يکشنبه ۲ دی
تک تیر انداز
ارسال شده توسط رضا محمدی (شب افروز) در تاریخ : شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۲ ۱۵:۳۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۷ | نظرات : ۰
|
|
به نام حق
برای گشت زنی با آمبولانس همراه شهید سید حسنی به عنوان راننده به خطوط پشت جبهه رفته بودیم که یک دفعه یه بالگرد شکاری عراقی به ما حمله کرد (در صورتیکه این کار خلاف قوانین جنگ بود ولی خوب دشمن سفاک هر کاری می کرد)
ما که وسیله دفاعی نداشتیم مجبور به فرار شدیم ولی دست بردار نبود تا به یه روستای کرد عراق رستیم از طرف روستا به بالگرد شلیک می شد طوریکه بی خیال ماشد و ما داخل روستا شدیم چون آنجا قبلا مورد حمله شیمیائی قرار گرفته بود کسی زندگی نمی کرد و معلوم نبود این تیر اندازی از کجا و توسط چه کسی انجام شده بود من به سید گفتم راهمون و ادامه بدیم اون که مثل من خیلی ترسیده بود جواب داد فعلا صبر می کنیم ممکنه بالگرد کمین کرده باشه ولی خوب منطقه آلوده بود و نمی شد به چیزی دست زد
یواش یواش گرسنگی و تشنگی ما رو اذیت می کرد ولی چاره ای نداشتیم باید تا شب صبر می کردیم هوا کم کم تاریک می شد
و سرما هم از راه می رسید ما سوار شدیم که حرکت کنیم ولی متاسفانه جفت لاستیک های عقب پنچر بودن
سید با مشت روی فرمون زد و یه اه محکمی گفت من گفتم سید نمیشه پنچر بریم خندید و گفت چرا اگه آب تو باکش بریزیم آخه بنزینم نداشتیم چاره ای نبود باید تو رو ستا دنبال یه وسیله می گشتیم شروع به گردش خونه به خونه کردیم همه جا بوی تعفن می داد لاشه
حیونا گندیده بود و بوی عجیبی گرفته بود با پائین پیرهنمون جلوی دماغمون و گرفته بودیم و به سختی نفس می کشیدیم ولی چیز بدرد بخوری پیدا نمشد اونجا رو غارت کرده بودن هرچی بیشتر می گشتیم از معلوم نبودن محل و شخص شلیک کننده بیشتر تعجب می کردیم به وسط روستا و یک خانه بزرگی که بر خلاف همه ی خانه ها درش قفل بود رسیدیم
قیافه اش هم با بقیه فرق می کرد مثل خونه اربابی بود سید به من گفت باید بریم تو هر خبری باشه اونجاست بیشتر دقت کردیم صدائی ،حرکتی ،چیزی نمی دیدیم ولی باید می رفتیم تو من قلاب گرفتم سید پرید تو چند دقیقه که گذشت یواش گفتم سید سید درو باز کن سید که از پا درد ناله می کرد گفت نمیشه پشت در نارنجک تله گذاشتن گفتم چه خبر گفت خیلی خبر اینجا پر از مهمات گفتم بی سیمم هست گفت حالا باشه کو بی سیمچی
گفتم بیا بیرون ببینیم چه کار باید بکنیم سید با هر زحمتی که بود اومد بیرون ولی تو اون سرما خیس عرق شده بود چند دقیقه ای همدیگر و نگاه می کردیم این مهمات مال کیه اونم پشت خط ما بالگرد از کجا اومد کی تیر اندازی کرد حالا کجاست ما کجائیم
چجوری به بچه های خط خبر بدیم اصلا چجوری از اینجا بیرون بریم راستی چرا بلگرد به شلیک نکرد اون می تونست ما رو بزنه
من از همین سوال آخری متوجه شدم رزمنده ها مون نزدیک هستن و قرار از پشت به اونا حمله بشه ولی چرا کسی از این انبار محافظت نمی کنه به سید گفتم اونجا منور بود سرش و تکون داد و گفت آره ولی اگه گیر دشمن بیفتیم چی گفتم نترس بچه ها نزدیک
هستن باید توکل کنیم اگه صبح بشه دیگه منور به درد نمی خوره سید دوباره رفت و چند تا منور با دوتا کلاش و کلی خشاب آورد اولی رو که زدیم منطقه مثل روز روشن شد منور آخری بود که از سمت راست ما یک منور شلیک شد بعد از سمت چپ ما نمی دونستیم طرف کدوم یریم کی دوست کی دشمن ولی راستی که در جهت حرکت ما بود احساس می کردیم نزدیک تره
می خواستیم حرکت کنیم که از پشت سر به ما شلیک شد سنگر گرفتیم تیر اندازی کردیم ولی کسی رو نمی دیدیم از سنگر بیرون اومدیم خبری نبود وقتی می خواستیم دور بشیم شلیک می شد البته نه به قصد آسیب رسوندن فقط می خواست ما رو زمین گیر کنه و بمونیم منور دوم از سمت راست به فاصله کمتری شلیک شد معلوم بود عده ای به طرف ما حرکت می کنن بد بختی از سمت چپ هم منوری با فاصله کمتر شلیک شد جناب تک تیر انداز هم اجازه حرکت به ما نمی داد اگه می خواست می تونست ما رو بزنه
ما باید از انبار فاصله بگیریم اگر منفجر می شد همه می رفتیم هوا ولی نمی تونستیم حرکت کنیم قشنگ زیر دید تک تیر انداز بودیم
منوره دیگه ای از سمت راست به فاصله کمتر و در جواب منوری هم از سمت چپ به فاصله کمتری شکیک شد من احساس کردم که سمت راستی ها وارد روستا شدن برای همین شروع به تیر اندازی کردم از فاصله دور صدای الله و اکبر و شنیدم فهمیدم بچه های خودمون هستن داد زدم نزدیک نشید این جا انبار مهمات شاید تله باشه بعد خودم با احتیاط به سمت راست حرکت کردم ولی تک تیر انداز شلیک نکرد چند قدم دیگه رفتم بازم شلیک نکرد تو فاصله حدود سی صد متری چند تا از بچه هارو دیدم به طرفشون رفتم البته سید مراقب من بود وقتی رسیدم جریان و تعریف کردم تازه فهمیدیم دست چپی ها هم خودی هستن صبح به طرف محل تک تیر انداز حرکت کردیم اما کسی رو پیدا نکردیم
------------------------------------------------------------------
نویسنده شب افروز 9/1/92
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۳۲۵ در تاریخ شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۲ ۱۵:۳۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.