سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ارابه ای بسوی مرگ
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۱۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۷۱ | نظرات : ۱۰

        ارابه ای بسوی مرگ
         
        ارابه دو اسب داشت ، که درجاده ای خاکی راه می پیمود .
        درون ارابه مادر و کودکی بودند که کودک ، تازه بلد شده بود چهار دست و پا به پیش برود .
        پدر درجایگاهِ سورتچی بود .
        اطرافِ جاده ی خاکی سنگلاخ بود .
        ذخیره ی آبشان تمام شده بود . تشنه بودند .
        بعد ازکیلومترها زیر تابش بی حس کننده ی خورشید ، به حوضچه ی آبی رسیدند . پدر این خبرخوش را سریعا به همسرش داد و هردو خوشحال شدند . ازخوشحالی و بی فکر، توقف کردند و به سوی حوضچه  دویدند . چند قدمی از ارابه  که دور شدند دراین اثناء ، حیوانی درنده از ناکجا پیدایش شد و از حضورش  اسبها ترسیدند . اسبها به دوپا بلند شدند و شیهه هایی وحشتناک کشیدند وبه سوی جلو بصورتِ رم کرده ، چهارنعل تاختند .
         
        مادر پدر هاج و واج ماتشان برد . خشکشان زده بود . وحشتناک بودنِ یک واقعه ، گاه توانِ هرحرکتی و حتی فریادی را از انسان سلب میکند .
        مادر پدر همچون دو مجسمه ، فرارِ اسبها و به دنبالشان ارابه را تماشاچی شدند .
        وقتِ پیاده شدنشان ، کودک خواب بود .
        یکباره اسبها درحینِ آن سرعتِ غیرِقابلِ تصورشان، متوجهِ دره ی روبرویشان شدند وعکس العملی نشان دادند و مسیرشان را ۹۰ درجه تغییر دادند .
         
        صحنه به این جا که رسید ، برق رفت وهمه تماشاچیانِ سینما درخماری ماندند ، درست دراوج صحنه ای حساس . هیاهوی تماشاچیان بلند شد .
        آپاراتچی آچمز شده بود . جواب آنهمه همهمه ی اعتراض آمیزرا چگونه باید میداد ؟ مدیرِسینما هم برایش کاری پیش آمده بود و درسینما نبود .
        آپاراتچی خودش رابه جایگاه تماشاچیان رساند. کاری ازاوبرنمیآمد چون سینمای کوچک برق اضطراری نداشت . بالای سن رفت و درحالی که یک چراغ قوه ی بزرگ دستش بود ، ازتماشاچیان معذرت خواهی کرد و کمی آرامشان کرد ، طوری سخن گفت که همه فهمیدند  او از همه ی آنها از این وضعِ پیش آمده ، ناراحت تر است .
        تماشاگران آرامترکه شدند ، آپاراتچی گفت : درست در اولین روزِ اکران چه اوضاعی شد و چون خودش قبلا فیلم را دیده بود از تماشاچیان پرسید : فکرمی کنید عاقبتِ این صحنه چه میشود ؟ و خواهش کرد  که هرکسی میخواهد نظری دهد دستش را بلند کند و پس از اجازه ی او حرفش را بزند تا هیاهو نشود .
        چراغ قوه اش را به اینسو و آنسو حرکت داد .
        اولین نظریه پردازاتفاقاً مثبت اندیشی بود که گفت : ارابه بدنبال اسبها 90 درجه خواهد چرخید و ازسقوط   نجات خواهد یافت .
        منفی اندیشی گفت : ارابه چپ خواهد شد و بی شک ، کارِ کودک و ارابه تمام است .
        متفکری گفت : اگر من کارگردانِ این فیلم بودم ، وقتی  قلبها را به خرخره رساندم ، به تماشاچیان ، رحم میکردم و با پایانی خوش ، قلبشان را دوباره از خرخره به جای اصلی اش برمیگرداندم .
        که یکباره برق آمد و آپاراتچی تشکری کرد و درحالیکه  خوشحال بود که از شورشی جلوگیری کرده به جایگاهش برگشت و مشغول شد به پخشِ ادامه ی فیلم . 
         
