یه وقتایی بخودت میای میبینی تموم زندگیت قد یه روز گذشته
یه وقتایی هم یه تکون بخودت میدی، میبینی یه روز از زندگیت بیشتر نمونده
بعدش میفهمی هیچوقت نفهمیدی چرا زنده بودی ،
و مطمئنم آخرش هم نمی فهمی چرا قراره بمیری!
عبس زندگی کردی
و بی دلیل میخوای بمیری
آخر تموم این چیزا یه علامت سوال میمونه شکل خرطوم فیل!
به همون کلفتی
به همون درازی
تازه متوجه میشی اون فیل هم خودت بودی
که همیشه جلو چشمت همون علامت سوال کلفت و دراز بوده
بد بختی ماجرا اینجاست که تا قبلش فکر میکردی اون علامت تعجب بود!
یه تصور از علامت تعجب که حاصل همه عجایبی بوده که توی تموم عمرت دیدی
مسخره اس
میدونم
ولی فلسفیه
خوب فلسفه هم مسخره اس
وقتی به قیافه کلمه فلسفه نگاه میکنم یاد نرده های مدرسه مون می افتم
شکسته بود و نصفه نیمه
ولی کسی جرات نداشت ازش عبور کنه
فلسفه اش رو نمیدونستم!
ولی حس میکردم عبور از این نرده ها خطرناکه
همین حس رو نسبت به کلمه سیاست دارم
البته سیاست یکم نرده هاش بیشتره
شاید واسه اینه که مدرسه اش از مدرسه ما بزرگتره
یا حتی شاید واسه اینه که افراد بیشتری پشت نرده بمونن
راستی یه چیز جالب کشف کردم
ته کلمه سیاسی یه چاله اس انگار آخر سیاسی یه قبر کندن که وقتی ردش کردی و تموم شد بندازنت تو همون قبر و فاتحه
درست مثل سرنوشت من
البته در مورد اون چیز دراز وسطش نظری ندارم!
هر هر هر
وای خدا، خیلی وقت بود انقدر نخندیده بودم!
خنده داره
درست مثل سر نوشت من
اینو تازه دیشب فهمیدم
کشف اش به اندازه تمام عمرم طول کشید
ولی ارزشش رو داشت
اینو هم تازه دیشب فهمیدم
مثل خیلی چیزای دیگه ای که این دم آخری فهمیدم
و خیلی چیزای دیگه ای که مطمئن تا یکی دو ساعت دیگه نمیفهمم
مثل یه خیلی چرا...
مثل یه خیلی ببخشید هایی که شنیدم
مثل دلیل بودن ام
مثل دلیل مردن ام
مثل دلیل مردن ۴۹ نفر دیگه
به حکم یک نفر که دوس نداره اونجوری که اون فکر میکنه ما فکر کنیم
راستش یکمی میترسم
راست راستش خیلی میترسم
اما به خودم نشاشیدم
اما قول نمیدم نشاشم
حتی احتمال میدم یه تر ریزی هم بزنم
فقط امیدوارم ریز باشه
آخه شاید نزارن غسل و کفنم کنن و همون جری بفرستن پیش خدا
میترسم همون جور با ما تحت گوهی دفنم کنن
اون وقت اگه بخوام با خدا حرف بزنم میگن تو خفه شو کون ناشور!
مثه همه جا هایی که خواستم از خودم دفاع کنم
البته شبیه سرنوشت خیلیای دیگه اس
از کثافت کاری بدم میاد
از بچه گی همین جوری بودم
پاک و تمیز
حتی بچه های محله مون بهم میگفتن بچه تمیز!
یاد بچه گی بخیر
یاد نوجوانی بخیر
ایکاش فرصت داشتم بگم یاد جوانی هم بخیر
ایکاش زمان به عقب برمیگشت یا همه چی برعکس میشد
انقدر برعکس که حتی یه فیلی مثل من رو میشد برعکس کرد تا بشه لیف
بعدش از لای نرده های سیاست رد بشم و رها
البته مطمئنم اون وسط کار یه لیف به تن سیاست میزدم
آخه بوی گوه میده
هر هر هر
وای خدا خیلی خندیدم
برم یه چرتی بزنم
آخه باید یک ساعت دیگه برم بمیرم
اون دنیا خیلی با خدا کار دارم خیلی
تر تر تر
صدای تیر بارون نبود
هنوز نمردم
ولی فک کنم باید برم یه تنی به آب بزنم