منوچهر یکتایی
منوچهر یکتایی (به انگلیسی: Manoucher Yektai) (متولد سال ۱۳۰۱ در تهران – درگذشته ۲۸ آبان ۱۳۹۸) نقاش و شاعر آمریکایی ایرانیتبار بود. او از برجستهترین نقاشان سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی مرتبط با جنبش مکتب نیویورک و از پیشگامان نقاشی معاصر ایران بود. از او به عنوان گرانترین نقاش ایرانی یاد میکنند. از ویژگی اصلی آثار او می توان به بیتکلف بودن اشاره کرد.
یکتایی تا ۲۲ سالگی در ایران زندگی کرد. او تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا را نیمه تمام رها کرد و تحصیلات اش را در دانشسرای عالی ملی هنرهای زیبای پاریس و آمریکا به اتمام رساند.
اولین نمایشگاه نقاشی انفرادی او در سال ۱۳۳۰ در نیویورک بر پا شد و آثار او در محافل هنری نیویورک مورد توجه قرار گرفت. چند سال بعد آثار او در شهرهای دیگری چون واشینگتن، شیکاگو و بالتیمور به نمایش درآمد و موزه هنرهای مدرن نیویورک یک تابلو و دو طرح از او خرید.
یكتایی خوشتیپ بود؛ سیگار برگ كلفت میكشید و هیچ گاه كاری به كار اجتماع نداشت. نه جایی حرف میزد و نه حرفی از جایی میشنید. مطالعه را آن جور كه باید ریشهای پیگیر نبود. حتا سالها بعد از این كه شعر سروده بود، و شعر چاپ كرده بود، كتاب شعری نخوانده بود. هرچند این نخواندن و عدم پیگیری شعر، به نفع او شد! و سالها بعد كتاب شعر فالگوش را كه درآورد، سبك كار او مثل هیچ كس نبود. چون هیچ كس را به جد نخوانده بود.
یکتایی ذاتاً شخصیتِ قانونگریزی دارد، از هر قاعده و گروه و تعلق به هر مکتب و مسلکی میگریزد، هم در نقاشی و هم در شعر. در مقالهی گزارشمانندی که در ۹ ژانویهی ۱۹۸۳ دربارهی او در نیویورکتایمز چاپ شده میگوید: «من تلاش میکنم نقاش معاصری باشم. یعنی نقاش نویی باشم، نقاش همین زمانه، گونهای نقاشی که شما تا بحال ندیده و تجربه نکردهاید. این شامل چیزهای بسیاری میشود. من دوست ندارم مرا جزیی از هیچ گروهی بدانند.» در سال ۱۹۵۰ او به کلوب هنرمندان «مکتب نیویورک» وارد میشود، و از آنجا به بعد نام او با «اکسپرسیونیست انتزاعی» پیوند میخورد، اما او همچنان اصرار دارد جزءِ هیچ مکتبی در نقاشی نباشد. وقتی نقاشیهای فیگوراتیوش را منتقدان آبستره مینامند، خود او میگوید «من اینها را فیگور مینامم. اگر آنها بگویند فیگور است، من میگویم آبستره است.»
یکتایی جایگاه خود را به عنوان یک هنرمند ایرانی در مکتب نقاشان نیویورک در کنار هنرمندانی چون جکسون پالک و ویلم دکونینگ تثبیت کرد. دربارهٔ آثار او نوشته شدهاست: "منوچهر یکتایی نقاش خوشبختیها و حالات خوش و ظریف جهان ماست و در حالی که با شیوهای نو کار میکند رمانتیسم و شادیهای زندگی را فراموش نکردهاست، مثل این است که اصلاً به درد و رنج کاری ندارد و از این تأثری که بسیاری از افراد انسانی را میسوزاند و رنج میدهد باخبر نیست و در جهانی ورای عادی سیر میکند."
