جمعه ۷ دی
سیرولگ یا برگ ِ سیر
ارسال شده توسط احمد پناهنده در تاریخ : يکشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۵:۴۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۱۴ | نظرات : ۶
|
|
سیرولگ یا برگ ِ سیر
آفتاب ِ بهاری که نیمه جان می شد، معنی اش این بوده که عصر فرا رسیده است
نمی دانم چرا وقتی عصر می شد، هوس خوردن نان و پنیر با سبزی های تازه به سرمان می زد
اما می توانم بگویم که همیشه بی قرار می شدیم وقتی افتاب نیمه جان می شد
پس چاره ای نبود
نانی
پنیری
تهیه می کردیم و به باغی که در نزدیکی ها بود می رفتیم
آن روزها، شهر لنگرود، مثل امروز هنوز گسترش پیدا نکرده بود و دور تا دور شهر لنگرود، پر از باغاتی بود که سرشار از روییدنها و خوردنی های خوشمزه بود
مهم نبود که این خوردنی، میوه باشند یا سیفی جات وُ جالیز جات می بودند
بلکه مهمتر این بود، که لحظه هایمان را خوش باشیم و از پاره های جگر زمین در اردیبهشت ماه، بخوریم و جوانی و سرگشتگی و بی قراری را لذت بنوشیم
و چنین بود که با نان و پنیری، وارد باغ می شدیم و در زیر سایه سار درختی تنومند، پتویی پهن می کردیم و نان و پنیر را در مرکز سفره می گذاشتیم و به آن نگاه می کردیم تا اشتهایمان باز بشود
اما
اعتراف می کنم که اشتهای ما با دیدن نان و پنیر باز نمی شد بلکه باید، سبزی جات مختلف در چشمان ما بهار را سفره می آراست
پس نان و پنیر را آنجا می گذاشتیم و هر یک به باغی می رفتیم و خوردنی ها را فراهم می کردیم
باقلی سبز
تربچه
جعفری و هل و تره
پیازچه و نعناع
و در کاکل آنها سیر و برگ تازه سیر بود
آخه سیر، هم دیدنش اشتها آور است
هم بویش
هم خوردنش
و هم بویژه برگش که تازه و سبز و نرم و خوردنی است
یعنی وقتی که پنیر را لای نان لواش می پیچیدی و سبزیجات گوناگون را، همراهش می کردی،
خوردنش، هنوز آن لذت را در کام و جانت نمی ریخت. مگر اینکه برگ های سیر تازه و کبار و کاکج یا تره و شاهی را با آنها در نان و پنیر می پیچیدیم.
آخ
اشتهایم باز شد
بو؟
یعنی چه؟
اتفاقن بوی سیر خوشبوترین بو، در این فصل است
پس می خوردیم
چون همه مان می خوردیم
از بوی دهان یکدیگر هم لذت می بردیم
آری
برگ سیر، چاشنی نان و پنیرمان در میان سبزیجات تازه بود
ولی باز هنوز آن لذت دلخواه را در کام و جان ما نمی ریخت
آخه پنیر هم باید خوش طعم و خوش مزه می بود
هر پنیری، به خودی خود خوشمزه نیست. اما پنیر است
ولی در میان این پنیرها
پنیره خاکه
نه پنیر تکه ای
پنیر خرد شده ی بزی نه گوسپندی
که در خیک یعنی پوست ِ تن همان بز، نگه داری می شود و تو می روی کوچه ی مغازه ی حسن خراز
از بابای عطا کمونی
چند ده گرم پنیر خاکه ی ِ بزی می خری
اخ
بویش هم یک احساس خوشی به تو می دهد
گویی هنوز نخورده، گزش دلپذیرش را زیر زبان حس می کنی
چه رسد که در نان با سبزیجات و برگ سیر بپیچی و لقمه را به دندان بکشی
هم گزش پنیر خاکه را زیر زبان حس می کنی و هم تندی برگ ِ سیر را
اینجاست که
هی می خوری
هی می خوری
هی می خورم
هی می خورم
هی می خورید
هی می خورید
هی می خوریم
هی می خوریم
و بارها در این خوردن، آرزو می کردیم که:
تنوری پیش ما بود
و خمیری می گرفتیم و نان تازه می پختیم و یک خیک پنیر خاکه ی بزی را با سبزیجات تازه و برگ سیر می خوردیم
الحق که لذت داشت
نوشیدنی؟
خب نوشیدنی ما هم بیشتر آب معمولی بود
اما گاهی هوس جوانی به سرمان می زد . واندک پولهایی که در جیبمان بود، جمع می کردیم و به اغذیه فروشی نشاط که زنده یادان یعقوب و یوسف ارشاد، گرداننده ی آن بودند، می رفتیم و یک بطری عرق سگی و اگر پولمان بیشتر بود
عرق میکده 55 و یا خاویار و همراه آن، برای هر کدام از ما هم یک شیشه خوشرنگ سبز ِ آبجو شمس هم می خریدم و همراه با نان و پنیر و سبزی می خوردیم
سرمان که گرم می شد
انرژی مان زیاد می شد
گویی روی زمین راه نمی رفتیم
قدم هایی که بر می داشتیم
قدم معمولی نبود و کج و کوله راه می رفتیم
اما راه می رفتیم
باید هم می رفتیم
کجا؟
همانجایی که خانه و کوچه ی یار و دلبر است
از باغ که که بیرون می آمدیم
همه می فهمیدند، ما حال نرمال و طبیعی مثل خودشان نداریم
البته اگر بشود گفت حال نرمال
چون حال نرمال، حال ما بود
و از زندگی، نفس عشق و نسیم می نوشیدیم و زندگی را زندگی می کردیم
اما ما را هیچ باکی نبود که عابرین چه می گفتند. مهم این بود که مستانه قدم در کوچه یار بگذاریم و کوچه و خانه شان را بو بکشیم
چون اغلب یار را نمی دیدیم اما کوچه و خانه اش را دوست داشتیم
وارد کوچه که می شدیم حس دلپذیری به ما دست می داد
ضربان قلب ما تند می شد
گونه هایمان سرخ می گشت
و چکره ها یعنی ران های پایمان سست می شد
وای به روزی که یار بر حسب اتفاق روی پنچره ظاهر می شد
اخ نگو
از خجالت و شرم، آب می شدیم
گاهی هم برای اینکه چشم ما در چشم یار دوخته نشود، آسمان و یا سفال خانه ها را نگاه می کردیم که پایمان می رفت تو پهن گاو
و بعد خنده بود که به طرف ما پرتاب می شد
اما نه خنده عاشقانه و دلبرانه
بلکه خنده از اینکه ما را خراب می کردیم
و مست و خراب می شدیم
یادش شاد و هماره یاد باد
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۳۴۵ در تاریخ يکشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۵:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
یادش خوش جناب پناهنده