ای روح سرگردان کجا رفتی شتابان؟
تنها شدم، تنها شدم در این بیابان!
با پیلِگیها پر زدم سختی به من چند؟
چند از غم پروانه ای شمعی پریشان؟
بندم رها کن تا رهایی را ببینم
بر من گذر کن اندر این صحرای سوزان!
گفتی خیامت را کنار لاله بگذار
دیدم مصیبت در مصیبت خار هجران!
نهری کنار غربت باغم بدیدم
شد چشمه ی چشمان من غمگین و گریان!
با آنکه باور کرده بودم مرگ گل را
تا غنچه ای دیدم دلم محزون و نالان!
دیدم کبوتر ها به پروازی سبکبال
پر پر شدم آلاله ای در زیر باران!
وادی به وادی انتظار و بیقراری
هیهات و هیهات از قناری های حیران!
حیرت به حیرت در خیالم خیمه ها سوخت
محمل به محمل اشترانی سرد و بی جان!
سوزان و سوزان در فراقم شمعِ خاموش
منزل به منزل در سرابی خشک و عطشان!
صحرا به صحرا سوی منزل ها دویدم
جسمم ببین افتاده در موجی خروشان!
جانم به لب آوردی ای روح غریبم
تا کی دریغ از جرعه ای در بحر جوشان؟
پرسان و پرسان تا بیابانم کشاندی
گفتی کنار لاله ای کمتر کن افغان!
جسمم به خاک آمد تو رفتی قافله رفت
شد کلبه ی امید من قحطیِ کنعان!
این کاروان عمری دگر در توشه دارد
بانگ اجل جانم کند بی تاب و لرزان!
یعقوب اگر دلبسته ی یوسف شد ای کاش
هرگز گلستانش نمی شد کویِ احزان!
با جسم بی جانم چه سان تنها بمانم؟
لختی امانم ده در این متروکِ ویران!
کاری کن ای روح من ای راهی تر از من
نومیدم از نومیدیِ دنیای زندان!
خورشید امیدم به پشت شام تیره
غمگینم از غمگینی ماهِ شبستان!
روشن کجا باید شود شام غریبم
غربت کجا آذین شود بر رویِ مهمان؟!
بی من سفر اینگونه در کابوس دنیا
محشر کجا بیدارم و شادان و خندان؟!
...
مهدی بدری(دلسوز)
شعر زیبایی بود
لذت بخش
درود عزیز
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