صورت ها و معانی
( داستان کوتاه به سبک سورئال )
سال ۲۲۰۰ میلادی است یعنی صد وهشتاد سال بعد از امروز ما .
سفینه ای فضایی ، شب هنگام بر زمین می نشیند و چهار نفر از آن پیاده میشوند و سفینه به سمت آسمان میرود و پس از چند لحظه نقطه میشود و سپس محو .
دو نفر از آنها بصورت زن و مردی هستند عادی ، با صورتی زیبا ولی در قسمت قلب ، بصورت پنج برعکس به اندازه ی مُشت ، کاملاً خالی ست .
دو نفردیگر بصورت زن ومردی هستند غیرعادی ، بدون صورت، ولی باقی اندام کامل . ظرافتِ اندام و لباسهای زنانه میگویند او زن است و زُمُختی ولباسهای مردانه که شامل یک بارانی مانندِ بلندست وشلوار میگویند که او مَرد است . کلاه های بامزه شان، حسی از سر را به آنها بخشیده که با آنها در حالِ حرکت است .
دو نفرِ اول را صورتها نام می نهیم و دو نفرِ دوم را معانی .
دونفر اول با هم سنخیتی حس میکنند و دوشادوش هم اند و دو نفر دوم هم با هم .
آندو بی قلب ، انگار قساوتی را درسکوتشان فریاد میکردند وبه آن می بالیدند . هم خودشان و هم دیگران
آنسوی بی قلبی شان را می دیدند .
میگوئید که اگربی قلبی شان را می دیدند پس باید همه ازآندو می گریختند؟ ولی بعید میدانم . 2200 سال از میلاد آن بزرگ مرد گذشته ، 600سال بعد از او هم بزرگ مردی دیگرآمد ، اگر با تعالیمِ رایگانشان ( که نشان ازحقانیتشان بود ) خر ، آدم میشد تعجبی نداشت ، ولی آدم ، اگر خر میشد ، تعجب داشت .
همگی به سمت شهر قدم برمی دارند .
صبح تازه آغاز شده و مردم هنوز در رؤیای خواب شبانه اند .
با مشاهده ی آنها عکس العملهای مختلفی بروز میکند . طبیعتاً همگی کاملاً خوابشان می پرد .
گروهی ترسیده ، ازآنها فرار میکنند .
گروهی به لودگی به آنها میخندند .
گروهی بیتفاوت با نیم نگاهی ، از کنارشان میگذرند .
گروهی هم موشکافانه روح جاسوس مآبانه شان به آنها میگوید که شماره ی امنیتی شهررا بگیرند وآنهارا لو دهند تا حقوق حرام ماهیانه شان را بگیرند و به رؤیای عشق بازی باحوریانِ بهشتی ، بازهم به خواب بروند . درهرحال وظیفه شان را انجام داده اند و به تفکرِ پوچشان ، باید پاداششان را بگیرند . اما پاداش معنویشان را از کی بگیرند ؟ معلوم نیست .
بعضی ها میگفتند از شیطان . و آنهایی که چنین می گفتند ، اسمشان جزو بدها نوشته میشد و به اداره ی امنیت شهر تحویل داده می شد تا چپقشان را چاق کنند .
درهرحال
آن چهار نفر، درمیانه ی مردمان شهر حل شدند و خیلی زود ، مردم به حضورشان عادت کردند .
مردم زود به همه چیزعادت میکنند .
آندو قلب ندارند ؟ نداشته باشند . چه فرق میکند ؟
دوتای دیگر صورت ندارند ؟ بهتر. حرف نمیزنند ، اعصاب ها راحت ترست . بازهم چه فرق میکند ؟
بی آنکه بدانند بی قلب بودن ، یعنی بی احساسی ، و چه معضلاتی در پی دارد . همین که خوشگل بودند راضی شان میکرد و با خود میگفتند همین حظّ بصر ما را بس . مردها از دیدنِ زن زیبا لذت میبردند و زنها از دیدنِ مرد زیبا .
