سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ترس مرموز در انسان
        ارسال شده توسط

        اصغر ناظمی

        در تاریخ : سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۶۳ | نظرات : ۳۳

        آگاهی هرکس می تواند زمینه ی تجلی وی گردد واین دگرگونی با شناخت عمیق ذهن وعملکرد آن ورهایی کامل از آن ، برای فرد قابل حصول است. انسان زمانی می تواند به آگاهی و به آرامش و تجلی برسد که به یقین رسیده باشد ، یقینی که روشنایی محض است ودر آن هیچ تیرگی وابهامی وارد نمی شود . واین سهم تردیدناپذیر هرکسی از هستی ست .
         
        مااغلب انسان ها در زندگی روزمره ی خود گرفتار فلسفه ای هستیم  که زیربنای آن جز ترس ونگرانی نیست . به سوی هرچیز می رویم به هرچیزی چنگ می اندازیم برای فرونشاندن بیم و ترس در خویشتن .ودلیل وانگیزه ای که باعث می شود ، هرکسی باماهیت ویا هویت واقعی خودش بیگانه گردیده وبه ذهن شرطی شده ی خودش بچسبد ، ترس و بیم ونگرانی ست که فرد ناخودآگاهانه توسط خانواده و افراد و فرهنگ کشور ، خودرا از دوران کودکی  اسیر آن می کند .هرقدر کشورها بسترهایی مناسب تر برای نگرانی و اضطراب افراد  باشند ، مردم در آن کشورها بیشتر از درون تخلیه گردیده واسیر بیم و ترس و نتیجتا زندانیِ ذهن شرطی شده ی خود می شوند . از خود سایه ای ساخته و اسیر رشد وترقی آن سایه در خود می شویم .
        افراد ناخودآگاه گرفتار یک ترس نهفته و یک اضطراب پنهان در خود می شوند که همیشه با آنها وجود دارد . وهمین اضطراب ونگرانی ست که عامل از دست دادن  آرامش هرکسی گردیده وعلت بروز خشونت وبیرحمی در میان مردم وبهره کشی آنها از یکدیگر می شود . ایجاد فاصله های طبقاتی ، بروز جنگهای قومی و ملیتی وسایر فجایع دیگر ....تمام این وقایع سرچشمه گرفته از همان ترس پنهان است که در رفتار وحرکات و اعمال مردم ، خودش را نشان می دهد . آدمی چندان اصراری هم برای شناخت خود ندارد ، وشاید علت آن ناکامی قرون متمادی وی است که همچنان سبب استمرار وتداوم این خودباختگی وبیگانگی انسان با خویشتن خودش می گردد . تمامی انسان ها اسیر ترس نهفته و مرموز در خود هستند که اغلب آن را جزء لایتجزای وجود خود می پندارند که همین امر آنهارا از خیره شدن جدی در خود وواکاوی وکشف حقیقت خود  باز می دارد .
        این ترس مرموز درانسان چیست که با تولد دراو شکل می گیرد وبعداز دوران کودکی بیشتر وبیشتر اورا در چاله ی محقر وتاریک خود گرفتار می سازد ؟....هویت واقعی انسان در آزادی بی قید و شرط اوست که  در وی برجسته و نمایان  وشکوفا می شود . اما هرکسی دراسارت برای خود هویتی جعلی وکاذب می سازد واین هویت دروغین وغیرواقعی را در خود تقویت کرده ورشد می دهد و ان را هویت حقیقی خود می پندارد . ودلیل ترس و نگرانی و اضطراب هرکسی دور شدن وی از هویت واقعی خودش است . هرکسی با آزادی واقعی (رهایی از قیدوبندهای درونی و علت وانگیزه های بیرونی ) می تواند به هویت واقعی اش دست بیابد . دست یافتن به هویت واقعی ، همان کمال انسان است که وی را از تمام بیم ونگرانی و دغدغه و اصطراب و یاس وناامیدی وتوهم و خیال پردازی و افسانه سازی جدا می کند . وآرامش واقعی انسان در این دگرگونی ست که برایش قابل حصول است . اززمان کودکی ، خانواده ، نحوه ی پرورش و آموزش ما با کمک فرهنگ جامعه ناآگاهانه مارا گرفتار این هویت ساختگی و تصنعی می کنند ومادر پشت این هویت تصوری احساس امنیت و ایمنی و آرامش می کنیم . که به همین دلیل قویا اسیر آن می شویم ودرمواقع بروز خطر از آن پشتیبانی می نماییم وبه هیچ وجه حاضرنیستیم آن هویت را درخود به مخاطره بیاندازیم ویا آنکه بخواهیم آن را در خود ریشه کن کنیم . در حالی که آرامش ما در کنار این هویت کاذب ، آرامشی واقعی نیست . ونفس ناآرامی ودغدغه مندی و اضطراب وناامنی انسان تکیه به این هویت توهمی و پنداری ست .
        این ترس ونگرانی و بیم واندوه که تمام ساکنین زمین را در احاطه ی خود دارد  ، امری روانی ست که خودش را باتمایلات وآرزوها در هرکسی می پوشاند وافراد را مطیع و پاسخگوی خود می سازد . امااین ترس باترس از تاریکی ، راه رفتن برروی لبه ی بام و روبرو شدن با حیوانی درنده و خطرناک یکی نیست . این بیم ونگرانی بعداز دوران کودکی درهرکس پی ریزی گشته ورشد می یابد وهرکه آن را جزیی از وجود حود می انگارد وبه سهولت نیز قابل ردیابی نیست اما ترس از تاریکی و روبرو شدن با حیوانات خطرناک را همگان می توانیم در خود ببینیم ومحتاط و محافظه کار با آن مقابله کنیم . ولی ترسی که از کودکی در ما شکل می گیرد به دلیل پوشش هایی که در طول سالها برروی آن گذاشته ایم ، جدایی از آن به سهولت برایمان امکان پذیر نمی شود  . غلبه ما برترس از تاریکی و حیوان درنده برایمان باتمرین امری ممکن است ، اماآن ترس باتمرین و مبارزه ما باان برماغالب می شود  .  فرار وگریز ازاین نگرانی و هراس ومبارزه ی با آن با هرگونه تقابلی ، هردواز سبب وانگیزه های جان گیری وتداوم و بقای این اضطراب و نگرانی در ما می شوند . باید با طمانینه و احتیاط ، بطور مداوم ، نظاره گر این پدیده ی شوم در خود باشیم  . بامشاهده ی  در خود وبا مراقبه می توان خودرا ازاسارت این حصار پولادین در خویش نجات داد .
        ترس و نگرانی انسان به دلیل دوری او از ماهیت واقعی (حقیقت خودش) است وچون حقیقت انسان فعل وانفعالی مغایرِ با انتخاب های اوست ، به همین دلیل ، فرد جرات بازنگری و مشاهده ی حقیقت خودش را ندارد ، وبا تمسک به عوامل جانبی وبیرونی (چون دل بستگی ها  ، تعلقات ، سرگرمی ها در پوشش عقاید وباورهای مادی و معنوی ...) تمام تلاشش در پنهان نگاه داشتن حقیقت خود از خودش می شود .  تمام اراده و تلاشش سعی در  سرپوش نهادن برروی حقیقت خودش می گردد . ونفس این حرکت معکوس در افراد سبب ترس ونگرانی دوباره وگریز ناپذیر آنها می شود . آدمی در طول قرنها آنقدر از خودِ حقیقی اش دور شده که تمام وجودش را ترفندی برای حفظ وحراست از این دگرگونی خطا فراگرفته واین خطای مسلم نسل به نسل تا به امروز به بشر انتقال یافته ، اما افراد به سهولت نمی توانند متوجه این خدعه و فریب در خود شوند . این چرخش فریب از اعمال وحرکات ذهن شرطی شده است ، که به دلیل رسوخ همان ترس ونگرانیِ رسوب یافته در ذهن  ،  باپنهان کردن آن از چشم ما ن ،  بطور مداوم در هرکسی تکرار می شود . ( اگر چشم ما به این اعمال ذهن در خودمان خیره شود ، ذهن  به یک باره  در ما ، متلاشی و بی اثر  می شود واین نگرانی در ما مضمحل ونابود می گردد .)
        ما به خدایی اعتقاد داریم رحمان و رحیم وآن قاضی مقتدر دربالا نشسته ومنتظر اعمال خوب و بد یکایک ماانسان هاست . نیکوکار به بهشت می رود وبد کردار به دوزخ . نفس این باور واعتقاد ما به آخرت وبه بهشت وجهنم ،  یقینی مبهم وپر مخاطره است . هیچکس نمی داند بهشتی است یا دوزخی ؟....که همین عوامل فرد را دچار نگرانی وابهام و گرفتگی می کند ودچارترس ونگرانی می سازد . وآدمی با تمام وجود ، ریزریز اندامش در چنگال بیم ونگرانی ست . واین بیم وهراس ، ونگرانی و اضطراب تمام وجود آدمی را می گیرند واورا برای رهایی از این نگرانی وهراس به سوی عوامل بیرونی چون مسجد ودیرو کلیساوآتشکده سوق می دهد وبه سوی انگیزه های نقدی چون قدرت و ثروت و شهرت و....و....که ماهیت ونفس این عوامل بیرونی جز فرنشاندن بیم و نگرانی و ترس در خویشتن نیست .  مولوی می گوید ؛
        مارا نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
        بردار زرخ پرده  که مشتاق لقاییم ......مولانا
        وقتی مولوی به روشنی می بیند ؛ غم دوزخ و حرص بهشت ، ضایعه هایی هستند که آدمی را اسیر خود کرده و سبب فریب انسان و جدایی او از ماهیت واقعی و حقیقت وجودی او می شوند واز وی ابزاری مطیع و فرمانبر می سازند ، بیت شعر فوق را می سراید . و می بیند ، عوامل بیرونی نیز برای هرکس مُسَکنی موقت اند که فرد را بطور موقت از بیم و عذاب برحذر می دارند اما هرگز ریشه و علت ترس و نگرانی ، وتنش های درونی را در فرد ریشه کن و محو ونابود نمی کنند . بلکه سبب هایی هستند که هرکسی را به دلیل ناآگاهی با فریب وی در ورطه ی خود گرفتار می کنند .
        این خاصیت ذهن درهرکسی ست ، وذهن شرطی شده  که لبریز از افکار متضاد ومتناقض است ، فرد را در فضای بسته ی خود اسیر تناقض و تضاد در خود  نموده وبه دور خود می چرخاند . ابتدا ذهن شرطی شده از خود برای فرد زندان وحصاری تنگ می سازد وفرد را اسیر خود می کند وباالقاء باورها ، عقاید وآداب و رسوم واطلاعات کسب نموده ی متناقض و....   ناخود آگاه فرد را در مکان تاریک و بسته ی خود یک عمر مستاصل و سرگردان نگاه می دارد . و به ظن خود  یا همان ذهن ، هرکسی این رویکرد و رفتار کورِ ذهنِ شرطی شده را ،  حقیقت خویش تصور نموده وبا طمانینه و آسودگی خاطر ، باآن هم هویت می شود  . درحالی که این چرخش جز یک فریب نیست . فریبی که ذهن شرطی شده فرد را اسیر آن کرده  . ممکن است من یک استاد دانشگاه یایک مدرس باشم ، آنچه را ذهن من فهم می کند ، ذهن همان را از بیرون (یا نتیجه تجزیه وتحلیل های خود ) دریافت نموده و مرا با آن افکار دریافت شده هم هویت می سازد . وهمانگونه که دیدیم ؛ ریشه وعلت این عمل وعکس العمل جزترس ، وبیم و نگرانی نیست....  
        ما نمی گوییم مسجد ودیرو کلیسا مکان امن انسان نیستند ، نه .... اما ترس و نگرانی که فرد را به سوی مسجد وکلیسا رهنمون می شود ، ترس و بیم  واقعی در آدمی نیست  بلکه این ترفند و دسیسه ی ذهن شرطی شده در فرد است که اورا دچار سردرگمی و گیجی نموده و در فضای پنداری و خیالی خود مستاصل ودرمانده به دور خود می چرخاند . وهرکس با رهاییِ آگاهانه از ذهن شرطی شده ی خویشتن است که می تواند در مسجدوکلیسا ، در آتشکده و هرجای دیگری  بی سد و مانع با خدای خویش ارتباط برقرار نماید .
        سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
        آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
        گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
        طلب از گمشده گان لب دریا می کرد ......حافظ 
        آدمی ، گرفتار بیم ونگرانی واضطرابی ست که سرنوشت اورا دگرگون کرده  . ممکن است گروههایی در هر عصر وزمانی باتکیه ناخودآگاه به این فقدان و ضعف بشری باسوار برسمند قدرت خویش سودی مادی را نصیب خود کنند اما نفس عمل سود نیست بلکه چیز دیگری ست  که جز زیان نیست . هنوز اغلب از آگاهی یافتن در باره ی خود هراس داریم و از آن دوری می جوییم . بقول معروف هرچه دستمان از حیات مادی پرتر ولبریزتر باشه ، بیشتر  از خود دور می شویم . وسرسخت انحراف ولغزش را در خود جانبداری و از آن حراست و حفاظت می کنیم . در حالی که گرفتار یک افسانه سازی برای خود هستیم که برا ی مان به سهولت و آسانی قابل ادراک نیست .
        انسان برغم تمام پیشرفت های علمی و صنعتی ، موجودی ست که در محاصره ی ناخودآگاه ذهن شرطی شده ی خویشتن است وهمین اسارت ، آزادی واقعی هرکسی را از او گر فته ،  و بعضی از اندیشه مندان آدمی را موجودی جبری ودراسارت می بینند . درحالی که افراد در کودکی در اسارت خود نیستند واین حصار و دربند بودن را خود برای خود می آفرینند . رهایی از این اسارت برای آدمی امکان پذیراست اگرچه هنوز معدود افرادی خودرا ازاسارت خویش نجات می دهند اما رهایی از شرطیت خویش برای همه امکان پذیراست که باید راه درست آن را پیدا نمود . این مشکل انسان در هر عصر و دوره ای تا به امروز بوده ، شاید آیندگان بتوانند بر خود مسلط گردیده واین چالش را از سرراه خود بردارند .
         
