شنبه ۳ آذر
خیال
ارسال شده توسط الهام پویان در تاریخ : جمعه ۲۳ آبان ۱۳۹۹ ۲۳:۵۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۶۹ | نظرات : ۳
|
|
در خیالم به آینده سفر کردم...
همه عالم و اجزاش چرخه داشت، گرد گرد بود...
خودمان هم همگی در بهشت بودیم
،قیامت سالهاست که تمام شده بود..
.هرچه می خواستیم فراهم بود
، طبقه بالای بالایی مان ،امامان معصوم بودند و بالاترش هم خود خدا نشسته بود...
گاهی به پاداش زحمت کار بهشتی مان،
بلیتی برای حرف حضوری با خدا فراهم بود..
.دل که میگرفت.میرفتی ساعتی با خدا درد و دل،
گره می گشود دلپذیر آسان بود..
.پس برای خدا فیزیک نظریه همه چیز را گرد آوری کردم ،
به پاداشش هم ساعتی، حرف حضوری را به نزدش ،من خرید کردم.
به خدا که رسیدم، به قدر فهم،
فقط، کمشکاة، نوری جلوه گر مهربان و گرم را نظر کردم...
سلام و احترامی از سر مهر، به سوی دوست تقدیم با نظر کردم..
.خدا گفت خوب عزیزم، الهام دانش پژوهمان، خوش آمدی، هرچه از دل تنگت امد را ،پیشتر به عمق جان رصد کردم..
.گفتم خوب خدا جون من فداتون،دیگه حوصلم سر رفته بود تو جهانتون،
خوبه که اکثرنمون تو برزخ تصفیه شد حسابامون
،تو بهشتیم با اینهمه نعمت بی حساب که ریختی برامون،
نعمت ویژه هام با زحمت بهشتی ب قدر کتاب دردسترس قراردادی برامون
،زندگی سالهاس که میگذره ،چی جدید داری برامون؟
خدا لبخندی زد و گفت:خب ببین،تو که از خودمی،
میتونی با یکم دیگه کار خوب تو بهشت،بلیت برای هرزمان گذشته واینده ،شرق وغرب هر سیاره با خونواده،هرمکان واقعی ومجازی که خواستی
،تهیه کنی..
.تو میتونی مثل اون عقیده ی تناسخ بعضی مذهبامون هم،
دوباره حتی،ب دنیای موازی هم سفر کنی
،دل تنگت کجا میخواد؟البته کنار منم ،ازین بالا ،میتونی ب هرجا که خواهی نظر کنی،
هم صحبت ماهی،یا در قلب شیر بیشه ای،از هرجا که بخواهی گذر کنی!
گفتم خدایا مرسی!اما ی ترس هنوز دارم بگم؟
گفت نگفته میدانم! تو از وجودمی
،چگونه از مظهر عدالت وعشق وراستی
،ترس از عدم داری؟
!من اگر ده تا بچه ی بد هم داشته باشم،حوصلم سر نمیره ب عشق!ب گردآوری همه مون دور هم گرفتارم مثل آدمی ب سن پیری
منم عاشق ب انسان،ب تو،تو اختیار داری
با اینکه من خدات هستم،تو میتونی بنای خلف هم بگذاری
خودت دیدی،همه چیز،دایره ای میچرخه،نوزادی وحالت پیری،
حتی الکترون ب دور هسته،کوه ب کوه،زمین گرده،کهکشان،خوبی میرسه ب خوبی
بدی ب نتیجه ،اما ببین،فرماندهی عاشق مطلق داری
اگه هنوز از اتمام این سیکل ها میترسی
،پیشنهاد میکنم ب تنی عاشق سفر کنی
،که هرکه ترس دارد از جبر،پوچی،عدم،تنهایی ونیستی
خلاف خط،فطری اش ره ب گذر دارد
وزین عالم عشق وخدایی،خبر جز کمی،دارد یا ندارد
لبخندی زدم وتشکر کردم وگفتم،هیچ ترسی نیست
هدف دیدن،نور ماهتان بود عشق ما،دلپذیربودامری نیست؟
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۰۵۸۱ در تاریخ جمعه ۲۳ آبان ۱۳۹۹ ۲۳:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بزرگوار
همینکه انقدر به خدا ایمان وعلاقه داری که درذهنت اورا مجسم کنی بدان که خداهم
دستت را خواهدگرفت .بقول
حافظ شیراز
. نهاد نیک تو توکامت بر اورد .
موفق باشید و سرفراز