بسیاری از افراد نقشه کشیدند که با آنها رابطه ی جنسی برقرار کنند و دونفرشان موفق شدند ، که هردو زمینی ، ازانتخابشان بسیار خوشنود بودند، چون آندو فضایی پول هنگفتی داشتند و آندو زن ومرد زمینی همین برایشان کافی بود . قلب ندارند که نداشته باشند ، ثروت که دارند . یکی همیشه دلش از روزگار پُر بود و یکریز آبستنِ حوادث میشد و دیگری همیشه روزگار، دلش از او پُر بود و یکریز حوادث را آبستن میکرد ، درنتیجه دم به دم بچه پس انداختند ، همگی شیر به شیر .
اما آندو نفردیگر، هیچ کسی به آنها محلِ سگ هم نگذاشت .
می گفتند : صورت ندارند ، این برای ازدواج اصلاً خوب نیست حتی اگربهترین فرشته ی عالم باشند .
اگرچه حرکاتِ آندو بی صورت ، به آنها نوید میداد که آنها روحند و روحی بسیارزیبا که آندو صورت ، از خصوصیاتشان بی بهره اند ، ولی چون آنرا نمی دیدند ، پس زیباییِ روحانی شان را انکار میکردند و آنها را بی کله میخواندند . فکر نمیکردند که پس آن دو کلاه برچه استوارست .
این مردم عادت کرده بودند که فقط آنچه را که می بینند باورکنند . برای همین هم بودکه ملکوت را انکار میکردند . غافل ازاینکه اگرملکوت را میتوانستند ببینند که دیگر ملکوت نبود کملوت بود *
آندو معنا ، در واقع طرد شده ای بودند که فقط درکنارهم احساسِ امنیت میکردند وبعضی مردم حتی شاید تشنه به خونشان بودند . بعضی آنها را هیولا میخواندند ، ولی هیچکس باخود نگفت آنکه قلب ندارد بیشتر لایقِ کنیه ی هیولاست ، آندو معنا ، درست است که صورت ندارد ، ولی پر از احساس اند . احساسشان مخصوصاً درشب ها تجلیِ بیشتری داشت وقتیکه درظلمات شب، صدای کُلونهای درب کَپَرها را به صدا درمی آورند و فرار میکردند و با بازشدن دربهای درب و داغون ، نیازمندان و یتیمان با گونی گونی خوراکی جلوی خانه هایشان مواجه می شدند و لب هایشان پر از لبخند میشد .
روزها نیز بسیاری ازشهروندان با پرشِ به موقعِ آنها ، از تصادف با ماشین ها و موتورهای دیوانه که از خیابان ها عبور میکردند جانِ سالم بدر بردند .
و کودکانی که با هدیه گرفتنِ یک بستنیِ خوشمزه ازآنها ، هرروز کامشان شیرین میشد .
و پیرزنان و پیرمردانی که به حسرت به اجناسی چشم میدوختند و توان خریدش را نداشتند و مغازه دارها
به اشارتِ آنها ولی بعنوان هدیه ای ازطرفِ خودشان، آرزوهایشان را برآورده میکردند . و آندو پول آنرا می پرداختند .
حضور برق آسا و " روح مانندِ " اعمال خیرخواهانه شان ، درجای جای شهر حس میشد .
و سکوت ، بخاطرِ بی صورتی شان که پُر ازمعنا بود ، آرامشِ دلپذیری به آندو می بخشید .
اماهیچکس به آندو تمایلی پیدا نکرد وآندو تا ابد مجرد ماندند، ولی حضورشان به شهر، معنی بخشیده بود
ولی در کل ، میتوان گفت که شهر زیاد به آندو توجه نداشت ، اگرچه در دل ، کارهایشان برایشان بسیار محترم بود ، حتی انگشت شماری صدسال بعد که آنها مُردند ، آنها را ستودند .
حال آنکه آندو صورت ، درشهوات خویش غرق بودند و پُر از توجه .
همه به همسرانِ آندو حسودی شان می شد که صاحب آنهمه زیبایی و شهوت اند .
* کملوت : به گوگل ، دیکشنری آنلاین آبادیس مراجعه شود
بهمن بیدقی 99/5/23