بساط خلوتشون می کردند. گربه محل  ظهر که می شد خودش رو پهن می کرد زیر آفتاب رو پلکان و چرتکی میزد.
        ساعت از 12 شب که می گذشت اوضاع پله دیگه خطری بود. مهمون های شب پله جوون های سن و سال دارتر بودند با موتور سنگین و گراس و علف و گاهی هم مست که تا نزدیک دو صبح تو نور نسبتا کم کوچه با صدای آهسته حرف می زدند و گاهی هم گند به جلو در می زدند. کم پیش میومد جلو در خونه رو کثیف کنند اما یکبار که جلو پلکان رو گل افشون کرده بودند به شکوفه روزی بود که پلکان به خودش لرزید. اهالی آپارتمان در طبقات پایین تر از سر و صدای جوون ها شکایت کردند و به زن طبقه بالایی هم گفتند که نظری بده که چکار کنیم. زن ساکن طبقه سوم معمولا حوصله شنیدن غرولند و شکایت های تکراری همسایه ها رو نداشت، صداش رو صاف کرد و تو جمع گفت خب پله رو خراب کنیم. همسرش با تعجب نگاهی بهش انداخت و یکهو انگار که یک دانشمندی اولین بار دست به شکافت اتم زده باشه همسایه ها استقبال گرمی از این پیشنهاد کردند. زن بالایی خیالش راحت بود این استقبال زیاد جدی نیست و در نهایت اتفاق خاصی نمیفته. 
        دو سال از سکونتم تو آپارتمان نقلی می گذشت و بهار گرمی بود. انگار خشکسالی شده از بارون خبری نبود یکوقت ها آسمون یک بمب و بومبی می کرد ولی بیشتر روزها بارونی نبود. با کیسه های خرید رسیدم جلو در و مثل همیشه کلید انداختم تو در و دخترم پرید تو آپارتمان. عادت کرده بودم کیف و کیسه خریدها رو بگذارم رو پله مرمر جلو در تا وقتی کلید رو میچرخوندم انگار پلکان نگهبان وسایلم بود. روزها بود که پله مرمر رو می دیدم و دیدنش حس خوب رسیدن به خونه بود. حس آرامش دوست داشتنی بود که این مرمر از خودش متساطع می کرد.
        صدای تیشه و کلنگ ظهر جمعه بلند شده بود. جمعه ی کش داری بود و تا غروب صدای کلنگ میومد. باورم نمی شد پیشنهاد مسخره ام عملی شده باشه. صبح فردا با همسر و دخترم از خونه بیرون رفتیم و انگار که آپارتمان بخواد بهمون یک اردنگی بزنه از خونه پرت شدیم بیرون. دیگه پلکانی نبود فقط یک منظره ی زشت جلو در بود از یک مشت آجر و خاک و یک آپارتمان مسخره که چارچوبش نصفه مونده. 
        همسایه ها تصمیم گرفتند جلو در رو سیمان بریزند واسه همین باز دست به تیشه شدند که یهو  لوله آب جلو در خونه که قبلا زیر پلکان بود ترکید. حالا شرکت آب هم وارد معرکه شد و به قاعده دو متر از جلو در آپارتمان کنده شد.
        عصرها کوچه خلوت تر شد از گربه سفید راه راه محل هم خبری نبود.  صدای شوخی و خنده جوون ها نمی اومد انگار جای پاتوق رو عوض کرده بودند. شب ها کوچه تو تاریکی عجیبی فرو می رفت دیگه خبری از موتورسوارای شب نبود. زن همسایه طبقه بالا با دخترش رسید جلوی در آپارتمان و اومد وسایلش رو بگذاره روی پلکان که یادش افتاد اون دیگه نیست . دخترش چپ چپ نگاهش کرد و مثل هر روز گفت این چه پیشنهادی بود که دادی؟

         شکایتی نیست
        من خود شکسته ام کاسه ها را
        در خلوت این حجم تنهایی
        مهمانی سکوت گرفته ام
        دلتنگم اما
        شکایتی نیست
         
        نیلوفر تیر

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۳۷۴ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۶:۲۷
        خندانک
        درودبرشما بانوی عزیزم خندانک
        زیباوآموزنده خندانک خندانک خندانک
        به نظرمن هرچیزی دردنیامی ت‌واندهم مفیدباشد وهم مضر وگاهی ما باعجله خیلی ازنعمتها ی قشنگ را ازخودمان دورمی کنیم هرچیزی یک حکمتی دارد وجوداون پله هم حتما بی حکمت نبوده که عجولانه ازدست رفته این نعمت .....
