پتک میزند این مرد!
می جهد جرقه های آتش بر تن دیوار
خشم کاوه به سر حد اعلای رسیده بود!
تیمور لنگ سوار بر اسب خوابیده است
وقتی نبرد اجتنابناپذیر است
معبد ماران سیاه به هم تنیدن عریان ی محض را به نمایش گذاشته بود!
رود زلال گنگ از خاکستر مردگان عاصی!
به وقت اذان ظهر صدای دهل میرسید از دور
هنوزهم بوی تن لیلی از مقبره ی مجنون میرسد به مشام؟
برودت این غصه های تلخ و دراز.کسالت را به رخ این مجسمه های پریده رنگ انعکاس می داد
و کلبه های ویران بر دوش خاطرات شیرین سنگین
و هنوز خدایان زنده در گور هر شب به کلاس رقص می روند!
وارابه های کهن تخت جمشید سکوت ستون ها را با خود یدک می کشند
دیریست مجنون در سرزمین من در کشوی میزش عکس لیلی را پنهان کرده است
این آسیاب ابی حتی یک مشت آب نثار گور فراموش شدگان نمی کند!
من مانند داغی ریگ های تنور که خمیر را می بلعند برای رفع تشنگی
من تشنه ام!
من تشنه ام
من هر روز صبح به خلسه میروم
تا خورشید را در هوای دیگری ملاقات کنم
من هر شب کنار پاشوره آب غسل می کنم
شاید آرام شوم از تب افکار بلند!
با تشکر
دانیال فریادی
با نظرات و نقد شیرین خویش راهگشا باشیم
بسیار
غمگین
بود