شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ حادثه عشق شاعر الهام امینایی
|
|
و خداحافظ
آخرین ایستگاه سرد ...
|
|
|
|
|
من قوی بودم, چرا؟ چون چاره ای دیگر نبود
مست مستم از می سرخی که در ساغر نبود
|
|
|
|
|
یک غفلت و یک عمر پشیمانی
یک بوسه و یک خلسه طولانی ...
|
|
|
|
|
از تو
تا شعرهایم
راهی نیست ...
|
|
|
|
|
تو را در آبی دریا , تو را مهتاب می بینم
تو ای تصویر رویایی تو را در خواب می بینم
به خود بیهوده می
|
|
|
|
|
از مدیترانه ای ترین هوای سرزمین چشمانت بخوان
از زبان درخت گنجشک های بی پروا,
که سر به زیر آتش طاما
|
|
|
|
|
هر شب به ضیافت خدا مهمان است
آن کز غم نان دگران گریان است
|
|
|
|
|
یک کافه شلوغ از جنس انتظار
لب های تشنه و فنجان بی قرار
|
|
|
|
|
می شود مهتاب را از جام شب نوشید
مست شد دیوانه وار چشم تو را بوسید ...
|
|
|
|
|
دوست داشتنت
انقلابی بود خود جوش ...
|
|
|
|
|
نا امید از تپش خاک در اندیشه خام
نفس از کام گس پنجره ها می گیرم
تشنه را نیست گریزی ز سراب
جوی خو
|
|
|
|
|
باز چشم تو شده سوژه ی نقاشی من
با چه رنگی شب آرام نگاهت بکشم ؟
...
|
|
|
|
|
آتش که گرفت خشک و تر می سوزد ...
|
|
|
|
|
یک شمع نیمه جان, دو نبات و دو استکان
دیوان حافظ و سعدی و گلستان ...
|
|
|
|
|
از صدای سرد سکوت
حنجره ات لبریز ...
|
|
|
|
|
من به آغوش غریبانه عشق تو پناه آوردم ...
|
|
|
|
|
زندگی سایه ی صبری ست
که آرام و خموش
بر تن دلهره ام می کارد
بوته ی سرخ گل ایمان را ...
|
|
|
|
|
در مجلس رندانه ی ما جای ریا نیست
گر بت شکنی طاعت میخانه حلالت
|
|
|
|
|
به مهر می خوانی ام یک دم, دمی دیگر گریزانی ....
|
|
|
|
|
شبی که ماه کامل شد
درد در خانه همسایه خیمه می زد...
|
|
|
|
|
به امید آنی و نگاهی
کور شد
اجاق آرزو ...
|
|
|
|
|
بی ریا, پروانه وار, دور تو می گردم هنوز
|
|
|