يکشنبه ۲ دی
جناب عزرائیل
ارسال شده توسط زینب پیرزاده در تاریخ : پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۰:۱۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۹۹ | نظرات : ۳
|
|
"جناب عزرائیل"
به چی زل زدی؟
به موهای ریخته شده ام؟
به اینکه چقدر زشت شدم؟
سرطانه دیگه....
زلف و گیسو و موی پریشان و این شاعرانه هارو دوست نداره
میخوای بگی وقت رفتنه؟؟
ولی هنوز بیست روز مونده ها
دکترم گفت بیست روز رو وقت دارم برااینکه گلدون هارو اب بدم
برای همسرم شام و ناهار درست و حسابی بپزم
برای اینکه قدر اب و درخت و باغچه و کوه و دشت و صحرا رو بدونم
برای اینکه بتونم یه دل سیر خانوادمو ببینم
اینجوری زل نزن به من
قرار نیست زود تر از بیست روز ازاینجا دل بکنم
ما قرار مدار باهم بستیم
خدا گفت؛ سرطان....
منم گفتم چشم
دیگه خدا که بدقولی نمیکنه میکنه؟
هنوز خونه رو گردگیری نکردم
مهمونا کجا بیان بشینن؟ نمیگن این خدابیامرز چقدر شلخته و بی نظم بود؟ بجای فاتحه فحش نثارم میکنن جناب"
برو بیست روز دیگه بیا سر وقتم منتهی نه توی خواب...دوست ندارم یهویی بمیرم
دوست دارم رو تخت بیمارستان بمیرم جایی که بشه خانوادم دورسرم حلقه بزنن و ازشون حلالیت بخوام
نخواه که یهویی برم از اینجا...
میخوام این بیست روز و با خودم و زندگی رو به پایانم خلوت کنم
خلوت مارو به هم نزن
برو جناب عزرائیل برو....
زینب پیرزاده (پری زاد )
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۱۶۱۶ در تاریخ پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۰:۱۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود ،و قابل تقدیر
البته همچنین مواردی با دکلمه و صداهای پراحساس تاثیر بیشتری خواهند داشت