سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 30 آذر 1403
    20 جمادى الثانية 1446
    • ولادت حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها، هشتم قبل از هجرت، روز زن
    Friday 20 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۳۰ آذر

      جانانه

      شعری از

      سینا خواجه زاده

      از دفتر مثبت نوزده نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۵۱ شماره ثبت ۹۹۶۵۲
        بازدید : ۶۸۵   |    نظرات : ۵۶

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر سینا خواجه زاده

       
       
       
      سنگ‌ها
      قاصدان ترس
      کاروانِ ارمغان آسمان
      پا برهنه ریگزار هوا را می‌دوند
      حکم دارند از دهان‌ها
      حاکمان شهر ارواح رها
      تا دهان زنده‌ای امّا اسیر
      با
      انگ‌ها
      همصدا پیچیده در نقشی پر از ابعاد نامرئی
      که از شادی نمی‌رقصند
      و می‌کوبند پایش را
      پناه آورده بر گودال،
      پاسخ اند، گریه‌هایش را
      همان غلتان مروارید
      همان ویرانگر آبادیِ اشعار
      همان عریان ناآرام
      همان رودی که می‌شوید
      دوام لکّه‌زارِ سهم فکر وصله‌دار پاک‌سازان را
      برای
      رنگ‌ها
      رنگ خشم،
      روی دیواری که پیدا نیست در آن
      جز سیاهی
      نقطه‌های برق‌داری بی‌شمار
      دورتادور
      روز معنایی ندارد
      تابش خورشید هم یعنی شب است
      ریش‌ها چون شیشه‌های خاردار
      روی مستحکم‌ترین بارو
      پر از سوراخ نامفهوم
      آغل بازندگان
      گرگ‌های پشت پشم
      برّه‌های گوشت‌خوار
      سنگ‌ها 
      اینگونه نرم اینگونه آهسته همی‌بارند
      از آسمان ترس
      ترس هزاران مردِ
      با آهنگ
      از تیره‌ی شب‌های بی‌پایان
      از قوم کم پیدا میان جنگ
      مردان نا مادر
      مردان هر تاوان شادی‌ها
      هر آیه می‌خیزد
      آهسته می‌تازد
      یک‌باره می‌ریزد
      تا رنگ می‌بازد بهشتِ مویرگ‌ها
      در صورتش
      آزادیِ بودن،
      دیدن،
      بی‌وقفه خندیدن
      در بندِ آزادی
      آن دختر زیبا
      تنها،
      زنی شبگرد
      با آن‌همه خواهان
      با آن‌همه یاران
      آنان که خویشان اند
      یا آن، همه دشمن
      گفتن ندارد یا
      این در توانم نیست
      خواندن ندارد یا
      این مار سرخ بغض
      این شعر،
      ریگی در آموی روانت نیست
      شاید مروّت در
      دست ترازوی زبانت نیست
      هر جا که باشی باز
      هر جا که پنهانی
      هر خواب، زندانی
      این را بدان، این را نمی‌دانی
      که امروز هم بر گردنی باریک
      رگهای گرمِ صد ستون کاخ 
      غرّیده حیوانی
      دندانه‌های تیز خشم و ترس
      آنها مسافر بر قطاری صاف
      مانند یک ارّه
      بریده شاه از رگ
      سیلی براه افتاد
      از کوهسارِ دامن پوشیده از آلاله‌های عشق
      از قلّه‌های قاف
      صدها هزاران سنگ
      مانند ماه افتاد
      شاید نمی‌دانی زبانت هم
      لرزان تکان داده‌ست دستش را
      در ایستگاه آن قطار ترس
      آن سیل می‌آید
      آن سیل می‌باید
      آن سیل می‌شوید
      جایی به دنبالت
      روزی به زندانت
      خوابت کند ویران
      از دیده‌ی تارت
      افکار حیوانی
      این را شنو، شاید نمی‌دانی
      روزی که می‌آید برای بردنت از روی
      روزی که می‌نوشی بهای مرگ دُخت آهوی
      واگوی
      رنگ‌ها 
      گرم اند آیا نه؟
      وقتی که می‌پاشند
      سرخی به رنگ داغ
      بر پاره پیراهن
      بر جامه‌ی خونبار، جانانه
      می‌گرید آن‌جا سنگ
      می‌بازد آنجا رنگ
      با دیدنِ دستار، جانانه
      آیا کسی هم هست دیگر یار، جانانه؟
      آیا نمی‌پرسند این از خود
      آخر چرا شد خوار، جانانه
      آن دسته شیرِ جلگه‌ی قحطی
      ابر بنفش عشق غرید و ترسیدند چون کفتار،
      جانانه
      حالا تو می‌دانی گناهش را
      حالا تو می‌مانی
      تا واپسین تار سیاه موی
      در لابه‌لای جنگل افکار، جانانه 
      سنگی که کوبیدی برایش ارمغانی بود
      می‌رفت تا کوه تنِ گل‌زار، جانانه
      او گریه می‌کرد و حریصانه
      پود گلستان لباسش اشک می‌نوشید
      تار گرفتار صدایش ناله‌ی آواز را سر داد
      پاهای پیچیده میان کاغذ عاقد
      دود غلیظ بُهت، از عهدِ برادرها
      می‌گشت در گودال،
      تا سر پناهی را
      دود از نهاد استخوانش خاست
      خونابه‌‌ها زود از دهانش ریخت
      چشمان خود را بست
      حتی زمین هم ریشه را پس راند
      حتی زمین پُک می‌زد از سیگار، جانانه
      چشمان خود را بست
      امّا نمی‌خوابد دل بیدار، جانانه
      چشمان خود را بست
      تا جا بماند کاروان خدعه‌ی ایمان
      در تپه‌ماهور تن بیمار، جانانه    
      تا گم شود باران انگ و سنگ
      دنیای مردان فرار از ننگ
      مردان دالان‌های تو در تو
      مردان هر میدان بجز جنگ خلوص و رنگ
      آنجا نمی‌ترسند از رگبار آتشبار
      آنها نمی‌ترسند از موی رها در خون
      امّا هراسان اند یک عمر طولانی
      از لحظه‌ی بیعت برای فرض ویرانی
      تا آن لجن‌زار پر از رویای پوسیده
      از غنچه‌ی پونه
      از نقش اندیشه
      از رخش آزادی
      از سرو
      از ریشه
      از دانه‌ای مدفون درون سینه‌ی افگار، جانانه
      در خوشه‌گندم‌های خیس باد خورشیدی
      دست مترسک‌ها دعا گوی لباسش بود
      وقتی که می‌پیچد به خود بسیار جانانه
      آنجا که می‌ریزد فرو دیوار، جانانه
      آنها گریزانند از آوار جانانه
      حالا که شرمنده‌ست از آزار جانانه
      حالا که می‌لرزد به خود افسار جانانه
      آنان هرسانند و بس بیزار جانانه
      آنان هراسانند از انکار باورها
      آنان هراسانند از این کار جانانه
      .
      .
      .
       
       
      قطعاً اگر هر کسی به جز خودم این کار را کرده بود، به محض دیدنِ نام قربانی در یک سروده، متوجه نادرست بودنش می‌شدم.
      امّا عیب‌های دیگران را خوب می‌بینم و از خطای خودم غافلم.
      از بانوی دانا که در خصوصی گوشزد فرمودند سپاسگزارم. فعلاً با این راه حل سرپایی، واژه‌ی پیشین که یک نام بود را کنار گذاشتم، و واژه‌ی «جانانه» را بجایش آوردم. تا وقتی که از سر فرصت و حوصله به ویرایش اساسی این نوشتار بپردازم.
        
      مانند همیشه، به نقص‌ها(بویژه در این مورد کلیشه‌ای بودن) اعتراف دارم.
      قدردان یاری و راهنمایی و انتقاد و ... هستم.
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۰۶
      درود بزرگوار
      بسیار زیبا و طولانی است خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۲۶
      درود بر شما جناب استاد استکی
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      آره طولانی شد. مراحل صافکاری و ویرایش برایش در پیش است.

      سپاسگزارم خیلی فراوان.

      ارسال پاسخ
      سید هادی محمدی
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۲۱:۵۰
      سلام ها بر شما و
      نوشته تاب در تاب و پیچ در پیچ و زیبایتان
      تابیده بودی بهم کلمات را گونه ای درست

      زیبا نوشتی و یک کلام هم بگویم راجع به سیگار
      حذفش نکن سیگار نماد درد است برای شاعر
      نه ترویج و نه چیز دیگر است
      من خود مکرر استفاده میکنم در اشعارم

      قلمتان نویسا

      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۴۰
      درود بسیار شاعر گرامی و دوست عزیز
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      شادمانم که نوشتارم مهمان زمان و روان ارجمندتان شده‌است،
      با اینهمه کم و کاست، بسیار سپاسگزارم که امان بخشندگی‌تان نیز شامل حالش شد.