        _______________________________________
        ۰۰۰ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است۰۰۰۰
         
        ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
        كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
        بر ما نظري كن كه در اين شهر غريبيم
        بر ما كرمي كن كه در اين شهر گداييم
        زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم
        وجدي نه كه در گرد خرابات برآييم
        نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم
        اينجا نه و آنجا نه كه گوييم كجاييم
        حلاج  وشانيم  كه از  دار  نترسيم
        مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
        ترسيدن ما هم چو از  بيم   بلا  بود
        اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم
        ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
        گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
        ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
        بر دار  ز  رخ  پرده  كه مشتاق لقاييم
        دریاب  دل  شمس  خدا   مفتخر  تبریز
        رحم  آر  که  ما   سوخته‌ی   داغ خداییم

        مولانا

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۱۸۹ در تاریخ سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۴:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        سید هادی محمدی
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۵۴
        درود بر شما استاد ناظمی

        مفید و سودمند بود

        قلمتان نویسا

        خندانک
        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۳۴
        سلام
        وعرض ادب
        براستاد گرامی ام خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ ۱۸:۲۲
        سلام
        بانوی گرامی
        احسنت برحسن توجه شما خندانک
        انسان تنها با شناخت واقعی خود به شناخت حقیقت می رسد وبا درک حقیقت درک درست بهشت و دوزخ نصیب او می شود . وتازمانی که ما در اسارت ذهن شرطی شده ی خود باشیم در چرخه ی فریبی گرفتاریم که همان ذهن/فکر در ما نمی گذارد چشم مان به سهولت به این حقیقت در خودمان باز شود . ذهن به مرکز دسیسه ای در طول زمان درما تبدیل شده که مارا چون اسب عصاری برگرد خود می چرخاند . گروهی این وضع را در خود درک می کنند وگروهی نه ، وآنها که برایشان این دگردیسی قابل ادراک نیست در برابر آن ایستادگی می کنند . این سرنوشت خطای بشر تا کجا وتا چه آینده ای اینگونه رقم خواهد خورد ، معلوم نیست.
        ذهن به دلیل ترس وبیمی موهوم وغیرواقعی ، برای رهایی از نگرانی ، از هرکس برای وی تکیه گاه و شخصیت ویا هویتی کاذب در خودش می آفریند وفرد را اسیر آن می کند ، ذهن بااین عمل ناآگاهانه می خواهد فرد را از نگرانی و اضطراب نجات دهد بیشتر فرد را در مرداب ترس و بیم و نگرانی غرق می کند واین بلای آفرینش ذهن تمام عمر فردرا در خود گرفتار می سازد که رهایی از ترفند ذهن قدری دشوار می گردد ... خندانک
        سارا (س.سکوت)
        دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ ۱۸:۴۸
        درود بر استاد ناظمی بزرگوار
        دوباره خواندم مطلب بسیار آموزنده وپر مغزی از شما
        وباید از شما تشکر کنم به خاطر اشتراک این مطالب که راه رسیدن به اگاهی وکمال را به زیبایی بیان می کنید
        انسان تا زمانی که درگیر شخصیتها وهویتهای عاریتی
        است درگیراضطرابها وترسهای درونیست
        ودر واقع همین هویتهای جعلی وساختگیست که خویشتن انسان پشت ان پنهان می ماند وترس از کنار رفتن همین نقابهاست که انسان را وا می دارد که ان نقاب را محکم تر نگه دارد وخود واقعی خویش را پنهان کند
        متعصفانه انسان خود را درگیر ارزشها وبی ارزشیها کرده ومجبور است در مقابل هر هویت هویتی تازه در خود شکل دهد وخود را همچنان به چاهی عمیق تر فرو کشاند واینگونه است که ذات واقعی او در زیر لایه های این نقابها گم می شود
        واو دائما در ترس ازدست دادن این هویتها دست وپا می زند

