شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ فصل ناتمام شاعر سیدحسن خزایی
|
|
یکباره نیا فکرم از آغاز به هم میریزد
آرامش این دل کوک این ساز به هم میریزد
|
|
|
|
|
بازخیالتبامناستایننیمهشبهاراپری
از خیال سرکِشَت داری خبر آیا پری؟
|
|
|
|
|
اینجا منم و تو همه جا دُورِ خیالم
ایرفتهزمنتابهغمتفاصلهاینیست
|
|
|
|
|
شبی بوسه دادی منم بوسهای
من بچشمت وتوبه پیشانیم
به دوردوچشم ولبت مُحرمم
لب بهدندان گزدمسلمانیم
|
|
|
|
|
هوای رفتنت داغ است ومیدانم نمیمانی
دلت چون باغ پاییزی نهاده روبه ویرانی
|
|
|
|
|
به هر سویی نگاه کردم تو بودی
دمادم روی ماهت بر سرم ریخت
|
|
|
|
|
مثلجرعهیآبیو بعداذان،
تو گواراترینِ حرامِ منی!!!
|
|
|
|
|
روزی تو میآیی که من مایل به دیدار نیستم،
من روبروی آینه هم گه به گاه میایستم.
من عاشقی بیزار ازع
|
|
|
|
|
جایی ز تنم نیست که تبدار لبت نیست!!!
"عشق"نیمهشبینیستکهبیدارلبتنیست.
|
|
|