سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نقدی بر مجموعه شعر ( عاشق عمودی می میرد ) استاد فروغی مهر
        ارسال شده توسط

        بهزاد چهارتنگی ( خاموش )

        در تاریخ : سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۱ ۲۰:۳۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۴۰ | نظرات : ۱۰


                          سرآغازی بودنام خداوند                  که دارد ریشه در جان هنرمند

         

        مجموعه شعر عاشق عمودی می میرد اثریست از شاعر جوان و نازک اندیش روزگار اسیر دی ماه

        شده ی ما ؛ استاد شهرام فروغی مهرکه در سال 1388 توسط نشر فرهنگ ایلیا در رشت با تیراژ

        1100 نسخه به چاپ رسید. و حقیر بر حسب وظیفه بر آن شدم تا نقدی هر چند ناقص بر این

        مجموعه ی مملو از احساس بنگارم که امیدوارم مورد توجه  ادب دوستان عزیز واقع گردد .

         

        بی گمان امروزه تاثیر شعر شعرای نو گرای خطه جنوب بخصوص خوزستان بر شعر فارسی راهیچ

        ادیبی نمی تواند نادیده بشمارد.از بزرگانی چون زنده یاد قیصر گرفته تا سیدعلی صالحی و... , و

        امروزه نیز جوانان جویای نامی در این عرصه قلم می زنند که توسن خیالشان بی شک فراتر از مرز

        جغرافیایی را خواهد پیمود . و گوای ادعای من همین مجموعه ی(( عاشق عمودی می میرد )) است.

         

        اکنون به بررسی شاخص ها و واژه های بکار رفته در شعر فروغی می پردازم :

        گلایه،شکایت و حسرت گذشته ها درشعر فروغی موج می زند . تصویر دنیای بی پرنده و شکستن

        کشتی امید و تنهایی وجه  بارزی از تخیل واقعه گرایانه ی ایشان است .(( حتی پرنده ای که تلخ

        بخواند نیست /این سپیدی بی گنجشک / به تف شیطان هم نمی ارزد/ پرنده هم پرنده های قدیمی ...))

        واژه ی (( پرنده )) چهل و پنج بار در این مجموعه تکرار شده است؛ و این کاربرد نمی تواند اتفاقی

        حادث شده  باشد.واین همان احساس رهایی از ریسمان های امروزی و افسوس شاعرانه ی فروغی

        از این دنیای سیمانی تکنولوژی زده است .

        با نگاهی به مضمون سروده ها شاید بتوان نام دیگری نیز بر این مجموعه نهاد و آن هم تفکریست که

        فضای کلی مجموعه را در بر گرفته است: (( حسرت تمام باید ها و نباید ها )). گاهی شاعر دلتنگ

        عروسکی می شود و گاه دلتنگ گنجشک های خاکستری دیروز : (( در التهاب دقیقه ها / عروسکی

        تنهاست / باران خنده های مجازی / بر سطوح پوچ این ساعتها می بارد / ...))  دردهای فروغی

        حسرت دنیای کودکانه و صداقت هاییست که دقیقه ها کمر به تخریب آن بسته و جز حسرتی برای

        انسانی که به دنبال (utopia)مدینه ی فاضله  و سیر و سلوک در کوچه پس کوچه های بخارا و

        سمرقند راه به بیراهه برد چیز دیگری نیست . او با حسرتی تمام به دنبال آن آرمان شهریست که

        بهارش حتی با یک گل هم بهار بود و دیگر هیچ . (( در خالی ساعت/ بوی تیک تاک تلخی نیست

        /دنبال آن پرنده ی ناممکن / در حس دایره سرگردانم / از حرص گناه آدم /در کوچه های بی چراغ

        زمین / تب می کندحتی پیراهنم /...))