        دو اسب که به آنگونه وحشیانه مسیرشان را عوض کرده بودند ، اتصالشان به ارابه شکسته شد و ارابه ی بدونِ اسب ، درمسیری مستقیم ، به راهش بسوی دره ادامه داد که ناگهان با برخورد به چند سنگ بزرگ چهار چرخ اش شکست و ارابه ی بی چرخ ، با سرعتی وحشتناک بسوی دره ی  وحشتناک تر رفت و با برخورد به سنگهایی بزرگتر و خاک و سنگهایی که اصطکاک آفرین شده بودند ، درنهایت در مرزِدره ، ارابه ایستاد .
        مادر و پدر درحالیکه قلبشان به حلق شان رسیده بود کودکشان را دیدند که چهاردست و پا به حالِ گریه ، از قسمت عقب ارابه ها بر روی زمینِ ناهموار به پیش می آید .
        صحنه ، با خنده های دیوانه وارِ مادر و پدر و کودک که درآغوشِ هم قفل شده بودند پایان یافت .
         
        تماشاچیان از اینکه  کارگردان ، امید را از دلهایشان نبُرد، در دل ازاو سپاسگزار بودند و تک ‌تک‌شان ، خاطراتی را مرورکردند که درطولِ زندگی ، به مرزِ نیستی رسیده بودند و کارگردانِ جهان هستی بموقع نجاتشان داده بود .
        تمام تماشاچیان بدون استثناء ، به تردیدی عظیم فرورفتند که پس ازاینهمه اضطراب و امید ، گریه کنند یا بخندند؟ غرق درحالتی دوگانه ، فیلم که تمام شد ازسینما بیرون آمدند . هیچکس با همراهش حرف نمیزد. سکوتی عظیم خیابان را فراگرفته بود . تماشاچیان فقط بسوی مقصدشان حرکت میکردند .
        هیچکس ازآینده اش خبرنداشت ولی یه امیدی ، " امیدی خوشایند " درتهِ قلبِ تک تک شان جوانه زده بود گلهای ریزِ لبخند ، یکی پس از دیگری بر لبها جان گرفت .
         
        بهمن بیدقی 1401/8/12

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۷۰۲ در تاریخ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ ۱۷:۱۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        شاهزاده خانوم
        دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۲۵
        به به خندانک به به خندانک
        عجب داستانک هیجانی و امیدبخشی خندانک خندانک
        آفرین به این نویسنده ماهر خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما🍁🍁
        و خداروشکر برای این امیدهای زیبا خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۱ ۰۰:۰۶
        با سلام و عرض احترام هنرمند گرانقدر
        بزرگوارید
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ ۱۸:۲۰
        ذهنتان در نوشتار و تقطیع و اتصالات پس از آن خوب عمل می‌کند

        شخصا امید رادوستدارم اما نه در همه حال گاهی اوقات ناامیدی نیاز است
        تا از جا برخیزیم و زندگانی جدیدی بسازیم

        با درود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ ۱۹:۲۱
        با سلام و عرض ادب آقای افشاری بزرگوار
        سپاسگزارم
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ ۲۲:۳۴
        درود جناب بیدقی گرامی
        قطعه زیبایی بود پر از هیجان.
        ای کاش ارابه زندگی هیچکس از راه به بیراهه نرود اما گهگاه ناهمواری لازم است. خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۱ ۰۰:۰۶
        با سلام و عرض احترام هنرمند گرانقدر
        بزرگوارید
        سپاس بیکران از مهر بیکرانتان
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        سه شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۱ ۰۱:۴۱
        خندانک خندانک خندانک سپاس
        سیدیحیی حسینی
        سه شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱ ۰۸:۰۹
        درود

        خندانک
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3