        بازهم ممنون استاد که باعث مرور این مطالب مهم وارزشمند شدید
        موید باشید وتندرست خندانک خندانک خندانک
        اصغر ناظمی
        سه شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ ۰۸:۵۷
        انسان تا زمانی که درگیر شخصیتها وهویتهای عاریتی است درگیراضطرابها وترسهای درونیست....
        وبالعکس ، آدمی تااسیر ترس و اضطراب در خویشتن باشد گرفتار شخصیت ها وهویت های عاریتی می گردد وتادربند هویت های عاریتی وسایه ها باشد موجودی مضطرب ونگران است. وراه نجات هرکسی رهایی از ترس وبیم توهمی وخیالی در خویشتن است که فرد بارهایی از ترس وبیم درخویشتن به آرامش می رسد ...
        سلام بانوی گرامی
        بلی، انسان موجودی ست که باخطای خود از بهشت رانده شده وراز نجات وی کشف مکان از دست رفته در خویشتن اوست وجز این دیگر هرمنزلگاهی برایش افسانه پردازی ست . وآدمی تادرگیرشخصیت های عاریتی ست با خویشتن خود بیگانه است ، وبایدبابازگشت بخویش خودرا از تمام عاریه ها جدانماید ....
        انسان در جوانی نگران آینده است ودر پیری در حسرت گذشته ی از دست داده اش . آرامش انسان کجاست که در هیچ منزلگهی نصیب او نمی شود ؟.....آرامش هرکسی در خود اوست که باید در خود در پی آن باشد ...
        آدمی موجودی ست که از آگاهی ذاتی وفطری برخوردار است که به آن علم حضوری می گویند ، اما عدم اگاهی از شناخت خود واز گنجینه ی نهفته ی در خویش ، اورا از اگاهی ذاتی اش دور کرده و اغلب به دانش اکتسابی وآگاهی اکتسابی متصل شده ایم که نمی توانیم خودواقعی مان را در خود پیدا کنیم . انسان موجودی خشونت طلب وقهر آمیز و جنگجو نیست ، اطلاعات اکتسابی با تجزیه و تقسیم کردن وی ، اورا موجودی قهری و خشونت طلب می سازد . کشف آگاهی ذاتی ست که صفات انسانی را بطور کامل در فرد متجلی می گرداند ، وایمان واعتقاد داشتن به آن آگاهی نفس آن اگاهی نیست بلکه هرکس باید تجربه کشف آن را در خود به دست بیاورد .آدمی از آگاهی ذاتی وفطری برخوردار است ، ووقتی این موضوع را می شنویم ، دانش اکتسابی وتجارب اندوخته شده در هرکسی خودرا به فرد نشان میدهند وناخودآگاه اورا دردام خود گرفتار می کنند ، اما آگاهی ذاتی وسرشتی ، اقیانوس بیکران ولایتناهی دیگری ست که هرکس باید آن را با جدیت تمام در خود باکنار زدن موانع ( همان اطلاعات اکتسابی که به ذهن دیکته شده ) خودرا از اسارت آن خلاص نماید بعداز آن به آن اقیانوس بیکران وشفاف و روشن والوهی در خویشتن دست می یابد .ذهن شرطی شده هرکسی را بی اختیار در سراب خودش گرفتار می کنه وهزاران سال است که سرنوشت بشر اینگونه رقم می خورد ، اما هر کسی تو انایی مشاهده ی ذهن شرطی شده و رهایی از این سیاهچال را نیز دارد .
        تازمانی که دراسارت ذهن شرطی شده ی خود باشیم رباتی هستیم که بی اختیار ذهن شرطی شده تحت تاثیر علت وانگیزه های بیرونی مارا تحت کنترل خود دارد .کار ذهن درهرکسی بطور مرتب فلسفه بافی و ایده سازیه که صاحب خودرا در تاروپودهای بسته ی آن درهرسطحی گرفتار می کند . اگر فرد بتواند این شگرد ذهن را در خود ببیند ، می تواند خودرا ازاسارت آن برای همیشه نجات دهد . بد نیست به این نکته اشاره شود هرکس برای خود از خود _ تابو یی_ می سازد وبرای حراست وحفظ وبقای این تابو ، به انگیزه های دیگر اعم از مادی و معنوی تن می دهد . رهایی آگاهانه از این تابو ، فرد را از تمام اضطراب و استرس و دغدغه ها نجات می دهد وهرکسی بعداز آن روشن وشفاف همه چیز حتی ذات باریتعالی را می بیند .البته موضوع ترس ونگرانی را می توان اززوایای متفاوت در انسان واکاوی نمود ... .خندانک خندانک
        روح اله سلیمی ناحیه
        يکشنبه ۵ تير ۱۴۰۱ ۰۷:۲۲
        درود جناب ناظری عزیز متنی بسیار ارزشمند نوشتید
        با اشتیاق خواندم
        در مورد رهایی از شرطیت و کمال جبر و اختیاری در زندگی و دوره خاص کودکی با نظر شما موافق نیستم
        دوباره بر میگردم و چند سوال می پرسم
        موفق باشید
        فعلا🌹🌹
        سعید صادقی (بینا)
        دوشنبه ۶ تير ۱۴۰۱ ۰۰:۲۹
        ‏شیطان حکومت خویش را بر ضعف ها وترس ها وعادات ما بنا کرده است واگر تو نترسی و از عادات مذموم خویش دست برداری وضعف خویش رابا کمال خلیفه الهی جبران کنی،دیگر شیاطین را برتو تسلطی نیست. سید مرتضی آوینی

        قبل از هر نوع سخنی ابتدا می بایست شناخت درستی از هر نوع شی و شیئیتی داشت. تعاریف در مکاتب مختلف و یا خود ساخته آنچنان ما را از حقایق به دور ساخته که سُبُل را از ظلمت به سختی واکاوی میکنیم. قران با اینکه نور محض است در کمال تواضع میفرماید: ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم.


        من فکر میکنم قوامِ در عالم را نمیشود در چیزی غیر از رهنمود های قرآنی جست و تلاش های من انگارانه گاها در ضلالت به پیش میرود،مادامی که با ملاک فرقان بازنگری نشود خندانک
        اصغر ناظمی
        دوشنبه ۶ تير ۱۴۰۱ ۰۹:۰۵
        شیطان حکومت خویش را بر ضعف ها وترس ها وعادات ما بنا کرده است واگر تو نترسی و از عادات مذموم خویش دست برداری وضعف خویش رابا کمال خلیفه الهی جبران کنی،دیگر شیاطین را برتو تسلطی نیست. سید مرتضی آوینی
        سلام
        دوست نازنینم
        به مطلب قابل توجهی در بالا اشاره فرمودید ، اما ضعف وترس آدمی از چیست ؟...ما ، ترس را ناخودآگاه در خود بار گذاری می کنیم وآن را در طول زمان در خود تقویت می سازیم ودر پشت این بقای ترس ونگرانی وفرو نشاتدن و کاستن آن با دل بستگی وتکرار عادت ها ، در خویشتن است که احساس هویت می کنیم . اما هنوز اغلب متوجه این خطای بنیادی وریشه ای و پنداری در خود نمی شویم ..... شیطان ، همان زیر بنای هویت کاذب ماست که مارا بی اختیار بفرمان خود با شدت و ضعف در می آورد وعدم وجود شیطان با راندن خودآگاهانه ی آن از حریم خویش سبب آرامش وسرور و فزخندگی ما می گردد که می توانیم این آرامش وطمانینه و شادمانی ، ورستگاری ابدی را بطور مداوم در خود با کشف دمادم ناشناخته ها تجربه کنیم ...ماباید باواکاوی عمیق در خود ، این دگردیسیِ خطا و ریشه ی انحراف را در خود شناسایی نموده واز اسارت آن برای همیشه خودرا نجات دهیم .عادات ما پاسخ ما به ترس ونگرانی های خویشتن مان است که در خود بارگذاشته ایم و آن عادتها مارا در برابر چالش ترس ، آرام نگاه می دارند . حال بعضی از عادت ها منفور است ولی بسیاری از عادت هاروند عادی زندگی بشری را برایش به ارمغان آورده اند .
        مشکل انسان بیگانگی او با خویشتنش است وآدمی تازمانی که با خود بیگانه باشد با قرآن نیز بیگانه است ، چرا ، چون از حقیقت به دوراست . پس باید ابتدا مسکل مان را باخودمان حل کنیم . بعداز آن می توانیم بابازگشت بخویشتن با تمسک به قر آن ویا دیگر کتابهای آسمانی ودینی و... با خدا ارتباط برقرار کنیم . چون مهم کشف واقعی در خویشتن است که مارا بی انحراف و لغزش به سرمنزل مقصود می رساند .. خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        دوشنبه ۶ تير ۱۴۰۱ ۱۰:۰۲
        سلام و درود فراوان خدمت دوست بزرگوارم

        پیداست ابتدا ما بر سر برخی تعاریف اختلاف نظر داریم مانند شیطان که من تعریف شما را نا کامل میدانم و در مرحله ی بعد حضور ترس و ماندگاری آن با نوع نگاه شما.

