سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 خرداد 1403
  • روزجهاد كشاورزي (تشكيل جهادسازندگي به فرمان حضرت امام خميني -ره-)، 1358 هـ ش
10 ذو الحجة 1445
  • عيد سعيد قربان
Sunday 16 Jun 2024
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    يکشنبه ۲۷ خرداد

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    داستان زندگی من - قسمت دوم
    ارسال شده توسط

    حامی تنها

    در تاریخ : يکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ۱۰:۵۴
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۲۵ | نظرات : ۵

    باورش سخت بود . سیلی محکمی بر صورتم نواختم تا اگر این نیز یک رویاست ، تنهایم بگذارد اما ، خواب نبود . واقعیت داشت . سنگینی حضورش کاملا حس می شد .
    -
    حامی ؟ کی بود ؟ چکار داشت ؟
    این را مادر می پرسید که متوجه حضورم درون خانه شده بود
    + یکی از دوستام بود مادر
    کمدها را برای یافتن لباسی مناسب زیر و رو کردم . پیراهن یاسی و شلوار کتان سورمه ای بهترین گزینه بود . می دانستم عاشق این دو رنگ است مخصوصا اگر ترکیب آن را در تن پوشی بر تنم ببیند .
    +
    من دارم میرم بیرون زود بر میگردم
    - به سلامتی . چه عجب تو پات ُ از در ِ این خونه می خوای بذاری بیرون . خیر باشه ؟  در ضمن نون یادت نره . امشب آشپز این خونه تویی
    + چشم مادر نگران نباش بوسیدمش و از خانه خارج شدم .
     بیرون در ایستاده بود . نگاهم به رخسار ماه گونه اش افتاد . متوجه حضورم شد
    + من حاضرم . بریم
    لبخندی سرد تحویل چشمانم داد . انگار منتظر ِ شنیدن جمله ی زیباتری بود.
    تا آن پارک راه زیادی نبود . نمی دانم قابل تصور هست یا نه تمام لحظه هایی که مدتها در انتظارشان سوخته و دم بر نیاورده بودم .
    قدم به قدم ، دوشادوش هم در کوچه ای بن بست . عطر حضورش همه ی کوچه را در بر گرفته بود . آهسته گام بر می داشت . با طمانینه . با وقار اما ، صدای قدم هایش خسته بود .
    می ترسیدم لب از لب وا کنم حرفی در جواب بگوید همه ی جان مرا بسوزاند . می ترسیدم واژه ها را به یاری بطلبم رویم را زمین بیاندازند و جوابم کنند . ترجیح دادم حال که او لب هایش را بسته من هم دلم را نگاه دارم تا زمان خودش دق الباب کند .
    -
    رسیدیم . هرجا راحتی بگو همونجا بشینیم
    + برام فرقی نمیکنه . هرجا شما راحت تری و چه دروغ بزرگی . دلم می خواست جای همیشگی را نشانش دهم بگویم آنجا تا بداند همه ی لحظه های نبودنش را زیر آن بید مجنون به انتظار نشسته ام.
    -
    اون گوشه چطوره ؟ زیر اون درخت کاج
    + خوبه . کسی هم نیست . راحت تر میشه حرف زد
    زهی خیال باطل . کدام راحتی ؟ هرچه در دل داشتم تا به وقت دیدار برایش بازگو کنم از خاطرم رفته بودند . زبان در دهان نمی چرخید همچو چشمان که توان ِ رویارویی دوباره را نداشتند .
    سکوت کردم تا بتوانم  اولین واژه از لبان زیبایش را به تماشا بنشینم .



    این داستان ادامه دارد


    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۲۴۷ در تاریخ يکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ۱۰:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1