یکتایی و زن سابقش منیر شاهرودی فرمانفرماییان دختری به نام نیما داشتند. یکتایی در بامداد سهشنبه ۲۸ آبان ماه ۱۳۹۸ در سن ۹۸ سالگی در آمریکا درگذشت. او از همسر دوم آمریکاییاش، نیکی، سه فرزند دیگر دارد.
- شعرهای منوچهر یکتایی:
یکتایی شعرهایش را از دههی بیست در مجلاتی چون «اطلاعات هفتگی» منتشر میکند. در این دوره شاعران عموماً شعرهایشان را در مجلات منتشر میکردند. به گفتهی خودِ یکتایی، او قبل از اینکه اصلاً بداند نقاشی چیست، شور شاعری در سر داشته و خود را شاعر میدانسته است. اما روزی در سن هجده سالگی با مهدی ویشکایی ملاقات میکند و ویشکایی یکی از پرترههایش را به او نشان میدهد و آن شب تا نزدیک صبح با هم در خیابانهای تهران قدم میزنند و گفتگو میکنند و فردای آن روز یکتایی از رفتن به مدرسهی سنلویی و جلسهی امتحان سر باز میزند و تصمیم میگیرد نقاش شود. با وجود مخالفت خانواده، یکتایی به دانشکدهی هنرهای زیبا میرود و آنجا بعد از آشنایی با نقاشی مدرن یکسره دلبستهی آن میشود، اما شعر را رها نمیکند. خیلی زود، در سال ۱۹۴۵ (۱۳۲۳ خورشیدی) برای دنبال کردن حرفهی نقاشی عازم آمریکا میشود و برای همیشه جلای وطن میکند. دو سالی در فرانسه به سر میبرد و زمانی که متوجه میشود پاریس دیگر بعد از جنگ جهانی دوم مرکز هنری دنیا نیست و حالا نیویورک مرکز پیشروترین هنرمندان دنیا شده است، در سال ۱۹۴۷ به آمریکا و نیویورک باز میگردد. در آمریکا شعر بلند «فالگوش» را آغاز میکند، شعری که یازده سال نوشتن آن طول میکشد و بالاخره در سال ۱۳۴۸ با مقدمهی کوتاه ابراهیم گلستان در ایران منتشر میشود... بهنظر میرسد بعد از «فالگوش»، یکتایی دیگر شعری منتشر نمیکند، تا دههی هفتاد که باز تکوتوک شعرهایی از او در «مجلهی کلک» و بعد از آن در «مجلهی بخارا» منتشر میشود. در همین سالها مجموعههایی از اشعار او را نشر روزن در آمریکا منتشر میکند، و یک کتاب دیگر از او با عنوان «کارنامه سیمرغ» در سال ۱۳۸۴ با همکاری نشر روزن و سالی در ایران چاپ میشود. کتابهایی که از او مانده با سال خلقِ آنها، آنطور که خودش نوشته، به این ترتیب است:
- احوال بیمعالجه ۱۹۵۷-۱۹۵۵
- کج، ناراحت و شاهد ۱۹۶۳-۱۹۵۶
- فالگوش ۱۹۶۹-۱۹۵۸
- حنظل ۱۹۷۰-۱۹۶۹
- کارنامهی سیمرغ ۱۹۷۹-۱۹۷۵
- خویِ کاغذ سفید ۱۹۹۳-۱۹۸۲
- مدار درنگ ۱۹۹۶-۱۹۹۳
- جعبه رنگ ۲۰۰۶-۱۹۹۷
شعر برای یکتایی هرگز تفنن یا حرفهی دوم نبوده است. در مقالهی نیویورکتایمز یکتایی میگوید: «وقتی مینویسم نمیتوانم نقاشی کنم. وقتی نقاشی میکنم نمیتوانم بنویسم و از شعر باز میمانم. واقعاً آرزو دارم طرز کاری داشتم که میتوانستم به هر دوی اینها بپردازم یا دو زندگی جداگانه داشتم که وقتم را صرف هر دوی اینها میکردم، چون درگیری با هر دوی اینها را عاشقانه دوست دارم.»