        لازم به توضیح است با اینکه با تحلیل و ژرفنای تامل تعابیر قرآنی را پذیرفتم پس جای بحثی نیست که از آیات الهی شیطان را تعریف نمایم.

        بر خلاف نظری که شما داده اید بنده معتقدم شیطان موجودیتی تحت فرمان جهل دارد ولی برخلاف شما آنرا تنها در درون انس واکاوی نمی کنم. اگر عقل را نور محض در نظر بگیریم جهل در تضاد با عقل قرار گرفته و برای هر کدام جنودی تعریف شده.

        نص صریح قرآن پیرامون شیطان و آیات مختلف حضور او را تایید میکند. درک میکنم که جاگیری جنود شیطان در انس و جن متفکرین را در تعابیر گمراه میکند اما، یاد اور میشوم که بر باور من و صد البته منابع دینی هم عقل منفصل وجود دارد و هم جهل .

        قبول میکنم از شما که ترس و شک از جنود شیطان است اما گاهی ترس معقول است گاهی شک در مواردی معقول است.

        درست نقطه ی مقابل جهل قرار میگیرد. همه چیز به نسبتی که در مورد با عمل و عقیده و امتحان روبرویمان است بر میگردد.

        الا به ذکر الله تطمان القلوب خندانک
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        چهارشنبه ۸ تير ۱۴۰۱ ۱۱:۱۷
        سلام
        دوست خوبم سعید جان
        گفتگوی ما رد ویا نفی یک ایدئولوژی ویا یک مکتب ویا یک نظریه نیست ، چون باید هر پیامی را در هر مکتبی بطور عمیق تر واکاوی وبررسی کنیم . اما صحبت من از وجود یک واقعیت و یک اتفاق منحوث و بی اختیار در خودمان است . در ما نیرویی وجود دارد که همین نیرو وانرژی(که یک انرژی کاذب است ) قویامارا تحت اختیارو استیلاو اقتدار خود دارد مارا تحت اختیار تام وبی اراده ی خود دارد . مارا همین انرژی تحریک نموده وبه بی راهه های مهلک می کشاند ، مارا با عنوان (تمایل) به سوی سراب ها بطور جبری هدایت می کند . مارا از اصلِ خودمان منفک و جدا می سازد . این انرژی ونیرو ، کنش وواکنش وعکس العمل های ذهنِ شرطی شده در ماست .، اما اگر بسیار مدق وجدی باشیم ، می توانیم این انرژی هلاکت باررا که مارا بی اختیار به سوی هر عمل مهلک وناسالم و جنایت آمیزی می کشاند را ، شفاف و روشن در خود ببینیم . ذهن وقتی آرام و ساکت باشد می توانیم خیره گردیده ، آن را در خود ببینیم ، خودرا از فرمان و اسارت آن نجات دهیم .ووقتی بعداز سالها تجربه و مطالعه بیشتر وبیشتر در خود خیره شویم ، می بینیم ، تمام خصوصیات وخصایل و اعمال وکردار شیطان در ذهن شرطی شده ی ما مستتر است . وقتی خودرا از اسارت ذهن شرطی شده ی خود رهانیده باشیم ، می بینیم ، هیچ عامل وانگیزه و محرکی در ما ، برای تحریک ما وجود ندارد وفردی آرا مِ آرامِ آرام هستیم وازتوانایی کشف ناشناخته ها نیز برخورداریم . ذهن شرطی شده ابلیسی ست که در مخمصه ی خود هرکسی را گرفتار توطئه ی خودش که جزمکرودسیه نیست می سازد . زمانی این واقعیت برای هرکسی قابل ادراک است که ذهن ورفتارش را در خود بی مانع و حجاب به روشنی ببیند .بلی کسانی می توانند خودرا از اسارت ذهن خلاص نمایند که وقوف کامل نسبت به ماهیت ذهن خویش ورفتارهای آن در خود داشته باشند ، اینان باخیره گی خودآگاه ویاناخوداگاه مداوم در خود ، خود را قبل از آنکه ذهن بخواهد آنهارا گرفتار اعمال خطا ونادرست سازد خلاص می نمایند .مااغلب اصرار به حفظ ذهن شرطی شده ی خود داریم و چندان جدیتی برای رهایی از آن نداریم ، باید این علت وانگیزه را که از همان ترفندهای ذهن شرطی شده است را در خود بیابیم وخود را از اسارت ذهن شرطی شده نجات دهیم..... . خندانک
        مسعود آزادبخت
        چهارشنبه ۸ تير ۱۴۰۱ ۱۱:۳۳
        سلام و احترام جناب ناظمی ادیب
        زیبا بود مطالب تان
        همچنین نظرات دوستان
        برقرار باشید
        خندانک خندانک خندانک
        اصغر ناظمی
        شنبه ۱۱ تير ۱۴۰۱ ۱۲:۰۴
        هرکس تحت تاثیر ذهن شرطی شده ی خود برای خودش_رباتی_ در خودش از خود می سازد وباتکیه به انگیزه های معنوی و مادی و اجتماعی ، آن ربات را در خود تجلی می دهد . امااین ربات ، شخصیت حقیقی انسان نیست . اگر فرد بتواند به فراتراز این شاخه ی کاذب پندار در خود رسوخ کند ، واقعیت این امررا می بیند وبا متلاشی کردن آن (تابو) به شخصیت واقعی خودش دست می یابد .
        تازمانی که آدمی ناخودآگاه در محاصره ی ذهن شرطی شده ی خودش باشد ، گرفتار چرخش فریبی در خویشتن است که نااگاهانه آن را حقیقت خود تصور می کند .درک این حقیقت برای هیچکس ناممکن نیست اما این آدمی ست که از درک آن خودش را دور می سازد و سعی می کند همیشه خودش را از آن در بی خبری نگاه دارد .
        حقیقت انسان چیست ؟...حقیقت هرکسی گوهری ناشناخته در خود وی است که باید آن را فرد در خویشتن به دست آورد وهرکسی با رسیدن به حقیقت خویش با حقیقت ازلی وابدی ارتباط برقرار می کند . اما تازمانی که در محاصره ی ذهن شرطی شده ی خود باشیم از حقیقت خود بدوریم . وتا وقتی از حقیقت خود دوریم ، موجودی نگران ودرمانده و مضطربیم ، حال امپراتور باشیم یا رئیس جمهور یا بقال و فروشنده ای دوره گرد..... خندانک
        محمد گلی ایوری
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۱۹:۰۹
        سلام و عرض ادب استاد ناظمی گرامی
        مطالب آگاهی دهنده ای بود و نظرات دوستان نیز جالب بود
        دقیقا با شما بزرگوار موافقم که انسان زمانی به آرامش می رسد که به یقین برسد و معمولا انسان بیشتر در حیطه ی باور است که در جا می زند و از آن فراتر نمی رود
        و اگر از باور به یقین که خود یقین هم درجاتی دارد برسیم و در آن خالص گردیم یا به عبارتی در شناخت خداوند به منتهای یقین برسیم و در آن خالص گردیم دیگر بهشت و جهنم و معبد و مسجد و کلیسا برایمان نه ذوقی ایجاد می کند و نه ترسی، بلکه همه جا را محضر خداوند و خود را در حضورش می بینیم و ترس هم به تبع آن از وجود انسان دور می گردد. البته رسیدن به یقین و اخلاص نیز کار ساده ای نیست و با شما موافقم که برای رسیدن به این مهم باید اول خود را بشناسیم وقتی خودمان را بشناسیم مقام و منزلت خود را نیز شناخته ایم وقتی مقام و ارزش خود را بشناسیم بطور قطع آن انتخابی را خواهیم داشت که هم سنگ با مقام و منزلت واقعی انسان باشد و در این صورت خیلی از انتخابهایی را که داریم، آن موقع نخواهیم داشت بطور خلاصه به حقیقت رسیده و در آرامش خواهیم بود.

