جمعه ۲ آذر
خوب بودن
ارسال شده توسط ابراهیم شهبازی در تاریخ : چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ ۰۴:۰۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۹۲ | نظرات : ۲
|
|
زمانی از خورشت سبزی واقعا بدم میومدچون یه بار خورده بودم و بد مزه بود یا بد درست شده بود و باعث شد حالم بد شه بعد اون دیگه تا یه مدت طولانی هروقت حتی بوی خورشت سبزی بهم میخوردحالم بد میشد چون اون خورشت سبزی بده مزه ای که من خورده بودم خورشت سبزی دانشگاه بودکه به قول بچها هروقت چمنای دانشگاه رو میزدن فرداش خورشت سبزی بود😂یه مدت گذشت دیگه خبری از خورشت سبزی تو منوی غذایی من نبود یه شب مهمون مادر بزرگ بودیم از قضا شام غذایی بود که من ازش متنفر بودم یعنی خورشت سبزی ولی یه بو طعم و عطر خاصی داشت و من هم به شدت گرسنه بودم ترجیح دادم بر خلاف میلم بخورم شروع کردم به خوردن اولش با خودم گفتم نکنه حالم بد شه و سر سفره خراب کاری کنم بزار نخورم گشنگی بکشم تا ابروم جلو فامیل بره اما اینقدر گشنم بود که دلو زدم به دریا و همین که اولین لقمه رو گذاشتم تو دهنم طعم عطر و بوش دیوونم کرد انگار با اون چیزی که من ازش متنفربودم زمین تا آسمون فرق میکرد انگار این بهترین غذایی بود که تو عمرم خوردم باورم نمیشد این همون غذایی باشه که من ازش متنفر بودم
ممکنه چیزای توزندگیت باشه که حالتو بد کنه برات خاطره ی تلخ بسازه تجربه ی بدبعضی از رابطه ها بی معرفتی بعضی از آدمها اما وقتی زمان میگذره میفهمی همه چیز مثل هم نیست هرپنج انگشت مثل هم نیستنن هرچیزی خوب و بد داره همه ی آدما بد نیستن همه ی رابطه ها بد نیستن فرقش مثل همون خورشت سبزی دانشگاه و خورشت سبزی مادر بزرگ میمونه یکیش اینقدر بده با دیدنش میاری بالا یکیش اینقدر خوبه با اولین لقمه سه بشقاب میخوری
#ابراهیم شهبازی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۱۸۹۲ در تاریخ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ ۰۴:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.