      آره، سیگار به دقت درد کشیدن و سوختن از درون را روایت می‌کند. و کسی که با خواندن سروده‌ی چون منی جذب سیگار شود آنقدر استعداد دارد که با صدای یک جوجه کلاغ هم جذب از سیگار بهتران(یا بدتران) شود.

      با همه‌ی اوصاف، چون سروده‌هایمان برای مدت نامعلوم در معرض دید همگان است، در آینده‌ای دور یا نزدیک، شاید این جمله‌ی سروده‌ی بنده هم در کنار چند جمله‌ی دیگر در ذهن نوجوانانی کنجکاو جای بگیرد و مجموعه‌ی آنها در یک فرآیند دموکراتیک، بتواند او را متقاعد به امتحان کردن سیگار کند.
      بنده خواستم رأی خود را پس گرفته باشم و تا جای ممکن آرای دیگران را باطل.

      از سویی تا بدینجای زندگی دربرابر سیگار، دیکتاتور بی‌رحمی بوده‌ام، پس شاید بر صداقت نوشتارم نیز تأثیر منفی بگذارد.


      ارسال پاسخ
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۲۵
      سلام سینا جان
      همه ی نظزات رو خوندم تا از نیمایی سری در بیارم
      ولی نیاز به تامل بیشتری دارم
      منتظر بودم مهدی محمدی نظری بلندبالا بده که نمیدونم چرا نداده
      سر میزنم و می آموزم از قلمت و نظر دوستان
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۵۷
      درود ایمان جان
      و درودی تازه به آقا هادی


      سپاسگزارم و شادمان که پذیرای نوشتار طولانی‌اَم در سرای اندیشه‌ی خود هستید.

      گاهی می‌خواهیم سر صحبت را باز کنیم، درباره‌ی چه؟ هر چیز که ارزشش را داشته باشد. علم و فنّاوری، عشق و عاشقی، دیگر مسائل اجتماعی ...
      چه کسی پایه‌ی بحث است؟ این بستگی به توانایی سراینده دارد که بتواند دوستان را متقاعد به همراهی کند.
      هر کسی تلاش خود را می‌کند، یا می‌شود یا نه.

      ثمره‌ی تلاش بنده در این نوشتار هم همین بود، که توانستم مهدی جان را در حدّ آن پیام نازنین به ذوق آورم و از این نیز بسیار راضی ام، یا بقولی به انتظارم رسیدم.
      همراهی بیش از آن نشانه‌ی برکت و ترسالی است که گاهی برای هرکسی بدلیلی خبری از آن نیست. درمورد من شاید چون دخترک زبانم فرقی میان محرم و نامحرم نمی‌بیند و حجابش را رعایت نمی‌کند.

      یا به بیانی
      گشت ارشاد واجبم
      ساقیا
      مهدی محمدی
      مهدی محمدی
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۲۵
      سلام دوست شاعر و ادیبم، ایمان اسماعیلی عزیز
      اولا ذیل پیام هادی محمدی این متن را نوشتی اما از مهدی محمدی نام بردی اگر بنده را درست خطاب کردید دلیل انتظارتان از نظری بلندبالا از مهدی محمدی چه می تواند باشد؟
      علی رغم مشغله فراوان و در صورت فراهم بودن زمان به اندازه کافی کمی این انتظار دور از انتظار بود چون اغلب اوقات رضایت مهدی محمدی از یک اثر به همین حد کوتاه می شود. علی رغم علاقه ای که به نوشتن نقد دارم، قلم در دستم غریبگی می کند، درست تر بگویم در اکثر زمان ها به ناتوانی ام در سرودن و نوشتن اذعان دارم. منتها خوشحال می شوم که دوستان فرهیخته و ادیبم به نوعی مرا وادار به نوشتن کنند.
      در همین روزها که مهرداد جمشیدی نیست و نیست فعالیت سایت و سایر دوستان کم رونق شده، ناخوداگاه روی همه ما تاثیر می گذارد
      اما در خصوص این شعر به نظر من علی رغم تلاش وافر سراینده توصیف ها دقیق نیستند و آن دقت و ظرافتی که باید باشد نیست
      برای مثال شاعر می گوید :
      سنگ‌ها
      قاصدان ترس
      کاروانِ ارمغان آسمان
      پا برهنه ریگزار هوا را می‌دوند
      حکم دارند از دهان‌ها
      حاکمان شهر ارواح رها
      تا دهان زنده‌ای امّا اسیر

      شاعر پس سرودن هفت سطر به کجا رسیده، چه تصویری بعد از این هفت سطر به ذهن مخاطب تداعی شده، منظور شاعر چه بوده؟
      برای این سوال ها لااقل بنده نتوانستم پاسخ دریافت کنم و ترافیک تصاویر مزاحم است تداعی معانی است آن ابهامی که شاعرش در شعرش آفریده را نمی توانم ابهام شاعرانه و هنرمندانه بدانم
      تقریبا همین نقدها تا پایان شعر وارد است. منتها اینکه بنده از شعر و خواندنش لذت بردم و رضایت دارم، پاسخش آری است
      دلیلش هم وزن و تلاش شاعر برای سراییدن بوده و قالب نیمایی و طولانی بودن اثر که اتفاقا اینجا یک ویژگی مثبت و خطاپوش ظاهر شده
      و بعد هم فکر می کنم در انجمن های ادبی روی این نکات ریز می شوند البته بنده همیشه فعالیتم محدود بوده و در انجمن ها حضور نداشته ام منتها در سایت های شعر خیلی کم به ظرافت تصاویر و تشبیهات به کار گرفته شده توجه می کنند.

      و در پایان تشکر از صبر و حوصله شاعر سینا خواجه عزیز و خوانندگان فرهیخته و ادیب خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۰۱
      عرض ادب خدمت هر سه بزرگوار

      مهدی جان، شاید درست نباشد که از خودم انتقاد کنم.
      پس به همین بسنده می‌کنم که اگر تلاش وافر را فاکتور بگیریم، با همه‌ی فرمایش شما درباره‌ی کاستی‌ها موافقم.
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۰۸
      مهدی جان، اینکه می‌گید «قلم در دستم غریبگی می‌کند» می‌تواند صمیمیت دوباره‌ی قلم با دستتان را به تعویق بیندازد. به نظرت اینطور نیست؟
      مهدی محمدی
      مهدی محمدی
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۳۱
      سلام مجدد شاعر فرهیخته و ادیب سینا خواجه زاده عزیز
      برای من این تجربه که دیگران را نقد نکنم اشعارشان را نقد نکنم خواسته ها، افکار و رفتارشان را نقد نکنم راحت به دست نیامد اولا برای نقد در هر زمینه ای تخصص لازم است حداقل باید بگویم تحصیلات آکادمیک ندارم و سوادم در زمینه ادبیات در حد همین چند سالی است که در فعالیت ادبی در سایت دارم و خدا را هم شاکرم اگر تا همین حد هم مورد پذیرش دوستان و فرهیختگان ادیبم باشم
      در ثانی به قول معروف عیب هنر جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
      دیده ی مهدی محمدی در این چند سال به خاطر تمرکز روی عیب آثار هنری خطابین شده و به علت ترک بیان نقاط قوت اثر از اعتدال خارج
      این مسیر که سال ها اشتباه پیموده شده اصلاحش نیاز به زمان، پرهیز از نوشتن، کم نوشتن، نوشتن در حد ضرورت و نوشتن در صورتی که دل هم به اندازه کافی همراهی بکند.

      ولی در کل به گفته منطقی شما که همین بیان غریبگی نیز غریبگی می آورد صحه می گذارم
      من تقریبا هر روز واژه های را تحت عنوان شعر روی صفحه می آوردم و با ویرایش و این ها شاید سه روز یکبار یک اثری حالا با کیفیت کم یا زیاد تولید می کردم الان یک هفته بیشتره که اصلا شعر نمیاد انگار چشمه خشک شده
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۱۲
      سلام بر دوستان و برادران عزیزم
      پوزش از تاخیر
      مهدی جان محمدی منظور من شخص خودت بود خندانک
      هادی جان محمدی اگر چه آنطور که باید ، قلم نزده ولی تا حدودی منظورشو رسونده و رضایت داشته
      از اونجایی که نیمایی و سپید و نو سر در نمیارم
      نقد همه ی دوستان رو میخونم تا انچه روزیِ ام است رو بگیرم
      با تشکر از مطالب ارزشمند شما و هادی جان و شعر سینا جان
      ارادتمند همگی تان خندانک خندانک خندانک
      مهدی محمدی
      مهدی محمدی
      پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۲۸
      درود مجدد ایمان اسماعیلی عزیز، دوست خوب و شاعر فرهیخته
      تواضعت ستودنی است چرا که می دانیم در شعر کلاسیک قلمی توانا دارید
      و به زعم بنده نیز شاعری که غزلسرای خوبی است حتما می تواند اشعار نو و سپید زیبایی بنگارد خندانک خندانک
       موسی عباسی مقدم
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۰۷:۰۹
      درود بزرگوار زیبا بود خندانک خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۲۴
      درود استاد ارجمند جناب عباسی مقدم
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      خیلی ممنون و سپاسگزارم
      ارسال پاسخ
      بهنود کیمیائی
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۰۴
      درود




      ⚘⚘⚘⚘⚘
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۲۶
      درود بر شما جناب کیمیایی دوست عزیز
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      لطف کردید توجه نمودید.

      ارسال پاسخ
      ابوالفضل احمدی
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۳۷
      🌻
      🌻🌻
      🌻🌻🌻
      🌻🌻
      🌻
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۲۸
      درود بسیار آقای احمدی
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      سپاسگزارم دوست ادیبم. لطف دارید.

      بسیار ممنونم از کمکتان که برایم راهگشا و راهنماست.

      ارسال پاسخ
      رضا رضوی تخلص (دود)
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۲
      سلام و درود زیبا بود خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۲۹
      درود بی کران جناب رضوی
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      بسیار سپاسگزارم که به نوشتارم توجه فرمودید.

      ارسال پاسخ
      محمد مهدی بخارائی
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۰۰
      جولان رخشانه ای زیباست خندانک
      درود فراوان بر شما جناب خواجه زاده بزرگوار خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۳۱
      درود بنده برای شما جناب بخارائی
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      دیده شدن در محضر دانش و خرد شما دوستان خردمند، مایه ی مباهات بنده است.

      ارسال پاسخ
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۲۰
      درود بزرگوار........ زیبا بود خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۳۲
      درود حضرت استاد
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      بسیار شادمان و سپاسگزارم که به نوشتارم توجه میفرمایید.

      ارسال پاسخ
      مریم کاسیانی
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۱۷
      سلام،درون مایه ایی ارزشمند با قلم توانای شما خندانک
      البته پیشنهاد من کوتاه کردنش هست
      برقرار و ماندگار باشید خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۳۹
      درود فراوان بانو کاسیانی گرامی
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      سپاسگزارم بانوی مهربان

      برای این موضوع نمی‌توان نوشت و گفت دیگر بس است. امّا آره، نوشته‌ام اضافه‌ها دارد و خیلی هرس‌کاری نیاز دارد.

      ممنونم که توجه فرمودید و خواندید.

      ارسال پاسخ
      مهدی محمدی
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۳۹
      سلام و درود رفیق
      بسیار عالی است خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۴۳
      درود مهدی جان
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      ممنونم دوست مهربانم که نوشتارم را خواندید.

      نظر لطف شما چنین است.

      ارسال پاسخ
      سینا خواجه زاده
      سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۳۵
      خواننده عزیز

      خواهشمندم توجه فرمایید که مراد از کاربرد واژه‌ی «سیگار» در این نوشتار، تبلیغ یا منع نیست. اگر بشود چنین برداشت کرد، شاید به شکلی حذف یا جایگزینش کنم.


      ارادت.


      مهدی محمدی
      مهدی محمدی
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۴۳
      بگذار تریاک خندانک
      ارسال پاسخ
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۰۳
      مهدی جان، بحث رو تخصصی می‌کنید. خندانک
      آرمان پرناک
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۳۹
      سلام و عرض ارادت خدمت جناب خواجه زاده عزیز
      شاعر شعرهای نفس گیر
      واقعا" خودتان یک پا دیوان دهخدا هستید.
      دستمریزاد
      قلمتان ماندگار
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۵۶
      درود بر شما آرمان جان
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

      سپاسگزارم دوست خوبم.

      وقت کودکی بعضی وقت‌ها برای سرگرمی در فرهنگ عمید دنبال معنی بعضی از الفاظ رکیک می‌گشتم.
      وگرنه واژه‌ی چندانی نمی‌دانم.

      بسیار سپاسگزارم که به نوشتارم توجه داشتید. مهربانید و نیک‌اندیش.

      ارسال پاسخ
      مجتبی شهنی
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۴۱
      درود فراوان
      بسیار بسیار
      زیبا و عالی
      بود🌺
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۱۰
      درود دوست عزیزم جناب شهنی
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک


      بسیار سپاسگزارم که لطف کردید و نوشته‌اَم را خواندید.
      نظر لطف شماست.


      ارسال پاسخ
      ابوالفضل احمدی
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۱۲
      سلام و درودی دوباره بر جناب سینا خواجه زاده بزرگوار🌻🙌
      باز هم همانند نظر قبلی در شعر سابق شما ، میگویم که صاحب نظر نیستم و ادعایی ندارم و اگر در جایی مخالفید و در درک احساسات جاری شما در شعر با نظرم مغایرتی وجود دارد بفرمایید تا من هم نوع نگاه و خوانشم را در اشعار صحیح تر کنم ...
      (تبادل نظر سازنده دوطرفه🌻)

      خب ، قبل از اینکه بخواهم خودم چیزی بنویسم نظر و دیدگاه تنی چند از دوستان را برسی کردم و
      با نظر جناب محمدی گرامی در مورد اینکه
      شعر از فضای گوناگون و حالت های روحی مختلف ساخته شده و مواردی از این فضاها شباهتی به هم ندارند
      برای مثال قبل از قیام عاشقی ، فضای مات و سیاهی وجود دارد و بعد از آن روشنایی عشق سبب دید مسیر می‌شود ، پیوند دادن این دو عنصر در شعر باید یک تحولی در روحیه خواننده به وجود بیاورد که ناگاه متوجه صدای همهمه آن برهه زمانی بشود...
      یا حتی در عنصر اول دوران سیاهی...
      فضاهای سیاهی در انواع مختلف وجود دارد که به گاهاً به طور ناپیوسته با هم متصل اند و این مورد یک خلاء زود هنگام در ذهن کسی که در استعاره ها به دنبال مفهوم و احساس شاعر میگردد... به وجود می‌آید
      که ناگاه چه شد؟

      برای مثال آن سنگ های سیاه...
      تا آنجا که فرمودید از شادی نمیرقصند...
      درست متوجه شدم و آن کینه توزی و نفرت حاکم بر آن فضارا حس کردم و خوب بود واقعا🌻
      ولی از
      《و می‌کوبند پایش را》
      این ضمیر (ش) اشاره ای به چیزی دارد که بدون مقدمه ای و زمینه سازی‌ای وارد شعر شده....
      یک پیشنهادی که در حد خودم میتوانم بگویم ؛ از کلمات و ادات تشبیه:
      همچو... چو... چنان... چنین... مانند.... به سانِ....مثل.... به مثل.....
      استفاده کنید که در پیوند دادن موضوعات مختلف و استعاره ها عالیست👌🌻
      بیشتر از احساسات خودتان قبل از آن ظهور بگوئید... فضارا زیاد گفته اید چه طور بوده و چه پیش آمده.... ولی از خودتان و آدم ها کم گفتید...
      و شاید سلیقه خودتان باشد نمیدانم🙃
      مثال های من برای آوردن حس خودم :
      🌻
      سهمگین سکوتی در شامی آخر
      و ​بی تو
      مهر و خنده را
      از دل من....
      از هوا میگرفت
      شاید برده بود!
      و دل از رخوت آن فضا میگرفت....
      🌻

      نگاه کنید من گفتم شاید برده بود👆
      اینکه برده بود و نبرده بود ، با اینکه من آنجا بودم یادم نیست! چون آن همه سیاهی در نور عشق گم شد و یادم نیست دقیق....
      شام آخر بی تو یعنی توطئه و دسیسه هایی که تو هنوز نبودی تا ببینی.... و خدارا شکر که آمدی تا نبینم.... :)

      بعد این را بگویم ، به علت طولانی بودن شعر یک فاصله زیادیست از سیاهی ها تا ظهور معشوقه
      این سلیقه ای میتواند باشد ، که چقدر بسیار سیاهی بوده.... و بعد ظهور شد...
      و یا اگر این فاصله کوتاه باشد این سلیقه هست که خواننده از زیاد بودن فضای منفی خسته نشود و شعر را رها نکند! با کلمه هایی سیاهی را سیاه تر کند و آن فاصله تاریک... کوتاه تر و
      بعد ، ظهور عاشقانه...
      ظهور را بیشتر بگوید و بعد باز به سیاهی ها بپردازد و ادامه ماجرا....