        مطالبی را که جسارتا نگاشتم صرفا به جهت تلمذ کردن و درس پس دادن بود و امیدوارم قصور بنده را به دانایی خودتان و نادانی حقیر بخشید
        استفاده بردم
        بدرود دوست گرامی و ارزشمند خندانک
        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۳۴
        سلام
        دوست گرامی
        .....موافقم که انسان زمانی به آرامش می رسد که به یقین برسد و معمولا انسان بیشتر در حیطه ی باور است که در جا می زند و از آن فراتر نمی رود.....به مطلب بسیار مهمی اشاره فرمودید . بلی ، آدمی زمانی که به یقین برسد به درک درست حقیقت رسیده است در غیر اینصورت در سراب پندار و باور وعقیده خود گرفتار است و آنچه را که توهم است برای خود حقیقت می پندارد که می بینیم در هر زمانی غالب مردم گرفتار همین کژاندیشی وبطالت بوده اند وهستند ..... توجه نمودن و آگاهی یافتن نسبت به این اتفاق در ما شرط دگرگونی ونجات ماست ؛ پندار آلو ده ی ما نااگاهانه برای ما تکیه گاهی خیالی و توهمی می سازد ومارا در آن گرفتار می کند اما ما جرات وجسارت نگاه کردن به این اتفاق شوم را در خود نداریم و همیشه از درک آن خودرا دور می کنیم ، واین مهلک ومهیب ترین ترسی ست که گریبان هر کس را می گیرد و هرگز اورا رها نمی کند .... خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        سه شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱ ۲۲:۰۷
        با درود بسیار با خودم کلنجار رفتم بر سر دو راهی ارسال پیام دوباره به سایت دیدم که نمیتوانم ساکت باشم زیرا هدف و رسالتی دارم برای آزاد اندیشی رهایی از دامهای ذهنی جداسازی خرافات از حقیقت عینی و همچنین بهسازی طرز فکر خودم

        به نظر من هر شخص باید یکبار بواقع با خودش خلوت کند و به چند چیز بیندیشد

        نخست اینکه به چه باور دارد آیا این باوری که دارد منطقی و عقلانیست این باوری که دارد آیا بدرد زندگی او میخورد یا به بیانی بهتر برای زمانه او کارآمد است یا نه

        دوم اینکه هر شخص بواقع جایگاه حقیقی خود را در جهان به نظاره بنشیند که از این مورد بنام نظاره جایگاه نام برده ام با نظاره جایگاه هر شخص خود حقیقی خویش را یافته و میفهمد که به واقع چه هدفی دارد و چه استعداد یا کارایی در جهان را باید پیشه کند

        مورد سوم و شاید مهم ترین آن اینست که افراد زندگی خود را هر چه بیشتر در جهت خوبی به پیش ببرند زیرا این جهان بواقع ارزشی بجز نیک زیستن در حین لذت بردن بروش درست برای هیچ انسانی ندارد

        موفق باشید خندانک
        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۹:۵۴
        سلام
        وعرض ادب دوست گرامی خندانک
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱ ۱۱:۳۵
        بدنیست به این نکته توجه کنیم ; که ذهن مارا گرفتار ترس وبیم و نگرانی می کند و جرات وشهامتِ خیره شدن به علت بیم و نگرانی را نیز از ما می گیرد ومارا همچنان از وقوف یافتن نسبت به ترس می ترساند . ذهن پرده ی تیره ای در مقابل چشم ما قرار داده ومارا از شفاف دیدن هر امر و موضوعی دور می کند . آیا غیرازاین است که ذهن شرطی شده ، ناخودآگاه از ما ابزاری مطیع و فرمانبر خود ساخته و مارا تحت فرمان بی چندوچون خود دارد ؟....یعنی ما جسارت وجراتِ نگاه کردن به اعمال ورفتارهای ذهن را در خود نداریم ....وتنها موجودی بی اختیار در مقابل ذهن شرطی شده ی خود هستیم !...اما چرا این اتفاق نادرست در ذهن هرکس رخ می دهد ؟...چون بامشاهده ی ذهن شرطی شده در خود بافعل مشاهده ی ما ذهن محو و ناپدید ودچار زوال ونیستی می شود . و ذهن شرطی شده به همین دلیل مارا از نگریستن وخیره شدن دقیق به خود می ترساند ، چون ذهن شرطی شده کورکورانه از خودش برای ما هویتی کاذب ساخته واز زوال ونابودی خودش هراس دارد ... آیا می توان مکرودسیسه های ذهن را در خود مشاهده کرد وخودرا ازاسارت آن رها نمود ؟ ....می گوییم بلی ، بسیاری از ما ناخودآگاه اوقاتی بروز میل و تمنا و آررو را در خود ، باز می گویم ناخودآگاه نگاه می کنیم و به روشنی می بینیم . بروز هرمیل و تمنا و آرزویی در ماجنبش و تحرک همان ذهن است . هر میل و آرزویی در ما بابروز ذهن شکل می گیرد ومشاهده ی آگاهانه ی هر تمایلی در ما می تواند بیرنگ وخنثی شود . مامی توانیم خودآگاهانه تمام تمایلات و آرزو وتمناهارا با مشاهده بطور مداوم در خود خنثی کنیم ..مهم این است که ما خودباخته ی تمایل در خود نشویم وبا بصیرت امیال را در خود خنثی وبی اثر کنیم . سرکوب تمایل نیز خودباختگی به تمایل دراشکال دیگری ست . ولی خنثی نمودن تمایلات ، رهایی از اسارت میل و تمناها ورسیدن به آرامش واقعی ست..خندانک
        منیژه قشقایی
        جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱ ۱۱:۴۵
        درود و عرض ادب جناب استاد ناظمی ارجمند
        اندک درک من در این سالیان ،بهشت و جهنم مراتب آگاهی انسان است که با افکار او شکل می گیرد ، حتی همین اکنون تجربه ما در این اوضاع و احوال و شرایط پیش آمده نیز حاصل آگاهی ها و افکار شکل گرفته و به اجرا در آمده اجداد و پیشینیان ما تا لحظه ی حال است ، پس کسی جز من نیست. تحول باید از ریشه از اندیشه شکل بگیرد و پرودگار من بی نهایت مهربان تر است که بهشت و جهنمی مخوف و شرطی شده داشته باشد ,و اکنون در حقیقت در قبر هستیم تا به پا خواستن از قبر تا به هم بپیوندد اجزای حقیقت ناب تا دست یابی به خرد الهی و در گشودن

        در پناه عشق باشید همیشه خندانک
        منیژه قشقایی
        جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱ ۱۱:۵۳
        بسم الله الرحمن الرحیم

        ابتدا عرض کنم اینکه برخی دوستان به زبان ها حساسیت نشان می دهند ، به تمام زبان های دنیا سخن از نورو مهر الهی زیبا و آرام بخش قلوب است ، شاید ما یعنی من متوجه رحمانیت و رحیم بودن خداوند نشده ام هنوز ...اینقدر عظیم که از تمام صفات الهی این دو کلمه گلچین شده است .

        و اما در مورد امامان و زیارت گاه های حقیقی ، این بزرگان همگی از خاندان نور بوده اند و از بزرگان آشنا ی ایران ...
        به سبب ارتباط و اتصال با ملکوت و خالق و موج انرژی و نور ایشان حتی بعد از فوت ایشان نیز اثرات این انرژی الهی هنوز باقیست و باقی بوده و عده ای از معتقدان را سبب آرامش بوده است ، این بزرگان نیز خراسان اتصال به خدای درون ،به نور درون و ساکن شدن در معبد درون بوده است همیشه ..‌‌

        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۳۵
        سلام
        بانوی فرهیخته و بزرگوار
        انسان از خود موجودی (خودمحور) می سازد اما آدمی ذاتا وفطرتا خودمحور نیست بلکه این عارضه وبیماری مهلکی ست که ذهن شرطی شده به هرکسی تحمیل والقاء می کند . رشد اندیشه وآگاهی انسان تازمانی که براین محوریت باشد انسان دچار خطاست . چیزی که ما در زمان معاصر شاهد آن هستیم ، رشد شگرف عقلانی بشر است و نتایج منفی ویا مثبت آن را که می بینیم . اما رشد عقلانی ورشد آگاهی آدمی درزمان معاصر اورا از خودمحوری نرهانیده است . خودمحوری یک بیماری و عارضه ذهنی ست واگر ما در کتابهای دینی و آثار عارفان واقعی چون مولوی عمیقا به کاوش وبررسی بپردازیم ، می ببنیم آن بزرگواران که بانیان ادیان و آثار شکوهمند عرفانی بوده اند با واقف شدن به عارضه ی ذهنی در خویش ، خود را از این بلای هستی سوز نجات بخشیده ورهایی د اده ند . راه وراز نجات هرکسی با خودآگاهی ، رهایی از اسارت خویشتن است . وغایت ادیان جز همین نیست . پیش از آن ایجاد جامعه ی آرمانی ست ، نه به تجلی رسیدن وخداگونه شدن انسان ..... خندانک
        ارسال پاسخ
        منیژه قشقایی
        منیژه قشقایی
        جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱ ۱۷:۴۱
        سلام و درودی دوباره
        درست می فرمایید اما این شناخت از خود شروع می شود وقتی من هستی را در تقابل با خود نبینم ، وقتی قصد اصلاح بیرون از خود را با درونی آشفته نداشته باشم و سرانجام و فنی به وحدت و یکی بودن با هستی می رسم ، همان جامعه ی آرمانی شکل می گیرد .

