صفحه رسمی شاعر ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
|
ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۰۱ |
برج تولد: | |
گروه: | شاعران کلاسیک |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ | شغل: | آموختن |
محل سکونت: | ایران |
علاقه مندی ها: | شعر،فوتبال،رمان... |
امتیاز : | ۶۲۸۶ |
تا کنون 332 کاربر 3101 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: شعر تو غم زده ای سرد ولی سخت به جاست/
گله از تلخی زهر است که در خاطره هاست/////////
همه گفتند\\\\"ابوالفضل\\\\" مسیر تو کجاست؟ ///
راهت از قافله ی پشت به آیینه جداست؟///////
منِ\\\\"تنها\\\\" همه ی جوهره ی خودکارم |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
گویا به حکم حاکم دنیای شمع ها... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۷۲۶۶ در تاریخ دوشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۷ ۰۰:۵۶
نظرات: ۷۱
|
|
پر میکنی با چشم هایت استکانم را ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۶۲۰۸ در تاریخ يکشنبه ۱۰ تير ۱۳۹۷ ۱۰:۳۶
نظرات: ۱۳۹
|
|
عشق یعنی که بشنوی حرفِ دوستت دارم از زبان کسی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۵۲۰۴ در تاریخ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ ۲۳:۲۲
نظرات: ۲۴۰
|
|
نالیدن اگر مشکلتان بود،بگویید ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۵۰۰۴ در تاریخ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷ ۲۰:۰۰
نظرات: ۱۷۵
|
|
دنیا فقط یک مشت تنهایی است ...
|
|
ثبت شده با شماره ۶۴۷۴۵ در تاریخ پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷ ۱۸:۲۷
نظرات: ۱۵۶
مجموع ۸۲ پست فعال در ۱۷ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
|
|
ملنگ قسمت نهم ملنگ اشک هایش را آرام پاک کرد. ریش هایش خیس شده بود و ذره ذره های آب رویشان دیده میشد. نفشی چند قسمتی کشید و باز گفت: " داخل که شدم کبری خانم داشت روی صو
|
|
شنبه ۳۱ تير ۱۳۹۶ ۰۱:۴۰
نظرات: ۰
|
|
ملنگ قسمت هشتم چند روزی گذشت تا وقت رفتن فرا رسید. خروس خوان ماشین آمده بود دنبالم،مادرم سینی به دست کاسه ای آب و یک قرآن به همراه مشتی اشک به همراه داشت. پدرم ل
|
|
پنجشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۶ ۰۲:۱۱
نظرات: ۲
|
|
ملنگ قسمت هفتم بالاخره بعد از کلی کش مکش و بحث و جدال مادرم راضی شد که پدرم مرا بفرستد فرنگ،فردای آن روز خروس خوان راهی شهر شدیم و باچند آدم رده بالا ملاقات کردیم تا کار ا
|
|
يکشنبه ۲۵ تير ۱۳۹۶ ۰۳:۲۳
نظرات: ۴
|
|
ملنگ قسمت ششم. چند دقیقه ای گذشت،همان جا ایستاده بودم. باد خنکی می وزید،زنبور های عسل در هوا می رقصیدند،بوی علف تازه داشت روحم را نوازش می داد. غرق دراین زیباییی
|
|
پنجشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۶ ۱۴:۱۶
نظرات: ۴
|
|
ملنگ قسمت پنجم در خانه شان که رسیدیم پدرم در را زد،صدایی از دورگفت:کیه؟؟؟ پدرم داد زد: منم احمد! در را باز کردند،پشت در حسن نقره بود_کلفت خان_گفت:به به خان بالا
|
|
چهارشنبه ۲۱ تير ۱۳۹۶ ۰۴:۱۴
نظرات: ۱۴
مجموع ۵۹ پست فعال در ۱۲ صفحه |