        به جرأت می توان گفت که فروغی در این مجموعه به زبان خاص خود دست یافته است و لزوما

        برای نقد و درک اندیشه اش باید این زبان را کاوید . شعر او دارای بیان تصویری است . وبه جای

         آنکه به واژه بیندیشد به ساختن تصاویر بکر پرداخته است . در این مجموعه ما با تصاویری قابل

        لمس مواجه ایم نه با واژه هایی سرد و بی روح مثلا وقتی می خواهد از فرا رسیدن سال جدید و

        حسرت روز های درک نشده  و عمر بر باده رفته حرف بزند، چنین می گوید که : (( باقیمانده ی ماه

        اسفندی / مزه ی خورشید هم نمی دهد / که طول می کشد درتکلم ستاره/ و هی گله های ابر می رمند

        / با دسته های پرنده ی کوچان / ساعت شماطه دار پیر پدر بزرگ / سالهاست / ریش سفیدش می

        جنبد / . . . ))یا آنگاه که می خواهد از (( مرگ )) ایماژی نو بسازد دست به آفرینشی بی بدیل می

        زند و می گوید : (( حالا که در نگاه تو گوری / چشمک به مرگ می زند / یعنی که بوی کافور می

        دهم / من بی تو گور ندارم که هیچ /حتی هوای من اینجا مساعد نیست . / ... ))

        حتی اسامی معنی در شعر او شکل و رنگ و تحرک دارند : (( طاعون شب / درخت کهنه ی روز /

        سایه زار ثانیه ها / باران پرنده و . . . )) از این لحاظ می توان شعر ایشان راشعر تصویرگرا نامید .

        این نوع بیان سمبولیک به معنای خاص کلمه نیست .(( صدای غربت این پلکان متروک / در حیاط

        نمور خانه / صدای همان آدمهایی ست / که در حیات سالهای خویش / رسوب کردند/...)) هیچ یک

        از اشیا و واژه ها وسایل بیان احساس شاعرند و ارزش مظهری یشان بسته به نوع بیانشان در شعر

        است . مثلا در همین سروده صدای غربت و تنهایی انسان با تصویری از پلکانی متروک در حیاطی

        نمور ایماژی ست هرچند آشنا و شاید تکراری اما دلنشین و به جاست . و احساسی غریب را در

        خاطرمان آبستن است . از این دست سروده ها و استفاده از ایماژ به جای واژه در شعر فروغی کم

        نیست . مثل این سروده : (( در نقاشی هایم باد نمی آید / و هیچ درختی / پنجره را نمی بوسد/ . . .))

        و یا آنجا که می گوید :      (( ازاین ماه معیوب که افتاده توی فنجانم / حرفی نمی چکد / . . .)) و یا

        اینجا که چنین به تصویر کشیده است :      (( لیوانی از اندوه / بر میز غمگینی خیس / مرداب تلخی

        ست / . . .)) در اینجا واقعا تصاویرند که به جای شاعر شعر می گویند ، و شاعر غرق در زبان

        تصویر و پرواز واژه هاست .

        اکثر تصاویر و واژه ها مختص و شاخصه ی بارز زبان فروغی ست .(( مرگ ، پرنده ،پروانه ،

        گنجشک ، آسمان ، غروب ، غم ، ساعت ، دقیقه ، ثانیه ، پنجره ، و حتیاستفاده از ضمیر ( تو ) و

        مخاطب قرار دادن دیگری و ساختن معشوقی همیشه غایب در شعرش خاص خود اوست . و حتی می

        توان گفت که بیان شاعرانه ی او نوعی الفبای تصویری دارد. و همین تفاوت تکنیک او با ایماژیسم

        است .

        ایماژیست ها، اندیشه و احساس خود را بر دوش تصاویر می اندازند و سپس برای عرضه کردن

        فکرشان از تمام اشیا ، اشخاص تاریخی و اسطوره ها که در اختیار داشتند استفاده می نمایند و به

        همین دلیل اغلب در معرض اتهام تصنوعی بودن قرار می گرفتند، حال آنکه تصاویر در شعر

        فروغی قابل لمس هستند و آنقدر استادانه به تصویر پرداخته که مجسمه ساز در سنگ ؛ با این تفاوت

        که مجسمه ساز از روی نقشه و مدلی دست به آفرینش می زند اما فروغی در همه ی سروده هایش

        بی آنکه بخواهد و یا از مدلی پیروی کند فکر و اندیشه اش همچون رودی سیال و جاری یکنواخت

        همه ی سروده ها را فرا گرفته است .

        شعر فروغی را می توان نوعی بیان تصویری تفکرات او دانست .خالی از تفکرات پوچ فلسفی و

        واژه های سقیل و نامفهوم .فروغی بر اتکا تجارب شخصی خود حرف می زند . و هر ازگاهی به

        دنیای کودکی خود سرک می کشد. و می گوید : (( کاش از دقیقه های آمده بر می گشتم و / از سراب

        ثانیه های نیامده نمی ترسیدم . /کاش به احتمال گم شدن هم که بود / بر می گشتم / تا شاید حوالی

        همان دیروزهای دور/ فانوسی شکسته از تهاجم سالها /کودکی ام باشد/که دیگر نمی شناسمش .