      تابش خورشید یعنی شب است را بسیار بسیار دوست داشتم ، هم بسیار مفهومی بود و هم از آن دست ترکیب هاییست که خوب معروف میشود🙌🌻
      آنجا که از حیوانی در کاخ صد ستون گفتید ؛ معانی بسیاریست ؛ یکی کاخ صد ستون تخت جمشید که نقوش حیوانات زیبائیست و خواستید عشق را به درازای تاریخ بکشانید... و یا کاخی با ذهنیت منحصر به فرد خودتان که عشق پایه هایش است...

      بریده شاه از رگ
      خیلی عالی بود ، درود بر شما این هم مضمون زیاد دارد
      بریدن شاه از (نوع) رگ = شاهرگ گردن
      و یا قتل شاه عشق در شعر که در هر دو منظور از خون سرخ عاشقی ، شقایق می‌جوشد.

      اینکه خودمان در احوال و حالات مختلف در خوشحالی و غم خودمان را به جای خواننده بگذاریم و از دیدگاه او شعر را اصلاح کنیم ، گسترده تر کنیم یا کوتاه تر کنیم ، کمک کننده هست
      🌻
      شعرت را دوست داشتم علی‌الخصوص مفهومی که میخواهی به شعر بدهی🌻
      اگر میشود بخش بندیِ اتفاقات و تفکراتت در بند های شعر نیمایی‌ات را حال خلاصه یا هرطور میپسندی و وقت داری.... بگو شاید شیوه نگاهم در خوانش اشعار شما و دوستان از سر مبتدی بودنم بهتر شود🌻🌻✋

      سلامت و پاینده باشید
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۵۴
      درود بنده بر شما آقای احمدی

      اجازه دهید پیش از هر سخنی به خودم تبریک بگویم، برای به همراه داشتن همه‌ی دوستان ادیبمان و بویژه شما جوان فرزان در گفتگوی این سروده.

      و مطمئنم دوستانمان نیز مانند بنده می‌دانند بهره‌مندی از نبوغ جوانی با اینهمه درک و استعداد چقدر دلگرم کننده است و انگیزه‌بخش.

      دیدگاه شما را خواندم، جای آفرین و مرحبا دارد. نزد بنده، پاسخ به اینهمه اندیشه‌ی ناب به سادگیِ یک تشکّر خشک و خالی نیست.

      پس فرصتی نیاز دارم که دیدگاه‌تان را به شکلی درخور پردازش کنم و به هم‌اندیشی نزدیکتر شویم.

      راستش در «بخش بندی اتفاقات و تفکرات در بند...» به خوبی متوجه منظور شما از «بخش‌بندی» نشدم.

      به هر روی مطرح نمودنِ هر پرسشی که پیش آمد، بهترین لطفتان به من و این سروده است.

      ارسال پاسخ
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۱۶
      درود ابوالفضل عزیز خندانک
      نظرت رو دوست داشتم خندانک
      ارسال پاسخ
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۱۳
      سلام و عرض ادب🌻
      بسیار بسیار خوشحالم نظرم مورد نگاه خوب شما قرار گرفته
      بله فرصت هست... سرمیزنم حتما✋🌻
      در مورد بخش بندی ، خب شعر سبک جدید... سپید و نو....
      متن پیوسته ای هست و جزء به جزء نیست بگیم قسمت اول قسمت دوم....
      خب ولی صحنه ها و وقایع و موضوع‌پردازی های متفاوتی وجود دارد ، از یک جا تا سطری به زمانه قبل از عشق پرداختید و یک جا از زیبایی های عشق گفتید و بعد هم گلایه از زمان...
      در موضوعات مختلف ، معانی متفاوتی که خودتان در ذهنتان دارید را سر فرصتی مناسب در بفرستید🌻✋
      🌻
      ارسال پاسخ
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۳۹
      سلامی بر جناب راجی بزرگوار🌻
      تشکری بسیار از کلام دلگرم کننده‌تان🌻
      من هم هنر و شعرتان را دوست دارم
      🌻🌻
      🌻
      ارسال پاسخ
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ ۱۶:۱۹
      ابولفضل جان

      مهارت‌های اجتماعی‌تان که تبادل نظر سازنده‌ی دوطرفه بدون آن ممکن نیست، خبر از بلوغ شخصیتی شما می‌دهد که خیلی‌هایمان تنها ژستش را در خود داریم.

      خواهشمندم هر زمان که دوست داشتید، من را برای تبادل نظر، آماده و مشتاق بدانید.

      سعی می‌کنم طوری توضیح دهم که پرسشِ آخرتان نیز برطرف شود. از زبان معیار هم می‌روم به خودمانی.

      گاهی پیش میاد تصویرهایی که از رویدادهای گوناگون ولی مربوط به هم در ذهنت جا گرفته، یکباره و شبیه یک سیل در ذهن براه میُفته. اینجور وقتها، هرکاری که داشته باشم، رها می‌کنم و می‌چسبم به شکار تصاویر، ذهنم رو آزاد می‌گذارم و اجازه می‌دم همه‌ی واژه‌ها در این طوفان ذهنی به گردش در بیان، بقیه‌ی کار بطور خود به خود انجام می‌شه. و وقتی که این جریان متوقف می‌شه، یک سروده‌ی شلخته جلوی خودم می‌بینم.


      امّا مشکل‌هایی وجود داره، اینکه نمیشه همه‌ی تصاویر رو شکار کرد، تصویرها به هم پیوسته نیستند، خیلی از تصاویر خودشون رو به ما نشون نمیدن، یا واژه‌ها ایراد دارند.

      راه حلی که مستقیم به ذهن می‌خوره، اینه که وقت زیادی برای ویرایش سروده بگذاریم، عوضش هیچ‌کس متوجه نمیشه سروده‌ی ما از اول به این تر و تمیزی نبوده.

      یک راه حل دیگه، که گاهی من باهاش راحت‌ترم، اینه که اجازه بدیم از میان دوستان، کسانی که خودشون مایل‌اَند، با گفتن دیدگاه‌شون هم به مسیر سروده جهت بِدن و هم یک طوفان دیگه در ذهنمون ایجاد کنند. و با ذهن دوباره طوفانی شده، در دورِ تازه تلاش کنیم تا کمبودها رو برطرف کنیم.

      با این روشِ سرودن، طرز نگرش سراینده به رویدادها از اولین خاطره‌ای که به یادش هست تا حالا، رنگ و طعم نوشته رو درست می‌کنه. طرز نگرش من هم، همیشه کمی هیجانی و گاهی امید کاذب و گاهی هم ناامیدی داره.
      پس بندها رو اینطوری سر هم می‌کنم، خیلی اتفاقی و با بینش خیلی اندک، بیشتر تحت تأثیر جوشش، فوران و آزادسازی احساسات جمع شده درباره‌ی یک موضوع.

      شما این نوشته رو بصورت یک روایت عاشقانه برداشت کردید، امّا با اینکه داستان چیز دیگری بوده است، شما با بخشهایی ارتباط برقرار کردید و برداشت‌های جالبی داشتید که خیلی روی ویرایش بعدی این سروده تأثیر می‌گذاره.


      (کمی به احترام قهرمانِ سروده، زبان معیاری شویم) این سروده درباره‌ی «سنگسار» یک انسان بزرگ به جرم اینکه نمی‌خواست مانند یک کالا فروخته شود، است. و آنچه در ذهنم به آن دامن زدم تا نگاره‌های غلیظی بدست آید، تصوّر ترس و جهل و هوس مردانی‌ست که زیبایی را نیست می‌کنند تا نصیب هیچ‌کس نشود. کمی هم سعی کردم به تنها بودن قهرمان اشاره توجه کنم.

      اینکه بگویم نتوانستم، درست نیست، درواقع هنوز کامل نشده است، و با انرژی و بازخورد خوبی که از شما و دوستانمان گرفتم، خوشبینم که مانند سروده‌های دیگرم این هم خوب از آب در آید.

      درباره‌ی فوایدی که این دیدگاه شما برای این سروده دارد و خواهد داشت، اینکه چرا از چیزی درباره‌ی خودم نگفتم، یعنی خیلی کم از ضمیر «من» استفاده شده، البته نصف نوشته‌هام بطور همزمان «من» و «تو» رو دارند، درحالیکه درد اصلی «ما» نبودنه.
      از این موضوع که بگذریم، نبودنِ من، بخاطر اینست که وسطِ این سنگسار، من هیچکاره بودم. حالا هم تنها یک روایتگرم.
      امّا با این پیشنهاد شما، به این فکر می‌کنم که چرا من هم توی داستان نباشم، مثلاً من می‌تونم یکی از اون افراد باشم که حالا پشیمونه، یکی از کسایی که سنگ می‌زدن، یا اونهایی که عین مجسمه تماشا کردند تا از مرگ زیبارویی که دستشون بهش نمی‌رسید ارضاء بشن یا ... پس خیلی دوست دارم که بتونم این پیشنهاد شما رو عملی کنم.

