استاد "علی امرایی" شاعر و نویسندهی لرستانی زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در روستای حسینآباد نظرعلیوند از توابع شهرستان رومشکان است.
در سال ۱۳۸۶ بعد از یک وقفهی ده ساله، با آشنا شدن با انجمن خورشید شعر رومشکان شروعی تازه در دنیای شعر و ادبیات آغاز کرد. مسئولیت کنونی این انجمن که الان به انجمن ادبی شعر چرداخ رومشکان تغییر نام یافت، با ایشان است.
تاکنون دو کتاب به نامهای "شیدای دیدار" (گزیدهی اشعار فارسی و لکی)، و "قرتیسه درد" (مجموعهی غزل و مثنوی لکی) از ایشان چاپ و منتشر شده است.
دو اثر دیگر به نامهای "علی خُصه حور" (گزیده دوبیتیهای لکی) و "چالشهای فراروی خانههای بهداشت" از جناب امرایی آماده چاپ و انتشار است.
▪نمونهی شعر لکی:
(۱)
اگر شاهی جِهون بَهنَه خِلاتم
اگر بَن تا ابد مژده حیاتم
اگر دنیا تموم پَل مِه بکوئن
اگر پسن بهن صوم و صلاتم
اگر بوَه گُلِسو باخ و راخم
مدوما هر وَ را بو سویر و ساتم
بنیشم ار سر گنج و خزینَه
وَ یا بوشن رییس صد دهاتم
اگر ارا جِنِک و جنس و جولم
کهنه کاری بارن بوَه خیاطم
اگر اژ شَش درا ای داو شطرنج
هزارو گِل بِهَن هر کیش و ماتم
اگر وارو نواری ار زمینم
بزونم ول معطل انگلاتم
زمین و آسمون هم سر بَنو یک
بِسینِن اژِنِم شور و نِشاطِم
رَوَدگه و ری روِم بوَه دِرِک کو
هُمال بای او ری وَ قصد مماتم
مِه سرسام جنونم لیوه عشقم
ارا یَسَه کِلِک نِشو ولاتم
بوری یِه رُخصتی بیَه مِنِ پیر
نِهَه ویشتر ای یَه لومَه بِساطم
بزون خسرو منی ای ناز نازار
هره روژ اول مه خاک پاتم
تا و روژی که گیو دیرم مجویلم
چمم دائم چمه ری وَ تماتم.
(۲)
دلم جا بی کِش و بی دَنگَه مِه تی
شَکت اژ رنگ زِنیی بی رنگه مه تی
بیَه سَه خوین وَ دَس دو رنگی دنیا
دوری اژ مردم وَ فرسنگه مه تی.
(۳)
پا بِنی تا بومَه خاک ری یِت
بومَه نُتار ناز چَمَل سی یِت
حیزده چَمِت حالم خراوه خراو
تا کی باید بِنیشِم ار پَر دی یِت.
(۴)
تو نازاری، مه بی ناز ولاتم
تو خوش حالی که دمساز نهاتم
مه چاره رش، تو ایررازیا وَ میخک
وَ کیش مهره یِه سرواز ماتم.
(۵)
دلی دیرم نسار سرده جاره
فره گیریا و دلتنگ چوی ایواره
دلی دیرم ای سویک سینه قایم
هونه بی کش مری سنگ مزاره.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
من از دالان تو در توی ناهموار میترسم
من از ناروی بیهنگام این بازار میترسم
من از شمشیر بران با تن عریان هراسم نیست
از آن چاقوی پنهان در پس دیوار میترسم
هراسم از تشر هرگز ولیکن در دلم شوریست
من از غوغای توخالی طبل یار میترسم
زمانی دور راستی بود در گفتار و در کردار
از آن شوری که نیست در کردار میترسم
من عادت کردهام بر تنگدستیهای اینگونه
از این رو تنگدستیها شود بسیار میترسم
همه گویند یکدل بست بنشینیم در خانه
از این اشعار تکراری در تکرار میترسم
امید است قامت واژه بپوشد رخت پیروزی
ز الفاظ دهن پر کن ناهنجار میترسم
مهیار گشتهام بهر نبردی با خود و با دیگران
تحمل کن، ز خشم خالق دادار میترسم
«علی» گوید سکوت من پر از فریاد تنهائیست
من از داروی بیهنگام این بازار میترسم.
(۲)
جیب من خالیست در فکر گدایی نیستم
بر تمنای شکوه، نان و نوایی نیستم
من درختی سر فرود آورده بر خاکم ببین
مرد صدقم، اهل کبر و خودستایی نیستم
شانههایم را گران درد زمان از هم گسست
باز هم بر پای ایستاده، هوایی نیستم
شاعران شهر من دارند نوای آتشین
پا به پای شاعران، اهل جدایی نیستم
هرچه آمد بر سرم از رنجهای مختلف
پختهتر گشتم، وجود دارم، فنایی نیستم
مردمان شهر من هستند از قومی کهن
خادمم بر مردمم گرچه کذایی نیستم
حال مردم خوب باشد حال من هم بهتر است
سینهام مملو درد است بیوفایی نیستم
از تبارم درس آموختم بگویم حرف دل
گر نبودم این چنین پس من «امرایی» نیستم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی