دکتر "حبیب پیام" شاعر، منتقد، نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر، زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در ایذه خوزستان است.
وی در جشنواره بینالمللی شعر فارسی زبانان (افغانستان، تاجیکستان، ایران و...) با مجموعه شعر عبور از دزدگیرهای ملکوت مورد تقدیر قرار گرفت.
▪کتابشناسی:
- عبور از دزدگیرهای ملکوت (مجموعه شعر)
- چه رستگاری خستهای (مجموعه شعر)، نشر خوزان
- حلقه پانزدهم غزل، نشر ترنجستان
- خیستر از آنام که باران باشم (مجموعه شعر)
- سلفی با سرگیجه، نشر ترنجستان
- کارتن خوابی کلمات، نشر سمت روشن کلمه
- عبور از دزدگیرهای ملکوت، نشر خوزان
- روز شمار انقلاب اسلامی در خوزستان، انتشارات خوزستان
- فریاد ملی ماه، نشر کتاب هرمز
- با تمام وجود شب شدهام
- خدایا فرار کن، نشر خوزان
- ده هفت (خاطرات حاج ناصر عبداللهی)، نشر ترآوا
- فقط باران (نکوداشت سيدعلی صالحی)، نشر كتاب هرمز
- اهلی کردن قاب عکس (لهجهی قاجاری شال گردن)، ضد غزل، نشر کتاب هرمز
- تنهاتر از ماندلا (خاطرات آزاده ایرانی لطفالله پیرمرادی)، نشر کتاب هرمز
- شب مداد كوتاه شده (برگزيده غزل - داستان)، نشر كتاب هرمز
- نقش کمیتهی امداد امام خمینی(ره) استان خوزستان در دفاع مقدس با تاکید بر راهبردهای افزایش بهره گیری از نیروهای مردمی در بخش امداد، نشر بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خوزستان
- بررسی نقش نیروی انتظامی خوزستان در دفاع مقدس، انتشارات دوستدار
- تربیت بدنی در مدارس (به همراه عظیم کرمی)، انتشارات دوستدار
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
چرا صدای گم شدن چرا، چگونه، چون که ما:
الف)صدای شب، سکوت شب، سکوت شب، صدا
و ب) لباسهای لال لالی لباسها
چرا که تن همیشه حرف میزند چرا که یا
و یا سخن نگفتن ظروف یا هراس یا
و یا و یا که زرد میشوند تا درخت تا
و پ) چه کردهاند با سکوت من کلاغها
چه کردهاند با صدای من عبور تیغها
تمام باغ پر ز قارقارهای خسته است
صدای ما نمیرسد نمیرسد صدا به ما
و ت) و من، مغازهها، درختها، پرندهها
در این طرف؛ خدا و من در آن طرف؛ و من خدا
سکوت ما پرنده بود یا پرنده یا که بود
نبود چون صدا سکوت ما پرندهای رها.
(۲)
قبل از افشای چهل سالگی
ماه منیر در ساعت در کوچهیِ
ساندویچی را از توی کیفاش در آورد
و ناگهان خلقت شلوغ شد
و تنها تا مرز ترکیدن باد کردند
و او فهمید برای رسیدن
باید کلمات راه بروند
و یادش آمد
قبل موسی صدای خدا را شنیده است
سالها قبل از آن که سکوت درس عبرت شود
و مردم برای پرسشهایشان لباس نو بخرند
پرسید:
قدم بعدی را بردارم
چه چیزی باید جای آن بگذارم؟
که قدمها درّههای بزرگاند
برای آنان که سقوط را گم کردهاند
گفت
گناه برای زنها گل سرخ است
برای کش آمدن ملال برای باز و بسته شدن شکل ماندن و رفتن برای ماه گرفتگیِ ابدیت
و ساندویچ را دوباره توی کیف گذاشت
و تا مرز باد رفت
تا بفهمد
چند سال طول میکشد تا لباسهای زیر
ریشه بزنند
و خلقت خلوت شود
و دستور ساخت سس خانگی مقدس شود
و مراقبه در حین معاشقه و...
