سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 26 آبان 1403
    15 جمادى الأولى 1446
      Saturday 16 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۲۶ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        راهبه خشنود شاعر لرستانی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱ ۱۸:۳۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۰۸ | نظرات : ۱

        بانو "راهبه خشنود" زاده‌ی ۲۸ خرداد ۱۳۵۹ خورشیدی در شهرستان خرم‌آباد، نویسنده، شاعر، فیلم‌نامه‌نویس، مدرس و مربی آموزش شعر و داستانویسی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. وی نویسنده‌ی سریال «سی دا» است.

        ▪کتاب‌شناسی:
        - زمستان بی‌برف - انتشارات پریسک - ۱۳۹۸ 
        - به زبان درناها - انتشارات پریسک - ۱۳۹۸ 

        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        [برای آریسای عزیزم] 
        نگذار فراموشت کنم 
        اگر همه‌ی کلمه‌ها و اسم‌ها را
        ماه‌ها را
        حتی فصل‌ها را از یاد بردم
        زنگ ساعت را
        مسیر خانه را
        راهی که به کوچه‌ باغ قدیمی ختم می‌شود
        صدای اردک‌ها 
        و اینکه چطور می‌شد 
        هم‌پای یک تصنیف 
        هم لبخند زد،
        به کسی که روبه‌رویت نشسته 
        هم گریست 
        با کسی که در دورِ یک خاطره‌ی باد زده
        می‌‌جنبد روی حواس پنج‌گانه‌ات.
        نگذار فراموش‌ات کنم 
        شهر نیازمند یک قهرمان فوری‌ست 
        بادبادکت را بردار
        ابرها 
        خسته 
        از راه رسیده‌اند.
        (۲) 
        به گردنه‌های برف‌گیر فکر می‌کنم 
        این ساک دستی 
        و خودم
        که با این چشم‌های تاتاری و موهای موج‌دار
        دوباره میان دسته‌ی غازهای وحشی جا خواهم گرفت؟!
        وکوچ را
        دشت را
        اخبار و روزنامه‌های عصر را
        و این چندمین قرص مُسَکِن است 
        که خواب را به چشمانم نمی‌آورد؟
        باید بخوابم 
        تا کسی مرا میان قوطی سیگارهایش پنهان کند 
        از اخبار چیزی نگوید 
        نگوید فردا سونامی است 
        نگوید بغض‌های تو برای بارورسازی ابرها کافی نیست 
        نگوید این خشکسالی ارتباط مستقیمی دارد
        به آن روز که ساکت وغمزده از کنار هم گذشتیم 
        نگوید ما 
        مثل یک گونه‌ی نادر منقرض شده
        لای سنگ‌ها این‌گونه فسیل شده‌ایم 
        که زندگی کنیم 
        و دست‌ها 
        در دوردست 
        خواستنی‌تراَند.
        خون بالا می‌آورم
        سال‌های رفته 
        روزهای مانده را
        خون بالا می‌آورم
        و مثل آهو 
        آخرین تقلای یک آهو 
        میان آرواره‌ی تمساح‌ها 
        دست و پا می‌زنم 
        و کوچ را
        دشت را
        غازهای وحشی را
        از چشم‌های تاتاری‌ام می‌گذارنم.
         
