دوشنبه ۱۰ دی
اشعار دفتر شعرِ هاشور شاعر لیلا طیبی (رها)
|
|
بارانِ ،
نوازش دست هایت را
بر گیسوانم ببار- تا،،،
بهار بیایدوُ،
موهایم بویِ بابونه بگیرد!
|
|
|
|
|
این روزها که دلتنگِ توام،
حرفهایم؛
آبشارِ شعرند!
|
|
|
|
|
روانشناساند بازوان تو!
وقتی به آغوشم می گیری...
|
|
|
|
|
نقاشی بلد نیستم اما،
انتظارت را
خوب می کشم!
|
|
|
|
|
از تو،،،
بتی ساختهام بزرگ و مقدس!
محال است بگذارم،
ابراهیمی در من،
مبعوث شود!
|
|
|
|
|
کاش،،،
کسی به پرسد:
چرا لبخندهای تو؛
اینقدر بیرنگ است!؟
و من ،،،
همه چیز را
بیاندازم گردن تنه
|
|
|
|
|
کافر تر از آنم که
"انسان"ت بدانم!
تو هنوز خدایگانِ منی...
|
|
|
|
|
و عشق،
زنی تنهاست در خانه،
که نیمه اش تویی،
تو که هرگز نیستی وُ،
همیشه بامنی!
|
|
|
|
|
نگاهم که می کنی،
آیه آیه شعر نازل میشود.
گمانم،،،
روح الامین منی!
|
|
|
|
|
قلبت پُر است
از ضَرَبانِ دوستتدارمهای مکرر،
-- برای من؛
که هرگز به زبان نیاوردهای!
|
|
|