        موفق باشید خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۰۸
        درود و سپاس از حضور شما عزیز ادیب مهربان خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود مدهوش
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۷:۱۳
        درودتان شاعر بانو تیر ارجمند🌿🍁☘️🌾🌾

        بسیار زیبا و دلنشین ،قلمتان هماره سبز و نویسا🪴🌴🌳🌲🍄🍀🌱🌱🌼
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۴۹
        درود جناب دکتر خندانک خندانک سپاس از وقتی که گذاشتید
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        جواد کاظمی نیک
        يکشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۲۵
        🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️
        ارسال پاسخ
        نرگس زند (آرامش)
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۱۷
        درود بر بانو تیر عزیز خندانک
        جالب بود خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۴۹
        درود بر دوست عزیز و ادیبم خندانک و عرض سپاس
        ارسال پاسخ
        رحیم فخوری
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۳۶
        درودها استاد بانو سرکار خانم تیر
        شما نوشتن را خوب بلدید جسارتن نویسنده باید از زمانه خود چند قدم جلو تر باشدقاعده مدرن اجازه نمی دهد نصف داستان رابه توصیف مکان پرداخت. شخصیت پردازی کارکتر ضرورت دارد تا لوکیشن . دستان کوتاه حتما اتفاق بزرگی را طلب می کندو گرنه گوش شنوایی پیدا نخواهد کرد
        دریکی از قصه های چخوف ، داستان در یک مجموعه استیجاری که چند خانواده دریک خانه بزرگ زندگی می کنندجاری میشود این داستان محصول هفتاد هشتاد سال قبل است تازه اون زمان چخوف بدون طول وتفسیرموقعیت و چند و چون اشخاص سریع می رود برسر ماجرا.
        مردنقاش مستاجر ی در آن خانه است و یکی از همسایه هایش زن جوانی سرپرستی برادر خردسال و بیمارش را دارد . نقاش از زن احوال برادر بیمارش را می پرسد و زن با غم و غصه مضاغف اظهار می کند که دکتر خاطر نشان کرده با افتادن آخرین بر گ درختان در پاییز ، برادرش خواهد مرد. زن با گریه ادامه می دهد که اواخر پاییز است و او هر رور صبح از پنجره برگهای تنها در خت حیاط خانه را میشمارد نقاش دعایی کرده و از هم جدا می شوند. زن جوان زمستان را نیز سپری می کند و با آغاز بهار از وجود تنها برگ سبزی که همیشه روی درخت وجود داشت شگفت زده میشود با عجله سروقت برگ رفته ومیبیند برروی تکه پلاستیکی برگ را نقاشی کرده اند.