        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱ ۱۲:۲۱
        سلامی مجدد بانوی گرامی
        شناخت خود درهرکس باید با تحول ودگرگونی عینی ودرونی درفرد صورت بگیرد . انسان با شناخت خود از حجاب وموانعی که اورا در احاطه دارند به یک باره رهایی می یابد ، درغیر اینصورت شناخت حود یک تئوری ست که باحفظ داده های کتابی با مطالعه و گوش دادن لفظی به سخن رانی ها به دست می آید ، که اتفاقی ملموس وقابل ادراک برای انسان نیست . ماسالهاست که توسط خانواده و تربیت و القاء جامعه و کشور خود وفرهنگ وباورهای اجتماعی ، بسیاری از داده هارا ناخودآگاه و خودآگاه در ذهن خود انباشت وتلنبار کرده ایم که تمامی اینها موانع وسد وحجاب ما هستند . هرکس با شناخت واقعی خود به یکباره از اسارت تمام محفوظات در ضمیر و ذهن خود (بازتاکید می کنم ، به یک باره) رهایی می یابد واین تحول ودگرگونی ریشه ای وبنیادین و عمیقی در هرکس بوجود می آورد که برای خود فرد قابل مشاهده و ادراک و فهم است. مثل یک زندانی که ازابتدای عمرش در یک سیاهچال محبوس بوده ویک باره با یک اتفاق از سیاهچال آزاد گردیده و وارد فضایی بی وسعت و نورانی می شود . این یک حقیقت قابل تجربه ی مداوم برای هرکس می تواند با شناخت درست خویشتن باشد ...مااسیر (خودیم) ودراین سیاهچال تیره و تاریک هرچیزی را بصورت کلامی ولفظی دریافت کرده واسیر آن می شویم ، آن را درتاریکی وباکوراندشی لفظی و کلام تجزیه و تحلیل کرده ، ابتدا به خود وبعد به دیگران تلقین می کنیم . ماباید بسیار محتاط ودوراندیش با شناخت درست وعمیق (خود) ، خودرا ازاسارت خود نجات بدهیم کار دشوار وسختی ست ، بله . اما برای هرکس وقوع آن غیر ممکن نیست ، چون حقیقت انسان این است ..... خندانک خندانک
        اصغر ناظمی
        پنجشنبه ۲۴ فروردين ۱۴۰۲ ۱۲:۴۲
        انسان با رسیدن به خودآگاهی می تواند تمام اعمال ورفتار ذهنِ شرطی شده را در خود ببیند . انگیزه وعلتِ تمام حرکات ورفتار ما اعم از خوب یا بد ، گناه ویا صواب همان ذهن در ماست . ذهن عمل خوب وبد را نمی فهمد وخوب وبدی را که جامعه وخانواده در ذهن کاشته اند را می شناسد واین نفسِ تعارض وتناقضی مهلک است که همه گرفتار آنیم. ماباید ذهن را در خود شناخته وآن را از فعلیت خوب و بد باز داریم ، بعداز آن است که راهِ درستِ زندگی را شناخته و به آن دست می یابیم . ما ذهن را پروانباشت از تناقضات وتعارضات کرده و ناخودآگاه در آن گرفتار شده ایم وراه دیگری نیزبه رویمان باز نیست ، باید ذهن را کاملا تخلیه و خودرا از اسارت ذهن شرطی شده نجات دهیم بعداز آن است که با (عقل کامل ) در خود ارتباط برقرار می کنیم وادراک حقیقت نیز نفسا توسط عقل کامل امکان پذیر برای هر کسی است. انسان موجودی ست که شرطی شده ی ذهن در خود شده وباید خودآگاهانه خودرا ازاین بلا نجات دهد . خندانک
        جواد کاظمی نیک
        پنجشنبه ۲۴ فروردين ۱۴۰۲ ۱۲:۵۱
        سلام استاد عزیزم جناب ناظمی بزرگوار وگرامی وگرانقدر بسیار پرمفهوم بود پستی مفیدی راازقلمتان خواندم عزیزدل من یکسری مطالب جمع آوری کردم درمورد ترس مرموز انسان
        خدمتت شما استادعزیزم ودوستان عزیز

        آگاهی هرکس می تواند زمینه ی تجلی وی گردد واین دگرگونی با شناخت عمیق ذهن وعملکرد آن ورهایی کامل از آن ، برای فرد قابل حصول است. انسان زمانی می تواند به آگاهی و به آرامش و تجلی برسد که به یقین رسیده باشد ، یقینی که روشنایی محض است ودر آن هیچ تیرگی وابهامی وارد نمی شود . واین سهم تردیدناپذیر هرکسی از هستی ست .

        مااغلب انسان ها در زندگی روزمره ی خود گرفتار فلسفه ای هستیم که زیربنای آن جز ترس ونگرانی نیست . به سوی هرچیز می رویم به هرچیزی چنگ می اندازیم برای فرونشاندن بیم و ترس در خویشتن .ودلیل وانگیزه ای که باعث می شود ، هرکسی باماهیت ویا هویت واقعی خودش بیگانه گردیده وبه ذهن شرطی شده ی خودش بچسبد ، ترس و بیم ونگرانی ست که فرد ناخودآگاهانه توسط خانواده و افراد و فرهنگ کشور ، خودرا از دوران کودکی اسیر آن می کند .هرقدر کشورها بسترهایی مناسب تر برای نگرانی و اضطراب افراد باشند ، مردم در آن کشورها بیشتر از درون تخلیه گردیده واسیر بیم و ترس و نتیجتا زندانیِ ذهن شرطی شده ی خود می شوند . از خود سایه ای ساخته و اسیر رشد وترقی آن سایه در خود می شویم .

        افراد ناخودآگاه گرفتار یک ترس نهفته و یک اضطراب پنهان در خود می شوند که همیشه با آنها وجود دارد . وهمین اضطراب ونگرانی ست که عامل از دست دادن آرامش هرکسی گردیده وعلت بروز برخوردهای اجتماعی و ایجادخشونت وبیرحمی در میان مردم وبهره کشی آنها از یکدیگر می شود . بوجود آمدن فاصله های طبقاتی ، بروز جنگهای قومی و ملیتی وعقیدتی ، وسایر فجایع دیگر ....تمام این وقایع سرچشمه گرفته از همان ترس پنهان است که در رفتار وحرکات و اعمال مردم ، خودش را نشان می دهد . آدمی چندان اصراری هم برای شناخت خود ندارد ، وشاید علت آن ناکامی قرون متمادی وی است که همچنان سبب استمرار وتداوم این خودباختگی وبیگانگی انسان با خویشتن خودش می گردد . تمامی انسان ها اسیر ترس نهفته و مرموز ی در خود هستند که اغلب آن را جزء لایتجزای وجود خود می پندارند که همین امر آنهارا از خیره شدن جدی در خود وواکاوی وکشف حقیقت خود باز می دارد .

        این ترس مرموز درانسان چیست که با تولد دراو شکل می گیرد وبعداز دوران کودکی بیشتر وبیشتر اورا در سیاه چاله ی محقر وتاریک خود گرفتار می سازد ؟....هویت واقعی انسان در آزادی بی قید و شرط اوست که در وی برجسته و نمایان وشکوفا می شود . اما هرکسی دراسارت برای خود هویتی جعلی وکاذب می سازد واین هویت دروغین وغیرواقعی را در خود تقویت کرده ورشد می دهد و ان را هویت حقیقی خود می پندارد . ودلیل ترس و نگرانی و اضطراب هرکسی دور شدن وی از هویت واقعی خودش است . هرکسی با آزادی واقعی (رهایی از قیدوبندهای درونی و علت وانگیزه های بیرونی ) می تواند به هویت واقعی اش دست بیابد . دست یافتن به هویت واقعی ، همان کمال انسان است که وی را از تمام بیم ونگرانی و دغدغه و اصطراب و یاس وناامیدی وتوهم و خیال پردازی و افسانه سازی جدا می کند . وآرامش واقعی انسان در این دگرگونی ست که برایش قابل حصول است . اززمان کودکی ، خانواده ، نحوه ی پرورش و آموزش ما با کمک فرهنگ جامعه ناآگاهانه مارا گرفتار این هویت ساختگی و تصنعی می کنند ومادر پشت این هویت تصوری احساس امنیت و ایمنی و آرامش می کنیم . که به همین دلیل قویا اسیر آن می شویم ودرمواقع بروز خطر از آن پشتیبانی می نماییم وبه هیچ وجه حاضرنیستیم آن هویت را درخود به مخاطره بیاندازیم ویا آنکه بخواهیم آن را در خود ریشه کن کنیم . در حالی که آرامش ما در کنار این هویت کاذب ، آرامشی واقعی نیست . ونفس ناآرامی ودغدغه مندی و اضطراب وناامنی انسان تکیه به این هویت توهمی و پنداری ست .این ترس ونگرانی و بیم واندوه که تمام ساکنین زمین را در احاطه ی خود دارد ، امری روانی ست که خودش را باتمایلات وآرزوها در هرکسی می پوشاند وافراد را مطیع و پاسخگوی خود می سازد . امااین ترس باترس از تاریکی ، راه رفتن برروی لبه ی بام و روبرو شدن با حیوانی درنده و خطرناک یکی نیست . این بیم ونگرانی بعداز دوران کودکی درهرکس پی ریزی گشته ورشد می یابد وهرکه آن را جزیی از وجود حود می انگارد وبه سهولت نیز قابل ردیابی نیست اما ترس از تاریکی و روبرو شدن با حیوانات خطرناک را همگان می توانیم در خود ببینیم ومحتاط و محافظه کار با آن مقابله کنیم . ولی ترسی که از کودکی در ما شکل می گیرد به دلیل پوشش هایی که در طول سالها برروی آن گذاشته ایم ، جدایی از آن به سهولت برایمان امکان پذیر نمی شود . غلبه ما برترس از تاریکی و حیوان درنده برایمان باتمرین امری ممکن است ، اماآن ترس باتمرین و مبارزه ما باان برماغالب می شود . فرار وگریز ازاین نگرانی و هراس ومبارزه ی با آن با هرگونه تقابلی ، هردواز سبب وانگیزه های جان گیری وتداوم و بقای این اضطراب و نگرانی در ما می شوند . باید با طمانینه و احتیاط ، بطور مداوم ، نظاره گر این پدیده ی شوم در خود باشیم . بامشاهده ی در خود وبا مراقبه می توان خودرا ازاسارت این حصار پولادین در خویش نجات داد .

