صفحه رسمی شاعر علی حاتمیان
|
علی حاتمیان
|
تاریخ تولد: | سه شنبه ۴ آبان ۱۳۷۲ |
برج تولد: | |
گروه: | شاعران سپید |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۴ | شغل: | کارشناس بازرگانی |
محل سکونت: | استان فارس |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۹۰۳ |
تا کنون 70 کاربر 162 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: فارغ التحصیل رشته مهندسی مدیریت اجرایی. شعر از هشتاد و چهار تا کنون. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
داری بدون من در آن آغوش می میری. شبها که از دوری من سر درد میگیری ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۲۵۸۱ در تاریخ يکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴ ۲۳:۴۱
نظرات: ۲۷
|
|
ساعت، منتظران را بیرحمانه دور میزند... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۲۵۵۲ در تاریخ شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴ ۲۳:۳۰
نظرات: ۱۴
ثبت شده با شماره ۴۲۵۲۰ در تاریخ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴ ۲۳:۲۴
نظرات: ۱۵
|
|
تو تنها ترین تنهای من-ی، که داری مرا از خودت دور می کنی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۲۴۹۳ در تاریخ پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴ ۲۲:۵۵
نظرات: ۶
|
|
"این کابوس تا صبح اجباری ست " ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۲۴۶۴ در تاریخ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴ ۲۲:۵۲
نظرات: ۱۴
مجموع ۹۶ پست فعال در ۲۰ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر علی حاتمیان
|
|
به اندازه تمام وجودم خسته ام از تمامیت وجود. این روزها شعر فقط جوشان چند لحظه از تمامیت من است. شعر که روزگاری تنها هم صحبت من بود، حال پناهی شده برای نمردن احساسات مدهوشم. روزگاری شعر
|
|
شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶ ۰۲:۱۹
نظرات: ۹
|
|
همه این روزا رو برات شعر میکنم تمام دلتنگیامو روی اشکهای نریخته از چشمم حک میکنم و تا آخرین قطره احساسمو پیشکش میکنم فردا روز رفتن توست، و من تمام واژه هایم را قربانی سکوت همیشگیم میکنم.
|
|
چهارشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۶ ۰۸:۲۸
نظرات: ۰
|
|
بعضی شبها ماهمو گم میکنم... همون شبی که دارم تو یه اتاق کوچیک دنبال خودم میگردم. تا صبح میگردم و خودمو پیدا نمیکنم... مگه میشه فراموش کنم اون شبهایی که تا صبح به گوشه ای از اتاق خیره میموندم و حواسم ن
|
|
شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ ۲۱:۴۹
نظرات: ۱
|
|
اینجا زمین است... قرار بود زندگی زیبا باشد، قرار نبود هر شب یکی از خانه های این شهر زیر اشک های شبانه غرق شود... زندگی زیباست ولی قرارمان نبود بغض پدر در مقابل فرزندان بشکند یا بچه ای شش ساله تا صبح ا
|
|
پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۴۵
نظرات: ۰
|
|
از پنجره که به بیرون نگاه میکنم "تو" را میبینم که از پشت درختان رد میشوی و "تو" را میبینم که از تاکسی پیاده میشوی و باز هم "تو" هستی که از عرض خیابان میگذری و "تو"یی که از "تو" آدرس میپرسی... از پنجره
|
|
سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۳۸
نظرات: ۸
مجموع ۱۶ پست فعال در ۴ صفحه |