        (۳)
        مثلِ ماهی 
        که پرت می‌شود از اقیانوس
        ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌در تُنگ 
        مثلِ ماهی 
        که پرت می‌شود از تُنگ 
        در باغچه 
        مثل حواسی که پرت می‌شود
        از لحظه به دور
        پرت افتادم به…
        ***
        که خاکستر بلوط همه جا هست 
        روی شیشه 
        روی ابرها 
        روی پالتوی عابران
        و لبخندی در اعماق
        باور کن 
        خواستم امروز را یک جوری درچمدان مچاله کنم 
        و یک جوری خودم را
        میان صفحه‌های یک کتاب جا بدهم 
        تا از هر سطر که بخوانی 
        به اعماق برسی 
        به اقیانوس
        به طرحِ لبخندی در دور
        که جزیره‌ایی خاکستری بود
        و اتفاق
        زیرِ بغض:
        (چیزی نیست من خوبم) 
        و من خوب نبودم
        هیچ وقت خوب نبودم.
        ***
        و لبخند آیا 
        شبحِ مرغی دریایی بود
        که در دورِ خاکستری رنگ می‌باخت؟
        و لبخند آیا 
        عابری بود با پالتوی چرم قدیمی؟
        و لبخند آیا...؟
        باران اَمان نمی‌دهد 
        باغچه به معجزه‌ی دریا ایمان داشت 
        من اما پرت بودم
        پرتِ پرتگاهی که زیر پایم خالی می‌شد 
        و زمین اینگونه می‌چرخید 
        اصلاً نمی‌چرخید 
        فقط دور می‌شد.
        (۴)
        مرا به رویایی ببر 
        و اندکی بوی غریبانه‌ی جنگل 
        با گیسوی دختری
        پیچیده در خزه‌ها 
        که برکه 
        آبی‌ترین تن‌پوش بود
        و آغوشت بوته‌های وحشی تمشک 
        پناه می‌داد خرگوشی را
        به وقت بارانی که نیامدی
        به وقتِ هیاهوی خیابانی که روی دستم مانده
        نخواستم 
        نمی‌خواستم عاشقانه‌ایی باشم 
        از پشت سیم‌های تلفن 
        پشت این استکان چای
        با سوزِ سالیانی که دود می‌شد 
        در فکرِ 
        هنوز به من فکر می‌کنی آیا؟؟ 
        زیر این برف با کبودی بوسه‌ایی 
        که انتظار می‌رفت 
        کهکشانی شود وُ
        حالا 
        در دستانِ دیگری عاشقانه‌ای‌ست 
        که خیره می‌ماند پشت ویترین 
        پشت استکان‌های خالی چای
        دلش اما 
        برای چیزهایی تنگ است که تو نمی‌دانی 
        و اسفند همیشه وقت خوبی است 
        برای قدم زدن در رویای جنگلی کبود
        و بوته‌های وحشی تمشک 
        چه جان‌پناهی می‌شوند آن‌وقت…
        (۵)
        کم که می‌آوریم شبیه می‌شویم  
        شبیه یک ابر 
        که گیر می‌کند وسط چله‌ی تابستان 
        شبیه درخت 
        با طرح چنگال‌های یک خرس 
        شبیه ماهی، با تیزی قلاب در گلوش؛ 
        شبیه خودم 
        با بغضی در چشم‌هاش 
        پرت می‌شوم 
        وسط چله‌ی زمستان. 
        ماهی‌ها روی پوست تنم شناورند 
        کمی دامنت را بالا بزن 
        تو را موج‌ها نیاورده 
        که بادها ببرند 
        ماه 
        از ساق پاهایت بالا رفته 
        و شب 
        پر از خاطراتِ گرسنه‌ست 
        پر از اشباحِ درختان نارنج؛ 
        کار، از یخبندان و یخچال گذشته 
        امروز سیاه چاله‌ایی از بیخ گوشم گذشت 
        و تخت هر روز کوچکتر می‌شود 
        و تخت به کلونی موریانه‌ها مانندست 
        و تخت 
        شناور است 
        سوزِ باران‌ست 
        که گیر کرده در زمستان پارسال؛ 
        من 
        شناور است، روی شن‌های داغ 
        لب‌ها 
        روی طعم دروغ؛ 
        و چشم‌ها 
        چشم‌ها 
        اما گم می‌شوند در دریاهای جنوب 
        شناور می‌شوند روی کف و شن و ماشه. 
        سخت نگیر 
        فقط باید ماشه را فشار بدهی 
        بعد شناور می‌شویم  
        و ماهی از حوض آب بیرون می‌جهد 
        و ماهی از ساق پاهایت بیرون می‌جهد 
        و ماهی از لای ابرها بیرون 
        و گیر می‌کنیم در زمستان... 

        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی 

         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۳۷۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱ ۱۸:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۴۷
        درود آقای فلاحی گرامی خندانک
        سپاس بخاطر زحمتی که برای معرفی هنرمندان و ادیبان کمتر شناخته شده ایرانی و غیرایرانی می کشید خندانک
        درود و آفرین بر شما و خانم راهبه خشنود_شاعر توانای لرستانی_ که در این پست به لطف شما اشعار زیبایی از ایشون خوندم خندانک

        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5