        و خواننده داستانهای چخوف آنهم نزدیک به یک قرن پیش از پایان داستان شگفت زده میشدند. یقین دارم شما نیز می توانید شگفتی بیا فرینیداستاد بانو گرامی خندانک خندانک
        موفق باشید خندانک خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۴۸
        درود بر بزرگوار ادیب جناب فخوزی خندانک خندانک خندانک بسیار ممنونم از وقتی که برای خوندن داستانم و از اون باارزشمندتر نقدی که برام نوشتید و بسیار جذاب و کاربردی بود خندانک
        گرامی ارجمند کاراکتر اصلی همون سکوی مرمر بود شاید به لحاظ توصیف نتونستم خوب فضاسازی کنم که این وجه مشخص نشده. چون آدم ها و گذرانشون در اصل فرع ماجرا بودند در این قصه. روح داستان و عامل پیوستگی همان پلکان بود چنانچه در رمان شنل گوگول وقتی شنل دزدیده شد کلا گوگول به وضعیت ویران و آشفته ی صاحب شنل پرداخته بود چون کاراکتر صاحب شنل بود ولی کاراکتر من عامل انسانی نبود
        باز هم صمیمانه از نوشتار کاربردی و ادیبانه شما عزیز ارجمند سپاسگزارم خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        رحیم فخوری
        رحیم فخوری
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۲۱
        درودها استاد بانو ممنونم از توضیحتاا
        با عنوان کردن شنل گوگون یاد استاد اکبر زنجان پور افتادم با بازی زیبایشان در تله تاتر شنل ، اوه . . . بر می گردد به سی سال و شاید بیشتر قبل و نویسنده ارجمند شما واقعن شنل گوگول را در جایگاه پر اهمیتش بعنوان عنصری پیش برنده در بطن ماجرای های حکایت ، با پلکانی که بود نبودش نخواهد توانست اوجی برای درام ایجاد کند .
        در هر حال آرزوی توفیق روز افزون دارم خدمت شما نویسنده خوب خندانک
        محمد اکرمی (خسرو)
        محمد اکرمی (خسرو)
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۲۷
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۰۱
        بزرگوارید جناب فخوزی خندانک من علاقه وافری به ادبیات روسیه دارم. البته نویسندگان آمریکای لاتین هم سبک رمان نویسی شون برام جذاب است. اما میخوام بدونید که برام نقد نوشته ام بسیار بسیار بسیار ارزشمند است و اگر هر زمان پاسخی که به نقد دادم مقبول نبود بهم منت می گذارید که این موضوع رو بهم بگید چون باعث میشه بیشتر رو موضوع فکر کنم و اشتباهاتم رو تصحیح کنم خندانک باز هم ازتون خیلی سپاسگزارم ادیب گرامیخندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۵۴
        درود بانو تیر خیلی زیبا بود عمیق ودلتنگ کننده بود
        ویران کردن خاطرات گذشته بدون یک رد پا
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۰۲
        ممنونم جناب آزادبخت از وقتی که برای خواندن گذاشتید و نظری که برام گذاشتید خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۳۷
        درودبرشما بانوعزیز سرکارخانم تیر عزیزم بسیار زیبا وعالی ودلتننگ بودش احسنت برشما خداقوت عزیزدلم قلمتان همیشه سبز ونویسا باشدعزیزدل 🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️❤️
        ❤️❤️❤️
        ❤️❤️
        ❤️💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
        ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
        🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
        🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
        🌺🌺🌺🌺🌺🌷
        🍀☘️🌱🌹💐
        🌿🌿🌿🍁
        🪴🪴🪴
        🏵🏵
        💟
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۰۳
        ممنونم از دلگرمی و همراهتون جناب کاظمی خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد اکرمی (خسرو)
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۳۰
        درود بانو
        داستان جالبی گفتید
        بعضی وقتا آدم چیز هایی در زندگیش داره که بی اهمیت به نظر میان
        و خیلی راحت از کنارشون رد میشه ولی وقتی به یه دلیلی دیگه اون چیز نیست
        اونوقت میفهمه چه چیز ارزشمندی رو از دست داده که جاشو هیچ جوره نمیتونه پر کنه
        اون چیز میتونه یک شخص باشه یا حتی دورانی از زندگی و یا حتی وسایل مورد استفادمون
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۰۷
        ممنونم جناب اکرمی برداشت خوبی بود بزرگوار خندانک
        گاهی در موقعیتی هستید که علاقه ای به یک موقعیت یا وسیله یا شخص دارید اما در کنارش موقعیت سخت‌تری ایجاد میشه که مجبور به ترک اون وضعیت میشید من فکر میکنم بقول جناب فخوزی نتونستم خوب موقعیت رو فضاسازی کنم یعنی باید شخصیت زن اثرگذار رو بیشتر وارد ماجرا میکردم تا مشخص بشه به چه دلیل داره از آنچه بهش تعلق داشته میگذره.