      در ویرایش بعدی تصاویر رو به هم وصل می‌کنم تا با بخیه‌ی مفاصلِ سروده، خلأها کمرنگ یا ناپدید بشن.

      آره «شاید» در «شاید برده بود» نفوذ رو افزایش می‌ده، امّا به تجربه می‌گم «شاید» گاهی به در بسته می‌خوره، گاهی باید قاطعانه گفت «باید» «حتماً» ...

      جاهایی که اشاره فرمودید، «تابش خورشید ...» «شاه از رگ» ... خیلی نزدیک به تصورات خودم است.





      نمی‌دانم پاسخم چقدر ما رو به هم‌اندیشی نزدیک تر کنه. امّا مطمئنم این بحث خیلی برای این سروده پربار است و به خروجی مطلوبی می‌رسیم.


      ارسال پاسخ
      ابوالفضل احمدی
      جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۰۵
      سلامی به گرمی آفتاب بر سینای عزیز🌻

      حقیقتش همانطور که گفتید موضوع نوشته را اشتباه برداشت کردم و به جای رسومی خرافی و جاهلانه مانند سنگ‌سار ، داستانی با شور عاشقانه برداشت کردم....
      طوفان های صحنه و منظره های مختلف برای کسی که در شعرش نیاز به تداعی موضوعات و خاطره های تلخ و شیرین دارد طبیعیست....
      حال حین اینکه به این تصاویر ذهنی می‌نگریم... و خودکار و قلمی در دستمان هست تا آنها را یادداشت کنیم ، در جزء به جزء این نوشتن میتوانیم از خودمان بپرسیم:

      چه واژه ای بهتر می‌تواند این عکس ذهنی مرا واضح تر نشان دهد؟
      چه کلمه ای...
      چه ترکیبی از کلمه ها هستند که حس مرا به خواننده بیشتر منتقل می‌کنند ؟
      《از نظر من برای اینکه حس خواننده بیشتر با شعر پیوند بخورد اول باید حس شاعر را برانگیخته کند ، پس این سوال از خودمان در این دریای احساس و عکس میپرسیم؟ چه کلمه ای گمشده از واژه ها احساس من را بیشتر برای خودم نشان میدهد و عکس در ذهنم منسجم تر میشود؟》
      لزومی نیست که حتما کلمه ای وجود داشته باشد ؛ وگرنه اگر بخواهیم هی فکر کنیم چه کلمه ای باز بهتر از اینی هست که یافتم... تا قیامت شعر تمام نمی‌شود!
      یعنی بجای وسواس بی فایده کمی از بهتر شدنِ آن برای دل خودمان... بنویسم🌻
      من همیشه به کم نیاورنِ زبان فارسی در بیان فعل و قافیه و احساس و هرچیز دیگر معتقدم و می‌دونم اگر جزء به جزء خط به خط شعر را برسی کنم... اگر جایی کمبود حس شد(بدون وسواس) و بفهمم این حس من نیست...
      بیشتر خودم را در آن لحظه ای که در ذهنم هست غوطه ور میکنم تا جمله و کلمه خوب آن بیاید🌻
      گاهی دیدم برخی واژه ها را که بعد از اشتراک شعر دیده ام و گفتم کاش آن زمان دیده بودم...
      مثل ترکیب (رخوت سیاه شب)
      که حسی بین ترس و خشم و آلودگی آن شب برایم دارد.
      برخی کلمه ها هستند که در ذهن ما هم کاربرد مثب دارند و هم منفی ، یعنی خنثی
      مثلا
      بلا به معنی عذاب / بلا در ترکیبی مثل چشمان بلاکُش که به معشوقه می‌پردازد

      و کلمات مثبت مثل عشق و خوبی و محبت
      کلمات منفی که هرگز معنی مثبت نمی‌گیرند مثل :
      نجاست ، تعفن ، و کلماتی که برای همه احساس بدی دارد
      در مدرسه و دبیرستان شعر و کلمه زیادی آموخته نمیشود و ۹۰٪ مطالب ادبیات فارسی آنجا را میتوان گفت بی فایده هست ؛ چون با اصول شعر ؛ معاشقه در شعر... و ما را با آن دست شعر هایی که باید برای شاعر یک کف مرتب زد آشنا نمیکند! حتی گفتار و کردار #برخی از دبیران فارسی دانش آموزان را از شعر زده میکند و برخی پس از دبیرستان همانطور شعر در ذهنشان بد جا افتاده و سراغ شعر نمیرود!
      اکنون مگر اینکه دیگر خودمان به سراغ اشعار کهن و معاصر برویم و بیاموزیم کلمه ها را... خلاقیت و درک شاعران در ترکیب هارا که بله! این ترکیب هم میشود!
      مثلا ترکیب مهرگیاه حافظ برایم خیلی جالب بود و دو هفته پیش برای اولین بار دیدم:

      سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
      به طلبکاری این مهر گیاه آمده ایم!🍷

      یا نظامی ترکیب لیلی طلبی - زیاده میلی را به کار میبرد:

      گرچه ز شراب عشق مستم
      عاشق‌تر ازین کنم که هستم

      گویند که خو ز عشق واکن
      لیلی‌طلبی ز دل رها کن

      یارب تو مرا به روی لیلی
      هر لحظه بده زیاده میلی

      از عمر من آنچه هست بر جای
      بستان و به عمر لیلی افزای

      (بیت آخرش غیر مستقیم میگه من پیشاپیش برای عشق لیلی مردم🙃)

      این ترکیب ها و خلاقیت ها به ما میفهمونه عاو! ببین شاعر چی ساخته! اینجوری هم میشه!
      پس باید یه چیزی دیگه هم باشه که به شعر من بیاد...


      اگر اشکال ندارد یک بحث دیگر به همین اندازه دارم
      فعلا تا اینجا باشد تا دوباره بیایم🙌🌻
      من هم همیشه بسیار مشتاق بحث و تبادل نظر و دیدگاه هستم و خوشحال خواهم شد اگر سخنی با دوستان باشد🌻
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۰۶
      درود دوباره آقا ابولفضل

      طبیعیه، چون پیوستگی بخش‌های پشت سر هم، کامل و پررنگ نشده. نه اینکه کلاً نتونیم منظور رو متوجه بشیم، بلکه دقت بیشتری طلب می‌کنه.

      یک مثال دیگه هم می‌تونیم بزنیم، ما مثل شکارچی هستیم و سروده‌ها مثل یک گله‌ی شکار.
      وقتی ما به احساس «کشف» می‌رسیم، انگار صیاد ذهن یک گله پیدا کرده.
      حالا بعضی‌ها با شکار یکی دو تا راضی می‌شن و بقیه رو رها می‌کنند.
      امّا بعضی هم به هر شکار یک تیر می‌زنند و زخمی اش می‌کنند تا نتونه فرار کنه، و بعداً سر فرصت و از روی حوصله دونه به دونه گیرشون می‌دازن.

      مثال خیلی بدیه. خیلی از شکار بدم میاد. امّا خیلی به واقعیت ذهنی خودم نزدیکه.

      مثلاً در این سروده، من چند تا تصویر مختلف رو زخمی کردم که از یاد و ذهنم فرار نکنند. از دوستانم کمک خواستم برای اینکه انگیزه بدهند تا دوباره سروقتشون برم. و از نتیجه راضی اَم.

      درباره‌ی سطح آموزش در مدرسه، با احترام کامل به آموزگاران که هر چه ادب داریم هم از زحمت ایشان است، باید به چنین قضایایی سیستمی نگاه کرد، «چو عضوی بدرد آورد روزگار ...»

      دوست اندیشمندم تا هر جا که ذهنم بکشد، با شادی همراه شما هستم.