نمونهی شعر:
(۱)
یادی نخنما
نفسی آواز
تصنیفی کهن
مرا سپرده به یادی نخنما
احوالِ والهام
در اتاقک خاطرم
یادهای پوسیده ولو کرده
تو چند بار دوست داشتهای
کِی بوده که برای دستت
از راه گُلِ خودرو چیدهای
تو با چراغ قدم میزنی یا با ماهتاب
من آبام در تاریکی به راه نشت میکنم
نسیمم
من با نگاهِ دورِ دوستانم
وجود به نگاهِ عزیز میسپارم
نه از کنج و رخوت حوصله تنگ چرا
برخیزم رها شوم بگریزم از درهمی
یکی دو ورق چیز بخوانم
که از من بهتر سخای صبح را در نگاه
از گُل شکفتهتر میشناسد
دهنی آواز یادی پوسیده گل و بتهای رفته
مچاله خمودهام ته صندلی
مچالگیام میخواهد
بتابد
بگشاید
پَرِ پروازم بنثارد
برخیزم دیگر
به کارم برسم
چراغ بیاورم.
(۲)
شام رباط
تا نغمهی سحر و ندای مناجات
در گوشه گاهِ اتاقِ کنج
مشغولِ انتظار
بر رختخوابِ پهن نشسته خمودم
در کِر و کِر لنگیِ پای شب قافله
این پاسدارِ دیواران
با چشم خواب نیایم
از تاق رفتم تا کف
هفتاد و پنج و سیصد بار لابد
از تاقچه و قالب مهر تربت
بالا خزید دیدم تا تنگ و رف
دل من گاه دل من شد که نشد
[...]
(۳)
ضظغ
به جنس باد و پرنده و حیوان
نسجی ز من متفرق
چیزی نمانده با من قابل
آن نفس هوشیاری یم
ششدر شده اسیر
هم لات گشته در معبر
هم مات گشته در دل
در خود شکسته و گمراه
همهی کارداران دلجو
دورم به جرگه برآمدند
یله بر بازوهاشان به سراهاشان رفتم
همه هر یک را بساط هر یک را خانهیی
به رسم خانهی خود دارانِ آزادی
[...]
(۴)
مهاجر
فضای اتاق فضای او نیست
نه زمین سرزمینِ زادگاهیش
آشوب است در خانهی پدریش
و نشانیِ خانهاش
تغییر کرده از تصویرِ پریشانیِ نشانیِ خاطرش.
او در جوانیِ خود نیست دیگر
و طولِ راه - نه خستهاش کرده -
بی مِیلَش میکند
جز از نزدیکی با تنهایی سود نمیبَرَد
و این به دلخواه او نیست که پریشان شده
به لبهای مینشیند
چمدانش بر رانش
و چمدان یادش را میبندد میگشاید:
«شغلش در وزارتخانهی درّهها
و حساب خصوصی بانکیاش
در آسمانِ آفتابْگزان
و سقفسوراخهای آفتابْرَسانِ بازارها.»
چمدانش را میبندد میگشاید میبندد
و سرمایهاش اینک - با اُفتی اندک بر قامتش -
در قدم زدن به پیشْمَغازههایِ خیابان
و ایستادن
رفتن
و بازگشتن.
و شب اگر هزار تکه روشنی از بالا دارد
و روزِ او
و خانه اش
و زمینش
با وقتِ او
و مقصد
و مِیلَش
فعلا دو سوی معادله است
با هم درست حساب نشدنی
و چمدانش را بر رانش
میگشاید او
اینجا اجازهی اقامت دارد او.
(۵)
عمر چه یک روزه
چه صد ساله نبوده آنِ من
ابتدا ز گذشته نباشد آنِ من
انتها زِنیامده من هیچ چیز ندارم که بایستیاَش بدارم به تواَم
فلانی تو بمان غرق در باورت و من
در باورم به بیباوری.
جمعآوری:
#لیلا_طیبی (رها)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