صفحه رسمی شاعر سید علیرضا دربندی
|
 سید علیرضا دربندی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ | شغل: | آزاد |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۱۱۷ |
تا کنون 14 کاربر 31 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
سروده های طنز بنده بصورت اختصاصی فقط در سایت و محفل وزین شعر ناب تحت دفتری با عنوان طنزواره منتشر می شود
تذکر : شعر طنز به دلیل لحن و ساختار و کلام مختص به خود
برای همه گروه های سنی مناسب نیست |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
سالهاست ندیدمت و این سؤال در ذهنم نشسته
که روی موهای تو هم تار سفیدی آیا نشسته
هنوز هم دارد صورتت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۸۷۷ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۱۰
|
|
من ؛ بازگشت از یک قدم مانده تا بهشت
برای روسیاهی که سیاهی تو تقویمم نوشت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۸۴۶ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۱۳
|
|
شبی در جمعی نشستیم که در آن هر که میگفت از یار خویش
رفت و رفت تا نوبت من شد کنم توصیف دلبر و دلد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۸۱۶ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۱۱
|
|
عشق نفرین و آه و فغان نمی پذیرد
گله ی مداوم و گاه بی امان نمی پذیرد
عاشق شدی تا زجرش ببینی
عشق مش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۷۸۰ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۱۰
|
|
از دکتر کاری نیومد ؛ خودت واسم نسخه درمون بنویس
واسه لشکر غمم با خنده هات ؛ چند باری بمبارون بنویس
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۵۱ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۹
مجموع ۳۱ پست فعال در ۷ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سید علیرضا دربندی
|
|
امروز 4 دی 1382 است مرتضی وارسته باغدار معروف پسته که دارای سه فرزند شیره به شیره است به اصرار خیلی زیاد بهترین رفیقش عازم جیرفت است و حین رفتن دختر سه ساله اش به نام ستاره به طرز عجیبی بیق
|
|
|
|
حاج فتح الله رو توی راسته فرش فروش ها تقریبا همه می شناختن ؛ از اون دست به خیر واقعیا نه از اونا که تا چند تا چشم ؛ کمک کردناشونو نبینه ؛ هیچ حرکتی نمیکنن از مؤمنی هم که شهره عام
|
|
شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۴ ۰۴:۲۹
نظرات: ۷
|
|
سیامک رو همه محل می شناختن ؛ جوان شر و شوری که به هیچ خلافی نه نمیگفت و غزاله در همین محل زندگی میکرد و از قضا سیامک هم خواستگار پا به جفتش و عاشق و شیدای اون اما غزاله مدتها بود
|
|
|
|
هورا تازه وارد چهارده سالگی شده بود اما اندامش بیشتر از سنش نشانش میداد ؛ یک زیبایی محسور کننده داشت که شبیه ش را فقط میشد در تابلوهای مینیاتوری به تاریخ پیوسته پیدا کرد چشمانی به رنگ دریا
|
|
|
|
یک باد بد موقع شروع به وزیدن گرفته بود و جز بلند کردن گرد و خاک حاصل دیگری نداشت پیرمردی که سر مزار نشسته بود از جیب کتش یک دستمال بیرون آورده و روی دهانش گرفت مزار جدید بود ؛ از آنجا ک
|
|
مجموع ۹ پست فعال در ۲ صفحه |