      ارسال پاسخ
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۴۵
      سلامی دیگر در روزی دیگر بر شما🌻✋

      تا اینجا هم با شما موافقم👍
      من هم با شکار مخالفم😅 و خب مثال جالبیه درود درود بر شما ؛ با همین فرمان میریم جلو:
      صحنه هایی با احساسات و فضای خوبی را شکار کردید ، اکنون اگر بیاییم طبق متنی که دیروز نوشتم (سلامی به گرمی آفتاب....) جمله بندی ها را سازماندهی کنیم و کلمات را مرتب تر بچینیم ، مثل این است که اول قبل از شلیک ، حساب شده بیندیشیم، شکار های درشت تر را بزنیم و بعد لاغر و ضعیف تر ها که اگه لااقل از دست در رفتند یا به علت زیاد شدن اگر دلمان خواست حذف کنیم.... اون جملات فربه و آبدارش هنوز باشه👌
      (تازه میتونیم با به تله انداختن اون صحنه ضعیف های شکار شده پرورششون بدیم بزرگتر بشن🌻😅 کی میگه حذف بشن؟)
      《عجب مثالی زدید ایول دارید🌻✋》
      یه چیزی که چند روز پیش عرض کردید ، اینکه فرمودید کسی بعد از ویرایش متوجه زحمت و تلاش ما نمیشه که چقدر وقت و حوصله پشت شعر صرف شده....
      با این جمله تا جایی موافقم و تا جایی مخالف
      🌻1) برای کسانی که آشنایی ادبی زیادی ندارند احساس می‌شود درست به نظر برسد ولی همان دسته افراد وقتی کتابی را می‌خرند چند لحظه صرف خواندن قسمتی از آن میکنند تا بفهمند چقدر خوب سروده شده ، اگر زحمت و تلاش شاعر را درک نکنند ؛ حداقل تشخیص کار با کیفیت و ماهرانه (شعر را با احساس و برای دل خودش گفته و حوصله و وقت به خرج داده تا کار با کیفیت ارائه کند) را با آن کس که تنها هدفش این بوده کتابی به چاب برساند دارند و بر‌همین اساس کتاب قوی تر را انتخاب می‌کنند و این داشتن کتابی اینچنینی درک ادبی آنها را هم افزایش می‌دهد...
      🌻2) هر شعری از اول خوب نبوده و
      هر شاعری هم از اول اینقدر هنرمند نبوده
      اگر شاعری بداهه گویی خوبی هم دارد باز هم هروقت بخواهد شعری را روی کاغذ بیاورد ، آن فرد هم به اندازه شما وقت به خرج میدهد ، بسیار فکر می‌کند ، خودش را در شخصیت های مختلف ، احساسات گوناگون می‌گذارد ، منابع واژه و لغت‌نامه ها معنی های مختلف یک واژه نزدیک به نظرش را می‌یابد....
      من و شما در اوایل مسیر این فرایند ویرایش را شاید کند و وقت گیر انجام دهیم ولی این مسیر بالاخره جایی نمیرود! یعنی همیشه حتی برای استادانی چون فریدون مشیری ، شفیعی کدکنی ، نیما یوشیج ، این پروسه ای که اکنون برای من و شما شاید دشوار باشد و زمان زیادی را بطلبد ، برای آنها هم همین بوده و حتی در معروفیت و حرفه ای بودن هم همین بوده! شاید وقت کمتری در کل از آنها نسبت به ما بگیرد چون خیلی از عمرشان در شعر صرف کرده اند! و این از حرفه ای و تند شدن آنهاست که کم کم من و شما هم الآن در حال پیشرفتیم و پیشرفت ها خواهیم داشت🌻

      برخی شاید من هم در اوایل می‌پنداشتم کار ادبی باید کاری باشد که با زبان و گویش جامعه فرق زیاد کند تا بگن:
      آآ عجب کار ادبی و شعری هنرمندانه ای!!
      بعدش دیدم این فکر تنگنایی دارد.... منظور به مطالعه‌گر خوب نمیرسد ، لا به لای تشبیه ها و فضا سازی هایی که نزدیک به سبک فکری و اندیشیدن مردم نیست ، همان تشبیه و فضا درک نمی‌شود و در نهایت گم می‌شود که این‌طور شدن... برای هر دو گروهِ نویسنده و خواننده ها.... پسندیده نیست
      🌻شاعری که هزینه گزاف برای کتاب پرداخته و شعرش درک نمی‌شود و در نتیجه👈فروش پایین
      🌻خواننده ای که کتابی خریده تا وقت خودش را صرف یادگیری و اندیشیدن کند و حال گیج و مبهم مانده....
      اگر سبک رساندن منظورمان را ، (مثل) که نه.... اگر مثل جامعه باید چه فرقی با متن عادی می‌کند؟ یه پل های مختصری باشد که آنها را متصل به شعر کند ، تا مقداری در تفکرات شاعر غرق شوند و بعد با پلی دیگر حاصله از منظورات مردم به جایی دیگر بکشانیم تا قدم به قدم در شعر ما پیش‌بروند....

      در مورد اینکه خودتان را هم در شعر بیاورید ؛ اینکه گفتید میخواستیم به جای (من) و (تو) ، (ما) باشیم جالب بود.... و فکرش نکرده بودم.....
      بعدش در پاسخ گفتید که خواستید خودتان هم به عنوان نظاره گر بر ماجرا باشید که میشه این رو به این صورت ها آورد که من هم با نظاره کردن ؛ اینکه کاری از دستم بر نمی‌آمد ، برایش قدم نداشتم ، این یک جور سنگسار کردنش توسط خودم بود یا حتی میتوانید نسبت به افراد جامعه نسبت دهید! نه خودتان! چرا جامعه سکوت کرد؟
      همه سنگسار کردند
      آن را
      هویت خودشان را
      دلهای سنگ خودشان را......


      کدامین آتشین سیما به این ویرانه می‌آید؟
      که از دیوار و در بویِ پرِ پروانه می‌آید......
      (صائب)



      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۵۵
      درودی به خنکای بامداد


      ممنونم که منظورم رو متوجه می‌شید. اینهمه خرد و خودکفایی و تلاش برای خودسازی فکری‌ آفرین داره.

      آره همینطوره، می‌شه بعداً پرورششون داد، امّا یک نکته درباره‌ی مثال زدن. وقتی می‌گیم پدیده‌ی x مانند پدیده‌ی y است، معنیش این نیست همیشه و در هر حالتی اینطوری باشه.

      در حالت کلّی، مثال زدن همانند اینه که در یک فاصله‌ی خیلی کوتاه از یک خط خمیده(که توصیف کردن اون بخاطر خمیده بودن پیچیده‌ست)، بجای اون خط، از خط مماسش استفاده کنیم. یعنی از خط راستی که در حالت کلّی هیچ ربط و شباهتی به اون خط خمیده نداره امّا توی اون ناحیه‌ی خیلی کوچک، کاملاً شبیه اون خط خمیده‌ست.

      برای همینه که معمولاً هنگامِ مثال زدن، لفظ «از لحاظِ» رو بکار می‌برند، تا اون ناحیه‌ی کوچک رو تعیین کرده باشند:

      از لحاظِ تیپ، کرمانی‌ها مانند اصفهانی‌ها اند...
      از لحاظِ اخلاق، کرمانی‌ها مانند زاهدانی‌ها اند...
      از لحاظِ وضع مالی، کرمانی‌ها مانند کویتی‌ها اند...

      این درحالیه که می‌دونیم در حالت کلّی، کرمانی‌ها و زاهدانی‌ها و اصفهانی‌ها پیچیدگی‌ها و انحناهای خودشون رو دارند و می‌تونیم بگیم:

      کرمانی‌ها مانند اصفهانی‌ها نیستند...
      کرمانی‌ها مانند زاهدانی‌ها نیستند...
      ...

      پس شعر گفتن هم، همیشه و همه جا و بطور کلی و سراسری شبیه شکار کردن نیست، بلکه شاید فقط در همین ناحیه‌ی کوچک که ما داریم درباره‌ش بحث می‌کنیم(یعنی از لحاظ اینکه اینکه چرا بندها اینقدر ناپیوسته شده‌اَند) اینطوری باشه. یا به عبارتی در حالت کّی شاید شعر گفتن مانند شکار کردن نباشه...

      ابوالفضل جان، من همین دو خط خرچنگ قورباغه‌ای هم که هست رو برای خودم می‌نویسم. البته ناشکر نیستم، دوست قدیمی‌ای دارم که گاهی زنگ می‌زنه صرفاً برای اینکه ببینه چیز تازه‌ای نوشتم یا نه، فوق‌العاده هم سختگیره و تقریباً همیشه بهم ضدّحال می‌زنه و ایرادهای بنی‌اسرائیلی‌ش رو یادم نمی‌ره، و همین برای شارژ شدن موتور کوچک مغزم کافیه.

      آره، منم آرزو دارم بتونم یک روز نوشته‌هام رو به حدّ یک کتاب برسونم، ولی اینطوری که نمیشه با این حدّ اطلاعات و تلاش کمم.
      مطمئن باش تا توانم به حدّ کافی نرسه کاغذ حروم نمی‌کنم.
      با همون پول می‌تونی به یک نیازمند کمک کنی، تا اینکه کاغذ حروم کنی و هیچ‌کس نگاهشم نکنه.

      بحث سبک و زبان سخن، بحث گسترده‌ایه. خیلی خلاصه، شما ممکنه شلوار جین دوست داشته باشید، کس دیگری شلوار پارچه‌ای، کس دیگه ای کتانی... انگشتر شما عقیق باشه، یکی دیگه زمرّد یکی دیگه الماس... شما آب بنوشید، یکی دیگه آبمیوه... شما واکسن فایزر بزنید، یکی دیگه مودرنا یکی دیگه آسترازنکا...