        ترس و نگرانی انسان به دلیل دوری او از ماهیت واقعی (حقیقت خودش) است وچون حقیقت انسان فعل وانفعالی مغایرِ با انتخاب های اوست ، به همین دلیل ، فرد جرات بازنگری و مشاهده ی حقیقت خودش را ندارد ، وبا تمسک به عوامل جانبی وبیرونی (چون دل بستگی ها ، تعلقات ، سرگرمی ها در پوشش عقاید وباورهای مادی و معنوی ...) تمام تلاشش در پنهان نگاه داشتن حقیقت خود از خودش می شود . تمام اراده و تلاشش سعی در سرپوش نهادن برروی حقیقت خودش می گردد . ونفس این حرکت معکوس در افراد سبب ترس ونگرانی دوباره وگریز ناپذیر آنها می شود . آدمی در طول قرنها آنقدر از خودِ حقیقی اش دور شده که تمام وجودش را ترفندی برای حفظ وحراست از این دگرگونی خطا فراگرفته واین خطای مسلم نسل به نسل تا به امروز به بشر انتقال یافته ، اما افراد به سهولت نمی توانند متوجه این خدعه و فریب در خود شوند . این چرخش فریب از اعمال وحرکات ذهن شرطی شده است ، که به دلیل رسوخ همان ترس ونگرانیِ رسوب یافته در ذهن ، باپنهان کردن آن از چشم ما ن ، بطور مداوم در هرکسی تکرار می شود . ( اگر چشم ما به این اعمال ذهن در خودمان خیره شود ، ذهن به یک باره در ما ، متلاشی و بی اثر می شود واین نگرانی در ما مضمحل ونابود می گردد .)ما به خدایی اعتقاد داریم رحمان و رحیم وآن قاضی مقتدر دربالا نشسته ومنتظر اعمال خوب و بد یکایک ماانسان هاست . نیکوکار به بهشت می رود وبد کردار به دوزخ . نفس این باور واعتقاد ما به آخرت وبه بهشت وجهنم ، یقینی مبهم وپر مخاطره است . هیچکس نمی داند بهشتی است یا دوزخی ؟....که همین عوامل فرد را دچار نگرانی وابهام و گرفتگی می کند ودچارترس ونگرانی می سازد . وآدمی با تمام وجود ، ریزریز اندامش در چنگال بیم ونگرانی ست . واین بیم وهراس ، ونگرانی و اضطراب تمام وجود آدمی را می گیرند واورا برای رهایی از این نگرانی وهراس به سوی عوامل بیرونی چون مسجد ودیرو کلیساوآتشکده سوق می دهد وبه سوی انگیزه های نقدی چون قدرت و ثروت و شهرت و....و....که ماهیت ونفس این عوامل بیرونی جز فرنشاندن بیم و نگرانی و ترس در خویشتن نیست . مولوی می گوید ؛

        مارا نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است

        بردار زرخ پرده که مشتاق لقاییم ......مولانا

        وقتی مولوی به روشنی می بیند ؛ غم دوزخ و حرص بهشت ، ضایعه هایی هستند که آدمی را اسیر خود کرده و سبب فریب انسان و جدایی او از ماهیت واقعی و حقیقت وجودی او می شوند واز وی ابزاری مطیع و فرمانبر می سازند ، بیت شعر فوق را می سراید . و می بیند ، عوامل بیرونی نیز برای هرکس مُسَکنی موقت اند که فرد را بطور موقت از بیم و عذاب برحذر می دارند اما هرگز ریشه و علت ترس و نگرانی ، وتنش های درونی را در فرد ریشه کن و محو ونابود نمی کنند . بلکه سبب هایی هستند که هرکسی را به دلیل ناآگاهی با فریب وی در ورطه ی خود گرفتار می کنند .این خاصیت ذهن درهرکسی ست ، وذهن شرطی شده که لبریز از افکار متضاد ومتناقض است ، فرد را در فضای بسته ی خود اسیر تناقض و تضاد در خود نموده وبه دور خود می چرخاند . ابتدا ذهن شرطی شده از خود برای فرد زندان وحصاری تنگ می سازد وفرد را اسیر خود می کند وباالقاء باورها ، عقاید وآداب و رسوم واطلاعات کسب نموده ی متناقض و.... ناخود آگاه فرد را در مکان تاریک و بسته ی خود یک عمر مستاصل و سرگردان نگاه می دارد . و به ظن خود یا همان ذهن ، هرکسی این رویکرد و رفتار کورِ ذهنِ شرطی شده را ، حقیقت خویش تصور نموده وبا طمانینه و آسودگی خاطر ، باآن هم هویت می شود . درحالی که این چرخش جز یک فریب نیست . فریبی که ذهن شرطی شده فرد را اسیر آن کرده . ممکن است من یک استاد دانشگاه یایک مدرس باشم ، آنچه را ذهن من فهم می کند ، ذهن همان را از بیرون (یا نتیجه تجزیه وتحلیل های خود ) دریافت نموده و مرا با آن افکار دریافت شده هم هویت می سازد . وهمانگونه که دیدیم ؛ ریشه وعلت این عمل وعکس العمل جزترس ، وبیم و نگرانی نیست.... کار ذهن خیالبافی وافسانه پردازی ست اما آدمی از قبول این واقعیت ونگاه کردن به اعمال ذهن در خود سرباز می زند ، چون قبول این واقعیت ، ممکن است موقعیت وزندگی وعقیده وشخصیت فرد رابه مخاطره بیاندازد که دلیل این امتناع وچشم پوشی براعمال وحرکات ذهن جز بیم و دلهره نیست . این آشفتگی ذهن است که هرکسی را در چالش خود بی وقفه وناخودآگاه ، دچار استیصال ودرماندگی وآشفتگی بی پایان می کند .آدمی هرگز باخود نمی ماند که ریشه وعلت "ترس " را در خود شناسایی کرده وخودرا از فلاکت آن نجات دهد ، بلکه بطور بی وقفه از خود فرارمی کند وباتمسک به عوامل ودل بستگی ها ، جراحات آن ترس را در خود التیام می دهد . درحالی که این جراحات هرگز مداوا نمی شوند بلکه جری تر گریبان هرکسی را می گیرند واورا دچار آشفتگی وفلاکت بیشتر وبیشتری می کنند . آدمی تااسیر ذهن خودش باشد موجودی شرطی شده است . یعنی ذهن از فرد ابزاری ساخته واختیار اونو دردست دارد و فرد از خودش صاحب اختیار نیست وزمانی می توانیم به این بی اختیاری در خود پی ببریم که ذهن را در خود روشن ببینیم البته نفس این "دیدن " خالص هرکسی را از اسارت ذهن ، نجات میدهد. ما نمی گوییم مسجد ودیرو کلیسا مکان امن انسان نیستند ، نه .... اما ترس و نگرانی که فرد را به سوی مسجد وکلیسا رهنمون می شود ، ترس و بیم واقعی در آدمی نیست بلکه این ترفند و دسیسه ی ذهن شرطی شده در فرد است که اورا دچار سردرگمی و گیجی نموده و در فضای پنداری و خیالی خود مستاصل ودرمانده می کند . وهرکس با رهاییِ آگاهانه از ذهن شرطی شده ی خویشتن است که می تواند در مسجدوکلیسا ، در آتشکده و هرجای دیگری بی سد و مانع با خدای خویش ارتباط برقرار نماید .

        سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

        آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد

        گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

        طلب از گمشده گان لب دریا می کرد ......حافظ

        آدمی ، گرفتار بیم ونگرانی واضطرابی ست که سرنوشت اورا دگرگون کرده . ممکن است گروههایی در هر عصر وزمانی باتکیه ناخودآگاه به این فقدان و ضعف بشری باسوار برسمند قدرت خویش سودی مادی را نصیب خود کنند اما نفس عمل سود نیست بلکه چیز دیگری ست که جز زیان نیست . هنوز اغلب از آگاهی یافتن در باره ی خود هراس داریم و از آن دوری می جوییم . بقول معروف هرچه دستمان از حیات مادی پرتر ولبریزتر باشه ، بیشتر از خود دور می شویم . وسرسخت انحراف ولغزش را در خود جانبداری و از آن حراست و حفاظت می کنیم . در حالی که گرفتار یک افسانه سازی برای خود هستیم که برا ی مان به سهولت و آسانی قابل ادراک نیست .

