شنبه ۲۶ آبان
تو...
ارسال شده توسط علی حاتمیان در تاریخ : سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۳۸
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۴۹ | نظرات : ۸
|
|
از پنجره که به بیرون نگاه میکنم "تو" را میبینم که از پشت درختان رد میشوی و "تو" را میبینم که از تاکسی پیاده میشوی و باز هم "تو" هستی که از عرض خیابان میگذری و "تو"یی که از "تو" آدرس میپرسی... از پنجره که به بیرون نگاه میکنم همه را "تو" میبینم؛ از دختری که با شال قهوه ای سوخته از اتوبوس پیاده شد؛ تا زن جوانی که دارد با موبایلش حرف میزند... از پنجره که به بیرون نگاه می کنم؛ آدمها همه میروند؛ "تو" میروی... "تو" میروی... "تو" ... . . . دیگر از پنجره به بیرون نگاه نمی کنم؛ شاید این بار "تو" برگردی...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۶۶۲۲ در تاریخ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.