سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      تنهایی من
      ارسال شده توسط

      سمیرا عاشوری

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۴۰۰ ۰۴:۱۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۳۰ | نظرات : ۰

      فریاد که می زنم ستون های خانه به لرزه می افتد،
      من دیوانه وار نگاهت می کنم و تو بی تفاوت از من گذر می کنی.
      پس عدالت کجا بود آیا اصلا عدالتی درکار بود یا فقط حرف یک مشت روشن فکر بود که تو کتاب های وکالت می نوشتند.
      هرجا رو که نگاه میکردم تابلو ظرفیت پر است را می دیدم ،آسمان و زمین پر پر بود ..
      پر از چی... پر از آدم های مصنوعی که فقط شکل هاشون باهم فرق میکرد...
      دسته آخر هیچکس یک مترسک شکست خورده را نمی خواست، حتی دهقانی که  از  گرما و عطش کلاه حصیری خود را به شدت تکان می داد و دندان های زرد و کرم خوردشو  به نشونه تمسخر در معرض نمایش می گذاشت‌‌‌....
      درد من از تنهایی بود یا شایدم از دیوانگی 
      چون در این سرزمین قلب یا احساس معنا نداشت همه به فکر پر کردن جیب خودشون بودند ،،و متوجه شکاف های درون قلبشان نمی شدند رفته رفته سوراخ قلبشان گشاد گشادتر میشد طوری که میشد اون طرف بدنشون رو  بطور واضح ببینی ....
      دل بستن به آدم های این دنیا اشتباه محض بود چون اگر نسبت به کسی حس مالکیت پیدا کنی...خیلی زود متوجه میشی که اون قبلا خریداری شده...
      و دوباره که نگاه می کنی عریان در همون مسیر قبلی ایستادی
      چه بهتر که خودت به تنهایی راهتوادامه بدی...
      درسته شاید اون چیزی که میخوای بدست نیاری ولی حداقل شب با تنهایی ات که میشه همون دوست واقعی ات ؛ راحت سرتو می زاری رو بالشت و میخوابی...
      طوری میخوابی که انگار هیچ وقت زنده نبوده ای...
      و این پایان ماجرا غم انگیز تواهه.....

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۱۱۶۵ در تاریخ پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۴۰۰ ۰۴:۱۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0