        انسان برغم تمام پیشرفت های علمی و صنعتی ، موجودی ست که در محاصره ی ناخودآگاه ذهن شرطی شده ی خویشتن است وهمین اسارت ، آزادی واقعی هرکسی را از او گر فته ، و بعضی از اندیشه مندان آدمی را موجودی جبری ودراسارت می بینند . درحالی که افراد در کودکی در اسارت خود نیستند واین حصار و دربند بودن را خود برای خود می آفرینند . رهایی از این اسارت برای آدمی امکان پذیراست اگرچه هنوز معدود افرادی خودرا ازاسارت خویش نجات می دهند اما رهایی از شرطیت خویش برای همه امکان پذیراست که باید راه درست آن را پیدا نمود . این مشکل انسان در هر عصر و دوره ای تا به امروز بوده ، شاید آیندگان بتوانند بر خود مسلط گردیده واین چالش را از سرراه خود بردارند .

        آیاانسان تا زمانی که درگیر شخصیتها وهویتهای عاریتی است درگیراضطرابها وترسهای درونیست؟....
        ویابالعکس ، آدمی تااسیر ترس و اضطراب در خویشتن باشد گرفتار شخصیت ها وهویت های عاریتی می گردد . وراه نجات هرکسی رهایی از ترس وبیم توهمی وخیالی در خویشتن است ؟...انسان موجودی ست که باخطای خود از بهشت رانده شده وراز نجات وی کشف مکان از دست رفته در خویشتن اوست وجز این دیگر هرمنزلگاهی برایش افسانه پردازی ست . وآدمی تادرگیرشخصیت های عاریتی ست با خویشتن خود بیگانه است ، وبایدبابازگشت بخویش خودرا از تمام عاریه ها جدانماید ....
        انسان در جوانی نگران آینده است ودر پیری در حسرت گذشته ی از دست داده اش . آرامش انسان کجاست که در هیچ منزلگهی نصیب او نمی شود ؟.....آرامش هرکسی در خود اوست که باید در خود در پی آن باشد ...
        آدمی موجودی ست که از آگاهی ذاتی وفطری برخوردار است اما عدم اگاهی از شناخت خود واز گنجینه ی نهفته ی در خویش ، اورا از اگاهی ذاتی اش دور کرده و اغلب به دانش اکتسابی وآگاهی اکتسابی متصل شده ایم که نمی توانیم خودواقعی مان را در خود پیدا کنیم . انسان موجودی خشونت طلب وقهر آمیز و جنگجو نیست ، اگاهی اکتسابی با تجزیه و تقسیم کردن وی ، اورا موجودی قهری و خشونت طلب وجنگجو می سازد . کشف آگاهی ذاتی ست که صفات انسانی را بطور کامل در فرد متجلی می گرداند ، وایمان واعتقاد داشتن به آن آگاهی نفس آن اگاهی نیست بلکه هرکس باید تجربه کشف آن را در خود به دست بیاورد . محصول آگاهی ویادانش وتجارب اکتسابی جزخیال وتوهم نیست و ره آورد آگاهی ذاتی جز حقیقت محض برای هرکسی اما هزاران سال است که آدمی برسر این دوراهه سرگردان و مستاصل خودرا برجا گذاشته است وهنوز نتوانسته است به حقیقت خود دست بیابد .

        هرکس تحت تاثیر ذهن شرطی شده ی خود برای خودش_رباتی_ در خودش می سازد وباتکیه به انگیزه های معنوی و مادی و اجتماعی ، آن ربات را در خود تجلی می دهد . امااین ربات ، شخصیت حقیقی انسان نیست . اگر فرد بتواند به فراتراز این شاخه ی کاذب پندار در خود رسوخ کند ، واقعیت این امررا می بیند وبا متلاشی کردن آن (تابو) به شخصیت واقعی خودش دست می یابد .
        تازمانی که آدمی ناخودآگاه در محاصره ی ذهن شرطی شده ی خودش باشد ، گرفتار چرخش فریبی در خویشتن است که نااگاهانه آن را حقیقت خود تصور می کند .درک این حقیقت برای هیچکس ناممکن نیست اما این آدمی ست که از درک آن خودش را دور می سازد و سعی می کند همیشه خودش را از آن در بی خبری نگاه دارد .
        حقیقت انسان چیست ؟...حقیقت هرکسی گوهری ناشناخته در خود وی است که باید آن را فرد در خویشتن به دست آورد وانسان با بدست آوردن حقیقت خویش با حقیقت ازلی وابدی ارتباط برقرار می کند . اما تازمانی که در محاصره ی ذهن شرطی شده ی خود باشیم از حقیقت خود بدوریم . وتا وقتی از حقیقت خود دوریم ، موجودی نگران ودرمانده و مضطربیم ، حال امپراتور باشیم یا رئیس جمهور یا بقال و فروشنده ای دوره گرد....

        ۰۰۰ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است۰۰۰۰

        ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
        كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
        بر ما نظري كن كه در اين شهر غريبيم
        بر ما كرمي كن كه در اين شهر گداييم
        زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم
        وجدي نه كه در گرد خرابات برآييم
        نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم
        اينجا نه و آنجا نه كه گوييم كجاييم
        حلاج وشانيم كه از دار نترسيم
        مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
        ترسيدن ما هم چو از بيم بلا بود
        اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم
        ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
        گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
        ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
        بر دار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
        دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
        رحم آر که ما سوخته‌ی داغ خداییم

        "مولانا"
        دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ ۱۶:۴۴
        درود بر شما جناب ناظمی بزرگوار خندانک خندانک

        چه متن شیرینی از ترس نگاشتید خندانک خندانک
        چقدر زیبا شرح دادید به جهنم و بهشت فکر نکنیم، چه به جا از مولانا مثال آورده بودید..
        من که حظ بردم خندانک خندانک
        به حق که مسجد، کلیسا، دیر، کنشت و معبد به طور مقطعی ترس و وحشت رو از ما دور می کنند..
        اگه به خودآگاهی واقعی با ایمانی قوی برسیم ترس و وحشت های بی مورد از بهشت و جهنم از بین خواهد رفت و فقط و فقط خدا می ماند و بس..

        خندانک خندانک

        سپاس از به اشتراک گذاشتن این نوشته تلنگرآمیز خندانک
        روح اله سلیمی ناحیه
        روح اله سلیمی ناحیه
        يکشنبه ۵ تير ۱۴۰۱ ۰۷:۱۶
        به به بانو شاهزاده خانوم عارف
        نظریذجالب نوشتید اما
        بند دوم که فرمودیداماکن مقدس ترس را مقطعی از بین می برند
        نه اصلا قبول ندارم
        بلکه بطور کامل ترس را به وجود اورده و پرورش می دهند
        و اینکه به خود اگاهی و ایمان برسیم بهشت و جهنم از ذهن ما پاک خواهد شد و فقط خدا خواهد ماند
        خوب بقیه اش چی میشه این حرف را باید خیلی تکمیل کنید
        🌹🌹
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        يکشنبه ۵ تير ۱۴۰۱ ۱۰:۴۰
        اصغر ناظمی
        اصغر ناظمی
        ۲ دقیقه پیش
        سلام دوست گرامی
        باکسب اجازه از شاهزاده خانوم
        بهشت و دوزخ یک تناقض فکری در هرکسی ست که ناخودآگاه با دولایه ی امید به بهشت وترس از دوزخ فرد را گرفتار خود می کند ، فرد با خوداگاهی می تواند خودرا از این تضاد وتناقص درونی رهایی ببخشد ونتیجه ی آن ارامش فرداست که آگاهانه نصیب او می گردد . در مورد مطلب دوم ، بهشت و دوزخ پوشش هایی هستتد که باغم و امید ، ترس شکل گرفته در ما را که بسیار آزار دهنده تراز ترس دوزخ است را بطور مقطعی می پوشانند اما هرگز آدمی را از ترس واقعی جدا نمی کنند . تنها خودآگاهی به معنی واقعی ست (شناخت درست ماهیت ذهن ومشاهده ی اعمال ورفتار آن در خود) که هرکسی را می تواند از تمام آزارهای درونی برای همیشه خلاص نماید ونیاز واقعی بشر جز همین نیست..... خندانک خندانک خندانک
        يکشنبه ۵ تير ۱۴۰۱ ۲۱:۰۱
        عرض ادب و احترام خدمت شما جناب ناظمی بزرگوار خندانک

        سپاس که به این زیبایی پاسخ جناب سلیمی رو دادید خندانک خندانک

        عرض سلام خدمت جناب سلیمی بزرگوار خندانک
        امید که پاسخ گرفته باشید خندانک

        در پناه حق خندانک
        دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ ۱۸:۳۱
        دقیقا 👌 دگردیسی که قابل ادراک نیست..

        فضای امنی که نمی خواهند یا بعضاً نمی توانند از آن خارج شوند و به شیوه دیکته شده در ذهن تن می دهند..
        همه چیز به خودمان برمی گردد..
        صادق بودن با خود را فراموش کرده ایم..
        باشد که ترس از تغییر در نگرش فکری و ذهنی را کنار گذاریم و با فراق
        خاطر در نهایت شجاعت زندگی کنیم..

        در پناه خدا خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3