        ارسال پاسخ
        افسانه پنام (مولد)
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۵۲
        درود بانو جانم خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۰۷
        درود بانوی عزیزم خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۲:۳۲
        🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️
        حسن زمانی
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۱:۱۵
        داستان زیبایی بود و جالب

        دستمریزاد🌺🌺🌺
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۱۱
        سپاس از حضورتون بزرگوار خندانک
        ارسال پاسخ
        ابراهیم آروین
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۱۵
        درود ها
        جالب بود خواندنش و دارای پیام
        گاهی سنگی با سکوتش می تواند نقش ما را اجرا
        و گاهی ما با اشاره ای ، حرفی ،عملی نقش او را اجرا
        خندانک خندانک خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۱۲
        ممنونم از وقتی که برای خواندن داستانم گذاشتید ارجمند خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        جواد کاظمی نیک
        يکشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۲۵
        🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۱۵
        خندانک خندانک خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۱۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علیرضا شفیعی
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۱
        درود بر ادیب گرامی بانو تیر ارجمند خندانک
        داستان زیبایی بود و پیوستگی جملات بسیار عالی طوری که خواننده را تا پایان همراهی می کرد خندانک خندانک خندانک خندانک
        موفق و پیروز باشید خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        جمعه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۱۳
        درود شاعر گرامی جناب شفیعی بزرگوار ممنونم از حضورتون خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فیروزه سمیعی
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۰:۰۱
        درودتان نیلوفر جانم
        خیلی عااالی نوشته اید و تاثیر گذار و بسیار لذت بردم از خوانش داستان
        و بار معنایی داستان که مخاطب زیر پوستی و ناخودآگاه پلی بک می کنه به خاطرات خودش
        بله براستی که همه ی ما آدما تو داستان زندگیمون یه پله ی مرمر داشتیم که .....
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۲۸
        درود عزیز ادیب نازنینم خندانک چقدر لذت میبرم از نگارشی که بکار می‌برید و تحلیل هایی که می کنید دوست نازنینم خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        جواد کاظمی نیک
        يکشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۲۵
        🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️
        ارسال پاسخ
        فیروزه سمیعی
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۰:۰۳
        قدرشو ندونستیم
        خب افسوسش موند به دلمون
        چیزای ساده اما گرانبها و پر از زندگی
        زنده باد جانا
        نویسا باشی و پرشور بنویسی همچنان عزیزم

        🎐🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🎐
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۲۹
        بواقع که همین است که می گویید خوش سخن نازنین خندانک
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        جواد کاظمی نیک
        يکشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۲۵
        🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️
        ارسال پاسخ
        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۲۱
        درود بر شما بانو تیر گرامی 🌺🌺
        بسیار زیبا و گرم و صمیمی و به زبان دلنشین عامیانه نوشتید
        به گمانم داستان شما جلوه گاهی در واقعیت داشته
        از خواندنش خیلی لذت بردم
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۳۱
        درود بر جناب حاجی پور گرامی و سپاسگزارم از حضورتان. جناب حاجی پور متاسفانه اون زن طبقه بالایی خودم هستم ولی واقعا جلو منزل شب ها شده بود پاتوق افراد متعدد
        ارسال پاسخ
        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۰۵
        درود دوباره بر شما خندانک
        بسیار زیبا قلم زدید واقعا لذت بردم 💐🌺
        جواد کاظمی نیک
        شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۲۲
        🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0