      هیچ یک بعد از اینکه شلوار رو پوشید احساس برهنه بودن نمی‌کنه، همه یه حلقه روی دستشون دارن، هیچ‌کس تشنه نمونده، و همه واکسن زدن...

      ما می‌تونیم به فلان دولت بگیم بابا این واکسن بدرد نمی‌خوره، می‌تونیم به فلانی بگیم بابا شلوارت هزارتا چاک روش انداختی که دیگه چه فرقی با لخت بودن داره، می‌شه به طرف بگیم از آب چاه توی پارک آب نخوره...
      همینطور هم می‌تونیم به کسی که داره پرت و پلا می‌نویسه(حالا در هر سبک و قالبی که اسمش رو گذاشتن شعر) بگیم بابا این ها چیه دیگه!
      ولی نمی‌تونیم به کسی که یک سری اصول رو رعایت کرده بگیم شعرت رو جمع کن برو جاش حرف عوام پسند بیار. چون ممکنه اون شخص، از عوام انتظار خوندن شعرش رو نداشته باشه، براش همینکه دو سه نفر بخونن و متوجه بشن کافی باشه.

      و این رو هم یادمون باشه که «ره زین شب تاریک نبردند برون - گفتند فسانه ای و در خواب شدند» همه آخرش هر چی هم که سروده باشیم، باز هم در پاسخ سؤال‌های اساسیِ زندگی درمانده‌ایم.
      خط فکری همه‌ی ما یک‌جور دور سر خود گشتن است، که سراینده‌ها این‌کار را زیباتر از بقیه انجام می‌دهند. با این وجود باز هم همین تلاشمون برای توصیف بخشی از کشفیاتمون قشنگه.

      درباره‌ی سنگسار، که نوک از آب بیرون زده‌ی کوه یخ بزرگی از تبعیض است، به نظرم خیلی‌ها باید سرزنش را تحمل کنند. خودمان هم مبرّا نیستیم.

      باز هم درود بر شما دوست دانا، و اندیشمندم
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      يکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۲۴
      سلام سینا جان ، حرف هات و نتیجه گیری هات واقعا واقعا خواندنش لذت بخش بود🌻
      فکر کنم باید در برخی گوشه های نظراتم تجدید نظر کنم...🌻
      باز می آیم....
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      يکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۳۲
      سلامی دوباره بر شما دوست عزیزم🌻

      باز هم مثالهایت شگفت انگیز هست و آن را دوست دارم ، خب ، در مورد سلایق ما و سبک نظرات و دیدگاه و تفکر مردم ، مثال مماس خط بسیار عالیست ، بله درست میفرمایید اگر ما بخواهیم
      طبق دیدگاه های آنها
      مثل حرف زدن آنها
      و همچون خودشان ادبی فکر کنیم
      این موارد
      🌻اولاً که باعث ایجاد و خلق آثار متفاوت نمیشود!
      و ارزش هوش ادبی و نگارش افراد مختلف به علت یکی شدن درک نخواهد شد...
      🌻دوماً اینکه شعر خوب و شعر سرودن من و شما و همه افرادی که دستی در شعر برده اند (تا حرف دلشان را به شعر تبدیل کنند) ، نسبت به شاعرانی که تنها اشتراک گذاری و انتشار آن در جاهای گوناگون مد نظرشان بوده.... آثار بهتری ایجاد کرده اند...
      🌻سوماً برای این گروه میتوان گفت چیزی که در شعر می آوریم احساس درونی خودمان هست که دلمان دست پیوند خود را به کلمات داده و نشان دهنده آیینه ای از درونی خودمان هست که برای هر فرد مثل اثر انگشت خاص خواهد بود ،
      در جامعه سلیقه های متفاوتی داریم..... اگر یک شعر را حتی من ، هرچه در حیطه های مختلفی بکشانم و از موضوعات زیادی قلم بزنم باز گروهی خواهند بود که موضوع و سبک نوشتاری و شیوه فکری پشت این شعر جزء سلیقه آنها نیست....
      منظور بنده از پیوند زدن گوشه ای شعر با ذهنیت کلی جامعه ، آن قسمت هایی است که در احساس مشترک هستند ، مثلاً: همه که نمیتوان گفت.... ولی (دید کلّیِ) جامعه نسبت به تحقیر ، سنگسار ، حد زدن.... بد است....
      این که چگونه ما این بد بودن را با احساسات درونی خودمان و افراد متصل کنیم ، هم برای خودمان و هم آنها اثر گذار تر خواهد بود ، چون وقتی کسانی دیگر هم در شعر می آیند ، این احساس تنها نبودنِ احساس ما در این حیطه یِ رخوت آورِ سنگسار و ایجاد همدلی بیشتر.... (از نظر من البته🌻) اذهان بیشری را با خود همراه می کند....

      در مورد چند پیغام قبلی ، در کنار اینکه برای شعرتان گفتم ،
      برای شعر گویی.... نکات و چیز هایی که فکر میکنم برای خودم خوب هست...
      و در سرودن خودم هم اثر دارد.... گفتم.
      که در اشعار شما دیده میشد و به آن جلوه بخشیده بود🌻 خندانک
      فکر نکنم از آن ایراد هایی که من و شما میشناسیم که خوب نیست...گرفته باشم و.... تنها چند پیشنهاد بود :)
      ارسال پاسخ
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      يکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۴۹
      درود ابوالفضل جان

      خیلی شادمانم که شما دوست اهل هم‌اندیشی و شجاع در این محفل پایه‌ی گپ زدن و فکر کردن اید.

      و اینکه براحتی متوجه دیدگاه هم می‌شیم. یک دلیل اصلیش به نظرم جوان بودن و با انرژی بودن شماست که کندی و رخوت من رو خنثی می‌کنه.

      پس بنده بسیار دوست دارم از همه‌ی اندیشه‌ی شما بهره‌مند بشم. نه اینکه ایده‌های شما رو برای خودم بردارم، بلکه طرز فکر کردن یک جوان با انگیزه رو که خیلی وقته فراموش کردم، با دیدن و خواندن و فهمیدن دیدگاه‌های ارزشمندتون دوباره یادم بیاد.

      و بسیار، دوست دارم بعدها کسانی اگر سراغ پیام‌های عزیزان در سروده‌های بنده را گرفتند، چنین گفتگوهایی را هم ببیند و لذّت ببرد.

      و البته من هم سعی می‌کنم در سروده‌های شما در حدّ توانم جبران کنم.

      نه اینکه بده و بستان رخ بدهد. همینکه می‌توانیم بدون نگرانی از سؤتفاهم دیدگاه واقعی‌مان را بیان کنیم و باب‌های تازه‌ای در اندیشه‌ی دوستمان بگشاییم، برهان روشنی است که بده و بستانی در کار نیست.

      حالا درباره‌ی سبک و سیاق سرودن با هم تفاهم داریم، امّا اینکه فرمودید می‌خواهید تجدیدنظر کنید، راستش بدور از حرف‌های کلیشه‌ای همیشه باید در حال بازنگری و ماساژ اندیشه‌هامون باشیم.

      درباره‌ی موضوع سروده، سنگسار، شاید اگه خود مرتکبان این جنایت هم بپرسیم، ببینیم چقدر روشن‌فکرانه از این کار انتقاد هم بکنند، پس شاید بهتر باشه یک مرحله جلوتر بریم و ببینیم دلیل اینکه این اتفاق می‌افته و مردمی که دوست ندارند، تماشاچی می‌شن چیست.

      این بار نخست نیست که این اتفاق می‌افته، منصور حلّاج، مشتاق‌علی‌شاه، عمادالدین نسیمی، شهاب‌الدین سهروردی، ... خیلی‌ها بخاطر عمل به حقیقت دربرابر چشم طرفداران حقیقت و بدست خادمان حقیقت و به کام غاصبان حقیقت قربانی شدن.

      پرسشی که می‌ماند، اینه که آیا می‌شه با قلم به این موضوع پایان داد؟ یا اینکه صبر باید لبریز شود، دراینصورت چجوری می‌شود صبر را با قلم لبریز کرد؟!

      به این راحتی نیست. ولی لااقل بد نیست تلاشی هم در این راستا کرده باشیم.
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۴۲
      سلام و درود دیگر به سینای گرامی🌻
      🌻
      در طول تاریخ همیشه شاهد بی‌عدالتی ستم و خشونت قدرت و ابرقدرتها علیه ضعفا و انسانهای مستمند بوده‌ایم....
      گاهی کلِ گروهی زیر بار ستم /بودند و گاهی گروهی....یا نژادی.... و /هستند...
      چیزی که در این مواضع دیده میشه اونقدر این بی عدالتی ها موج میزنه و بعضی از این بی حرمتی ها طرفداران خودش را دارد و خیلی هاشون به طورآگاهانه طرفدار این هستند که برای حفظ منافع خودشان...
      یا به صورت نا آگاهانه (افراط غیر عقلانی) از این موارد دفاع کنند...

