سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 16 آبان 1403
    5 جمادى الأولى 1446
    • ولادت حضرت زينب سلام‌الله عليها، 5 هـ ق، روز پرستار و بهورز
    Wednesday 6 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۱۶ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      یک نجوای عاشقانه
      ارسال شده توسط

      مرتضی اربابی حکم آبادی

      در تاریخ : سه شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۱ ۰۳:۳۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۸۲ | نظرات : ۵

      یک نجوای عاشقانه
       
      - قسمت اول -
       
       
      از بانک زد بیرون ، نیم نگاهی به ساعتش انداخت ، ظهر شده بود ، دوباره کاراشو توی ذهنش مرور کرد ، فقط یکی مونده بود ، سر زدن به آقا خان ، حرف آقا خان که میشد خنده می دوید رو لباش ...
      _ آخ که چه روزی بشه امروز
       
      قدِ بلند و شونه های پهنش نشون میداد که چند مرده حلاجه ، بازوهای گرد و قلمبه ای که از زیر کتش خودنمایی میکرد باعث و بانی هزار تا برخورد ناگهانی بود تو پیاده رو ، رنگ خاص کت و شلوار هایی که می پوشید و بوی ادکلنش دیگه همه چی تمومش کرده بود ، با این حساب دیگه کسی با دیدن موهای جو گندمی ِ روی سرش بهش نمی گفت پیر شده .
      موهایی که به تنهایی خیلی پیرتر از اونی نشونش میداد که بود
       
      نه اهل پارتی بود و دورهمی های شبانه نه اهل مسجد و منبر ، نمازش رو تو خونه میخوند و سرش تو لاک خودش بود ، کلا برای خودش زندگی میکرد .
       
      نزدیکای ماشینش که رسید سوئیچ رو از جیبش در آورد ، تا اومد قفل در رو باز کنه انگار که یکی بهش گفت برگرد ، برگشت ...
      چند متر اونطرف‌تر کنار خیابون زن جوونی منتظر بود ...
      تو همون نگاه اول می شد ترس و دلهره رو تو چشمهای سبز کم حالش دید ، تقریبا قد بلند بود و لاغر اندام ، قوز کرده یکریز با گره های روسری بازی میکرد
      لباسهای رنگ و وارنگ ، آرایش ناشیانه و خیلی جیغ همه و همه نشون از حال و روز این زن می داد و وقتی اون نگاه‌های پر از استرس رو هم بهش اضافه میکردی تازه می فهمیدی چرا رنگش اینقدر زرده ، طوریکه هر لحظه ممکنه از حال بره
      « برای چی کنار خیابون وایستاده؟ »
      این سوال تو همون لحظه ی کوتاه چندین و چند مرتبه مثل پتک هی به ذهنش ضربه می زد و هر دفعه یه جواب به خودش می داد که خوش بینانه از کنارش رد بشه :
      _حتما منتظر تاکسیه ، شایدم منتظر شوهرشه،
      یا منتظرآشنایی ، فامیلی...
       
      اما هر کاری کرد که بی تفاوت از کنار این قضیه رد بشه نشد که نشد
      یه چیزی مثل خوره افتاده بود به جونش که این زن جوون برای کار خوبی اینجا نیست و هزاران فکر جورواجور.
       
      دل و به دریا زد و رفت طرفش ...
       
      _سلام
       
       
       
      « این داستان ادامه دارد»

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۲۷۴ در تاریخ سه شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۱ ۰۳:۳۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      سارا (س.سکوت)
      سه شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۱ ۰۹:۰۱
      درود بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      سجاد محمد شریفی
      سه شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۱ ۱۱:۰۴
      عالی بود،منتظر قسمت دوم اش هستیم🌹🌹🌹
      حسین رضایی(آشنا)
      سه شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۱ ۱۱:۱۵
      خندانک خندانک خندانک
      اميرحسين علاميان(اعتراض)
      جمعه ۲۴ تير ۱۴۰۱ ۱۸:۲۹
      درود بر شما جناب حکم آبادی ارجمند خندانک
      نبض قلمتان سبز خندانک
      موفق باشید خندانک خندانک
      سه شنبه ۲۱ تير ۱۴۰۱ ۱۲:۱۱
      جالب بود خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1