دیشب از بیماریِ بی التهابم بی خبر بودی عزیز
از غمِ شیداییِ بی انتخابم بی خبر بودی عزیز!
ناله یِ من سِر نِی میگوید از درد فراق و انتظار
از نِیِستانِ نگاهِ بی نقابم بی خبر بودی عزیز!
مرغِ شب زان سویِ دشتِ ناامیدی ناله زد بر پیکرم
از شبِ رسواییِ بی ارتکابم بی خبر بودی عزیز!
گفت و در گوشم که دیگر بگذر از زرین بُتِ سیمین قَبا
از خبرهایِ وفایِ بی حسابم بی خبر بودی عزیز!
یکسره آهنگِ هجران میزند مرغِ سحر در جانِ من
از غمِ تنهاییِ بی اجتنابم بی خبر بودی عزیز!
گفتمش ای مرغِ شب خاموش و بی نجوا دَمی اما دریغ
از سکوت و ناله هایِ بی خطابم بی خبر بودی عزیز!
گفتمش ای مرغِ شب فردا کجا پنهان شده تا بگذرم؟
از غمِ آینده یِ بی انقلابم بی خبر بودی عزیز!
اندر این سرمایِ وحشتزایِ شب تنها و بی رویا شدم
از غریبیِ رَهِ همچون سرابم بی خبر بودی عزیز!
میزند هر دم شَراره بر جگر هجران تو اما چه سود
از غمِ دلگیری و رنج و عذابم بی خبر بودی عزیز!
روز و شب دلسوز بی پروا و بیدل فکر وصل روی تو
از همه بی تابی و از اضطرابم بی خبر بودی عزیز!!
...
مهدی بدری (دلسوز)
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد
نماز روزه ها قبول
التماس دعا