        بسیاری از سروده های ایشان از دنیایی دور و کودکانه و بدون هیچ واسطه ای شروع می شوندکه در

        آن هیچ چیز اصل نیست . و از روی ساده اندیشی کودکانه ای است که حتی شاعر خواب های پیری

        خودش را هم رنگ می زند : ((با مداد رنگی ها / به کوچه می روم / تا روزهای سیاه و سفید را /

        آبی کنم / ...))

        در این دنیایی که به قول خود شاعر سپیده دمانش بی پرنده و گنجشک است، در این دنیای وحشت

        زده از بادهای ناموافق و انبوه پنجره های بی پلک که تنها حماسه اش برگ هایی ست به جا مانده از

        خمیازه ی مرگ همواره شعرهای فروغی به اندوه و حسرتی تمام شعله ور شده است . در دنیایی که

        شک دروغ می سازد و انسان باید با خودش بسیار صادق باشد تا بتواند برای (( گورهای ساکت دنیا

        هزار بسم الله نذر کند . ))

        او هرگز نخواستنه تسلیم چنین دنیای آفت زده و بیمار شود و با آنکه می داند همه ی تلاشش جز آه و

        حسرت و نبش قبر کردن ارزش های فراموش شده ی دوش نیست باز وسواس دارد که : ((دلتنگی

        های این پرنده را / هیچ بارانی نمی شوید/...)) و یا (( این خشکسالی لبخند / جذام بی اجازه ی

        تنهایی ست /...))

        برای فروغی دنیا هنوز همان دنیای دیروزیست که اسیر دیو زمستان مانده است ( با مترسک این

        سال ها ی سرد / باد در گلویزمستان می پیچد / و سهم هیچکس بهار نیست /...)) برای او نفس عمل

        ، بیش از نتیجه اهمیت دارد و در انتها همه ی آمال ، آرزوها و حسرت ها و گلایه هایش نوعی

        نوستالژی به چشم می خورد .

         او حتی حاضر است خود را فدای اندیشه و باورهایش کند ، آنگاه که فریاد می زند ((ایهاالناس! /

        برگی در بادها و / درنگی در یادها / کافی ست تا سایه نباشم و /رنگ از سیاهی نگیرم /...)) او به

        دنبال تغییر است و می خواهد ارزش های فراموش شده را دوباره زنده کند. تمام جاده های بی عبور

        را و همه ی راه های رفته و نرفته را می آراید، اعتماد را ،شک را ، دوستی را ، مرگ را و حتی

        گاهی در شعرش خود را می آویزد به ساعت شماطه دار پیر پدر بزرگ در التهاب دقیقه ها هنگامی

        که حتی عروسکی تنهاست . و گاهی نیز از همه چیز به ستوه می آیدو فریاد سر می دهد که : (( از

        حوصله ی سالها بیرونم و / از حیاط تقویم ها دور / نه برگی به دوش بادم / نه روزی که خط می

        خورد و/ جز نامی تهی نیست./  از حوصله ی خودم هم بیرونم/ و سر بر شانه ی دقایقی کبود /

        نزدیک ترین ثانیه به گریه ام /... ))

        در مجموع شهرام فروغی مهر شاعریست تصویرگرا با پیچیدگی ها ی ظاهری در شعرش اما درونی

         

        ساده و کودکانه که حسی زیبا را به مخاطب منتقل می کند و با وجود تمام حسرت ها و نا امیدی ها به

        همه ی آنچه باید ایمان دارد . او که خود دانش آموخته ی زبان و ادب فارسی ست سالهاست که در

        کنار سرودن به تدریس نیز مشغول است. امیداست باچاپ اینگونه آثار شاهد رشد و کیفیت شعر و

         ادبیات مان باشیم و پایانی خوش باشد بر افول کیفی بوجود آمده در یکی دو دهه ی گذشته  .

         

                                           خادم اهل قلم : بهزاد چهارتنگی ( خاموش )

                                                    شهرکرد : 30 / 5 / 1391

         

         


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۲۷ در تاریخ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۱ ۲۰:۳۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2