سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مامور برق
        ارسال شده توسط

        رضا محمدی (شب افروز)

        در تاریخ : دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱ ۱۸:۱۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۸۱ | نظرات : ۶

        بنام خدا

        قرار بود برای خواستگاری خدمت یه خونواده با کلاس برسیم

         مادر وخواهرام خیلی سنگ تموم گذاشته بودن ومن و (که مامور برق بودم) به اسم مهندس جا زده بودن

        دربین راه کلاس آموزشی مفصلی داشتیم شوهر خواهرم که سال اول رشته برق دانشگاه آزاد دوقوز آباد بود به زحمت زیاد داشت اطلاعات اولیه یه دانشجو را تو مغز من القاء می کرد  ومادر و خواهرامم با خواهش والتماس از من می خواستند که خراب نکنم

        بالاخره درد سرتون ندم به خونه اوناکه رسیدم واقعاً خونه که نه یه کاخ بود طبق معمول من زنگ زدم که یه دفعه صدای نخراشیده یه مرد به گوش رسید . که می گفت کیه؟ منکه هول شده بودم فوراً گفتممامور برق

        مادرم که نمی دونست چه بگه گفت خاک بر سرت مامور برق

        ومن الله توفیق

         

        نویسنده شب افروز

         

        اعتراف - كمي بخنديم





        کشیش
        یک کلیسا بعد از یه مدت میبینه کسانی‌ که میان پیشش برای اعتراف به 
        گناهانشون،... معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به 
        همسرشون کردن اعتراف کنند،


        برای
        همین یه یکشنبه اعلام میکنه که از این به بعد هر کی‌ می‌خواد بیاد به 
        خیانت به همسر اعتراف کنه برای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت
        کردم بگه زمین خوردم. 


        ازاین
        موضوع سالها می‌گذره و کشیش پیر می‌شه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد از
        یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال
        تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از هر 
        ۱۰۰تا اعترافی که میگیرم ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن
        زمین.


        شهردار
        هم که دوزاریش میفته که قضیه چی‌ بوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از 
        خنده روده بر میشه. کشیشه هم یک کم نگاهش میکنه وبعد میگه، ‌هه ‌هه ‌هه 
        حالا هی‌ بخند ولی‌ همین زن خودت هفته‌ای نیست که دست کم 
        ۳ بار زمین
        نخوره
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۵۹ در تاریخ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱ ۱۸:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3