(۳)
از باران معبدی ساختهام تا در آن گناه کنید تا خوابهایتان برههای قربانی نباشند
و زمین در خستگیتان غرق نشود
و سکوت دشنام نباشد نفرین نباشد آه نباشد
و گرنه ترانههای شما
بیماران را نه بیگانهها را شفا میدهد
لباسها را نه طنابها را اغفال میکند
شب را نه هراس را عزیز میدارد
چرا که جز باد کسی سر راه جادهها قرار نمیگیرد
و فقط درهها باوفاترین انسانها را سر پا نگه داشتهاند
پیر ما گفت
ساعتها و مردان تنومند
برای وقت کشی کار میکنند
گفت
آنها
برای نابود کردن زندگیست که زندگی میکنند
گفتم
ما یادمان هست که گلهای روییده در غفلتمان را آب ندادهایم
یادم هست باید
مسیری را که نرفتهایم برگردیم
و کارهایی هست که باید انجام دهیم
مثلاً معبدی بسازیم تا...
(۴)
به
گاوهایی که در تنم باد میکنند
به
لباسها که جانیاند
به من به شاید به تو و این نفرتها که روشناییاند
یعنی
تیک تاک پلههای سیمانی
و تکامل سحرخیزی شب در برج میلاد
دیگر چهرهی طولانیات را نمیشناسم
نگاه کن
دروغ اول باران شد بعد ابر
بعد
درختان در نارمک فاحشگی به بار آوردند
قبل از آن
جز گناه چیزی نمیشنیدم
جز مراقبهی روحانی بلوزی جین
زیرا اول
تصمیم گرفتم چند بار خودم باشم
بعد اول
تصمیم گرفتم روزنامه کیهان و اجاره یک اتاق و خیانت عینکها و
یا قاب عکس را ورق بزن
یا روییدن گاوها در باد یا
یا و «یا»های دیگر و
سعادتی نفرین شده.
(۵)
برای مثال خستگیام
که میتوانست مدل لباس شود
ولی نشد
با دستکاری کنتور برق
که جز شب کلمه را روشن نمیکند
مرا عابری ببینید
با سیگار دان هیل قرمز
که قرار دارد با زنی
در مینیاتورهای شعر خیام
اما فراموش کرده
یا معلم ابتداییام
که با مهربانی گفت
به عمق خودتان
که تهِ خوشبختیست سقوط کنید
بعد نمیدانم
در تنهایی گم شدم یا تنهاییام گم شد یا
گم شدنم تنهاست یا
برای مثال
خط عابر پیاده
برای عبور از سر نوشت
خوابی دارم که باید سال بعد ببینم.
(۶)
خودم خواستم
تنهایی قیافهی دیگری داشته باشد باران تاریک شود و خاک حکومت کند و کلمه جز ظلمت چراغ دیگری نپوشدهای درخت درختهای پرندهای بود که آسمان فریب اش داد
نمیخواستم
دستم به خون دروغ آلوده شود به گوش کسی برسد استخوانم به تو به معجزهای که خودکشی کرد
زنم گفت
یکی هست که قفس را از دست پرنده نجات دهد
یکی هست که زیر چکمهها روییده
که
سنگدلی، باران است
و هنوز باد زنده است
و درههایی که عمیقا دوست مان دارند
نشسته بودیم
و لباسهایمان
به معراج رفته بود.
(۷)
در افسانهای قدیمی آمده:
هر روز
چند درخت را به زور در روح یک پرنده جا کنید
و گرنه ترافیک تاریکی و ازدحام یک حفره که شما را از خودتان پر میکند
و تنهایی که باد نمیشود و تناسخ با عینک ریبن و ویفری موزی
که دایره به شکل مثلثیاش همان مربع به شکل لوزی خود است
که تا نیفتیم نمیتوانیم بلند شویم
که طبق افسانهای قدیمی
وقتی با زحمت
یک پرنده مرده را شکار میکنید
یا خودتان را شکار کردهاید یا خودتان را یا در آشپزخانه گم میشوید و در عالم مثال پیدا میشوید یا زندگی نمیگذارد زندگی کنید یا
و این باعث میشود
نقطهها از درخت لبریز شوند
شکوفهها از کلمات ما از خودمان
و در اتوبوس در حضور ما
یک خالی جای خودش را با یک خالی دیگر عوض کند
با این حال
نقص فنی زمان و هزینه ارسال سرعت و کیفیت عالی سقوط و کارمندان دون پایهی کتیبهها
با این حال
این شعر افسانهای قدیمیست
و شما باور ندارید
و حق با شماست.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)