      خودم هم به مقدار زیادی با آشناییِ طرز تفکر افراد مختلف جامعه لذت می برند و هم اندیشی با آنها ، تبادل نظر ، آشنایی با عقاید مختلف نظراتی که ممکن است حتی در حیطه عقاید من نباشد را دوست میدارم
      چون همین چیزها باعث می‌شود که راه خودمان را روشن تر نشان دهد که آری ، فکر ما در این مورد از اینجا ، این این نظر بهتر است...
      و آره ، در اینجا ، فرد مقابل من و یا گروه مقابل بهتر اندیشیده و این نشانه و یا نوید و تذکر بهتر فکر کردن می دهد...
      در مورد تبادل نظر و استفاده از شیوه های شعری و پیشنهادی شاعران و دوستان و حتی کتاب های آموزش شعر.... استفاده خوبی که می توان کرد این است که در جهت افزایش قدرت کلام و تاثیر گذاری شعر خودمان آن را پیش ببریم مطمئنا کسی نمی تواند به مانند کس دیگری شعر بگوید ، منظورم این است که دقیقا مانند او باشد...
      و در کل می توانیم گفت که ما آمده ایم تا بیاموزیم...
      حتی کسی استفاده از از نظر شیوه شاعری افراد دیگر را بد ندانسته ، فقط این شایسته است که که اگر می پسندم..... به احترام اینکه شیوه را از فرد فرا گرفته ایم و به کار برده ایم از او نام ببریم و او را یاد کنیم ، حتی دیده می شود در همین سایت های کار مشترک و شعرهای جمعی که حاصل فکری دو نفر یا بیشتر است است.

      در پیشنهاد دیگر اگر دوست دارید صحنه آن اتفاق سنگسار را با عناصری که در ذهن مطالعه گر و بردن آن به آن فضا ، ارتباط بهتری می تواند برقرار کند استفاده کنید
      مثل خون... ناله ، مثل فریاد مثل بیهوش شدن از شدت سنگها :(
      دست کبود شدن دست و پا و...

      اگر اشکال ندارد و صلاح بدانید... به مدت کوتاهی که مثل باد می‌گذرد
      یعنی ۳ یا ۴ هفته و صحبت را تا همینجا خاتمه دهیم و بعد از آن اگر دوست داشته باشید بیشتر به هم‌اندیشی و تبادل نظر بپردازیم🌻


      شیوه خوش منظران ، چهره نشان دادن است
      پیشه اهــل نــظــر ، دیــدن و جان دادن است....
      (🌻فروغی بسطامی)


      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۳۲
      سپاسگزارم ابوالفضل جان

      برای اینکه با حوصله، حرفهای نه چندان اندکم را می‌خوانید و بازخوردهای ارزشمندی را نصیبم می‌کنید.

      آره، دنیای سخن گسترده است آنقدر که می‌توان گفت اقلیم‌های گوناگونی دارد. اهالی بعضی جاهایش با هواپیما و تاکسی هوایی جابجا می‌شوند، امّا بعضی جاهایش هنوز آب و برق هم نکشیده‌اند و ملّت شب‌ها را با نور شمع سپری می‌کنند.
      بعضی‌ها دوست دارند به شهر بروند و بعضی‌ها می‌خواهند به آبادی خود بچسبند. و شکر خدا که جا برای همه هست.
      و البته راهزنان و اختلاس‌گران در این وادی نیز حضور دارند، امّا یادمان باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند شعر دیگری را بدزدد، مگر اینکه خود آن فرد هم همکاری کند. مثلاً فرض کن شما یک ایراد در سروده‌ی من بیابم، و به من اطلاع دهید امّا من علی‌رغم داعیه‌ی نقدپذیر داشتنم، مخالفت کنم و بر حفظ آن پافشاری.
      سپس شما همان ایراد را سر منشأ ایده‌ای کنید و با همان یک شعر بهتر از من بسرایید و منتشر کنید. آن موقع آیا من می‌توانم ادّعا کنم از سروده‌ی من سؤاستفاده شده است؟ گمان نمی‌کنم.

      همه‌ی پیشنهادهایتان را می‌ستایم و به پاس محبتتان تلاش می‌کنم عملی‌شان کنم.

      شاید در هیچ کاری نباید زیاده‌روی کرد، حتی در میانه‌روی.

      هر زمان که اراده نمودید اندیشه‌های نیک‌تان را با کسی در میان بگذارید، مطمئن باشید من بینهایت اشتیاق دارم تا همراهی‌تان کنم.


      ای آمده گریان ز تو خندان همه کس
      از آمدن تو گشته شادان همه کس

      امروز چنان باش که فردا که روی
      خندان تو به در روی و گریان همه کس

      ((اوحدی کرمانی))
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۷:۵۹
      دمت گرم🍷🎈
      سر فرصت باز میام.....
      وسطای تیر ماه حدودا🌻
      شعر با مفهومیه از اوحدی ، مقایسه ای بسیار بزرگ تنها در دو بیت....

      از همصحبی در این یک هفته بسیار خوشحال شدم و واقعا واقعا لذت بردم
      🌻
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      پنجشنبه ۱۰ تير ۱۴۰۰ ۰۸:۳۳
      درود آقا ابوالفضل

      بی‌تردید در آینده چنین بحثهای شیرینی را بسیار خواهیم داشت. امّا با نیتی بهتر برای مدتی فعالیت ادبیم رو متوقف کردم. برای راهنمایی و همراهی دلگشای شما دوست خردپژوهم، سپاسگزارم.


      مسعود میناآباد  مسعود م
      چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۴۰
      سلام

      دوست گرامی ام سینا خواجه زاده عزیز
      شعر و هم تمامی نظر دوستان را خواندم و بسیار هم آموختم
      اما با نظر مهدی محمدی عزیز بیشتر احساس قرابت کردم
      چندین بار شعر را خواندم اما پراکنده گی مطالب حواسم را می آزرد
      به نظرم بعداز نوشتن یک شعر بلندباید چند روزی رهایش کرد
      بعد از آن از دید خواننده نگاه دوباره انداخت و دستی به سر و رویش کشید
      و حذف اضافات و سعی در انسجام کامل
      با ارادت .
      ----------------------- خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ ۰۱:۵۴
      درودها جناب استاد میناآباد
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک


      خیلی ممنونم که چندین بار نوشتار پراکنده بنده را مطالعه فرمودید و شرمسارم که بجای نوازشِ احساس، آزردگی آفریدم.

      راستش به توصیه‌ی یکی از دوستان، که البته به شکلی که بنده برداشت کردم، پذیرفتنی آمد، کلیدواژه‌ی این سروده را با واژه‌ی «جانانه» جایگزین کردم.
      درواقع واژه‌ی اصلی، نام یکی از قربانیان سنگسار بود، امّا آوردن نامش در سروده‌ی سراینده‌ی ناتوانی مانند بنده از دید خودم مصداقِ بلانسبت عزیزان که گاهی کل تکیه‌ی سخنشان بر یک مرده است که خودش مرگ را خواسته بود، «مرده‌خواری» آمد. برای همین ترجیح دادم فعلاً شعر را از بین ببرم تا منشم را حفظ کرده باشم.

      بنده نیز با دیدگاه آقا مهدی احساس قرابت کردم.

      استاد بزرگوار، من هم با این روش موافقم، و خیلی هم از آن استفاده کرده ام، برای مثال، در سروده‌ی با عنوانِ «شماری نام دخترانه» که چندی پیش منتشرش نمودم، یک بیت آن را 7-8 سال پیش نوشتم، و بقیه‌ی آن را دقیقاً ظرف یک روز. و خیلی دیگر از سروده‌هایم نیز به همین ترتیب.
      امّا تصمیم دارم روش‌های دیگری برپایه‌ی کار گروهی و هم‌فکری را بیازمایم. تنها برای کنجکاوی خودم. می‌دانم جامعه‌ی ما صدها سال است که از فرهنگ گروهی جدا مانده، امّا باز هم داریم کسانی را بویژه در جوانان که استعدادشان بطور گروهی خیلی بهتر از انفرادی نمایان می‌شود.
      بنده برای کار گروهی ارزش بیشتری می‌نهم.




      یک دست به مصحفیم و یک دست به جام
      گه نزد حلالیم و گهی نزد حرام

      نه پخته‌ی پخته‌ایم و نه خامی خام
      نه کافر مطلق نه مسلمانِ تمام

      ((اوحدی کرمانی))
      ارسال پاسخ
      ایرج محرم پور(صوفی خموش )
      چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ ۲۱:۴۹
      درودها خندانک
      ابوالفضل احمدی
      ابوالفضل احمدی
      پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۷:۵۴
      🌻🌻🌻
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1