کبوتر خوش رسیدی سوی بامم
بیا ای طوقیِ طناز و رامم
به رقص آسمان بینم دو بالت
بیا طوقی بیا بر گو ز حالت
بیا بنشین تو روی بام خانه
گمانم تشنه ای،خوردی تو دانه؟!
تو رفتی نامه بردی سوی یارم
کنون برگشته ای سوی دیارم
تو رفتی انتظار و انتظارم
بگو ای خوش خبر دیدی تو یارم؟
کبوتر قاصدک از تو خبر داد
خبر از سختی راه سفر داد
پریدی از دیار من سبک بار
خبر داری تو از یار من انگار!
کبوتر ای مسافر گو چه داری؟
تو رفتی کار من چشم انتظاری
رسیدی پیش یارم تحفه بردی؟!
بگو مژگان چشمش را شمردی؟!
گمانم از برایم قصه داری
مگو در کوله بارت غصه داری!
بیا طوقی نشین بر روی دستم
بیا شاید که از غم ها برستم
بیا بنشین به روی دست سردم
بیا بنگر کبوتر جان به دردم
بیا تا کاکل نازت ببینم
بیا طوقی که من رازت ببینم!
کبوتر جان ز دستم دانه برچین
بین آزرده ام،غمگین و غمگین
رسیدی پیش چشمش گو چه دیدی؟
ز یارم پرس و جو از من شنیدی؟!
بیا طوقی رفیق چامه ی من
رساندی سوی کویش نامه ی من؟!
بگو از حال و احوالش برایم
شده عمری که رفته زین سرایم
بگو حرفی ز من زد ای کبوتر
تو گفتی از من و از دیده ی تر؟!
کبوتر قصه کن جانم به لب شد
مگر این رفتنت کوی طلب شد؟!
بیاور نامه را با هم بخوانیم
بیا از حال و احوالش بدانیم
نوشته حال من خوب است اما
ز کویت رفتنم شد یک معما!
من از شهر تو رفتم سوی غربت
غریبانه گذر کردم ز قربت
نوشته نامه ام را باز کرده
پس از آن گریه را آغاز کرده
نوشته بی قرارم بی قرارم
نوشته تیره گشته روزگارم
ببین طوقی نوشته از من اینجا
دلش تنگ آمده بی من در آنجا
ببین طوقی تو را هم دوست دارد
نگنجیدن ببین در پوست دارد!
ببین با دیدنت پرواز کرده
دلش طوطی شده ابراز کرده!
نوشته با من و از من جدا نیست
نوشته در من و بی من خدا،نیست!
نوشته در بهارانی می آید
بگو طوقی به بلبل تا سراید
سراید نغمه ی وصل نگارم
کبوتر کِی رسد فصل بهارم؟!
...
مهدی بدری(دلسوز)
کنون برگشته ای سوی دیارم
طوقی
زیبا و طناز
استاد مهدی بدری
گلی در گلستانتان چیدیم
حلال کنید
البته نبودید طوقی را آب و دان دادیم
درود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